فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید عیدی محمد شکوهی قرائی

این بار به نظاره قلم می‌نشینیم و می‌نگریم تا از شقایقی بنویسد که از تبار عشق و حماسه بود. سینه سوخته‌اش از داغ عشق جز به شراب ناب شهادت التیام نمی‌یافت. رفت تا آرامش را در سایه سعادت ابدی پیدا کند و چنان شد که می‌خواست. عیدی‌محمد از غیور مردان طایفه قرایی، سال ۱۳۲۷ میان خانواده‌ای مذهبی و متدین، در محله کیان شهرستان نی‌ریز، روز عید باشکوه مسلمانان دیده به جهان گشود. نام زیبای «عیدی‌محمد»‌ را به‌موجب ارادت به خاندان عصمت و طهارت (ع) از یک‌سو و مناسبت روز تولد از سوی دیگر برای او انتخاب کردند. کودکی را در دامن مادری مؤمن و دوستدار حضرت زهرا (س) و در زیر سایه پدری مهربان پشت سر گذاشت. همراه پدر در صف نمازهای جماعت و مجالس مذهبی، به‌خصوص اعیاد اسلامی، در مسجد امام حسین (ع) شرکت می‌کرد. درس عشق، شهامت، شجاعت و شهادت را با شنیدن سرگذشت مولای مؤمنان علی (ع) و فرزندانش، در پایگاه امام حسین (ع) آموخت. محمد علاقه عجیبی به خواندن نهج‌البلاغه داشت، بطوریکه در اوقات فراغت از مطالعه این کتاب کوتاهی نمی‌کرد و همه الگوهای خود را از این کتاب بزرگ انتخاب می‌کرد و سعی می‌کرد در کارهای روزانه از مولایش کمک بگیرد.

تحصیلات ابتدایی را در دبستان بختگان شهرستان نی‌ریز گذراند. سپس برای اداره امور زندگی و کمک به خانواده‌اش، مدتی را به امور کشاورزی پرداخت.

سال ۱۳۴۶ به‌منظور حفظ و حراست از سرزمین نیاکانش و دفاع از عقیده و اعتقاد خود، وارد ارتش شد و بعد از طی دوره‌های تخصصی، در شیراز مشغول انجام‌وظیفه گردید. دیری نپایید که او را با تعدادی از هم‌رزمانش به لشکر ۲۸ پیاده کردستان منتقل کردند. در دوران پیش از انقلاب در منطقه کردستان، بخصوص در سنندج مشغول به خدمت شد و خدمات فراوانی را انجام داد. سال ۱۳۵۴ با یکی از بستگان نزدیکش ازدواج و حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر شد. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و بعدازآن تا پایان سال ۱۳۵۸ در همان منطقه مشغول به حراست از مرزهای جمهوری اسلامی ایران و مقابله با ضدانقلاب بود و در تمام درگیری‌های کردستان حضوری فعال داشت. به دلیل ناراحتی قلبی یکی از فرزندانش بنام «علیرضا» که تحت درمان مستقیم پزشکان بود، ناچار خانواده خود را به شیراز فرستاد. فروردین سال ۱۳۵۹ با هماهنگی و دستور فرماندهی نیروی زمینی، برای آرامش خانواده‌اش، او را به شیراز منتقل و به جمع کفر ستیزان تیپ ۳۷ زرهی پیوست. ۱۳۵۹/۲/۱۵ به تیپ ۳۷ زرهی شیراز مأموریتی ابلاغ شد که هر چه سریع‌تر می‌بایستی به منطقه فکه در جنوب عزیمت نماید. محمد نیز با آن روح سلحشوری که داشت، از همان تاریخ ـ ۱۳۵۹/۲/۱۵ ـ در منطقه عملیاتی جنوب (فکه) مشغول خدمت شد. ۱۳۵۹/۶/۳۱ که رژیم بعثی عراق حمله گسترده خود را به ایران اسلامی، از زمین و هوا آغاز کرد، محمد نیز در منطقه عملیاتی جنوب، به همراه دلیرمردان تیپ ۳۷ زرهی نقش فعالی را به عهده داشت. علی‌رغم صدور دستور عقب‌نشینی تاکتیکی، به همراه چندین نفر از هم‌رزمانش تا آخرین لحظه مقاومت می‌نمایند و به محاصره نیروهای بعثی درمی‌آیند. با شجاعت حلقه محاصره را شکسته و عقب‌نشینی تاکتیکی را آغاز می‌کنند. پس از درگیری و جنگ‌وگریزی که با دشمن انجام می‌دهند به همراه یکی از هم‌رزمانش بنام شهید یار محمودی خود را به باقیمانده تیپ ۳۷ زرهی رسانیده و مشغول سازمان‌دهی جدید جهت دفاع از منطقه عملیاتی می‌شوند.

برادر محمد می‌گوید: روزی وضع جسمی فرزند او رو به وخامت گذاشت و ناراحتی قلبی به‌شدت وی را آزار داد. طی تماس تلفنی با منطقه نبرد از محمد خواستم که در اولین فرصت خود را به خانواده برساند و برای درمان فرزندش اقدام کند. در شیراز نیز با فرماندهی محترم تیپ هماهنگ شد که ترتیب اقامت وی را در امور پشتیبانی رزمی تیپ بدهند تا وی بتواند از نزدیک کار درمان را پیگیری کند. محمد آمد و سه ماه کارهای پشتیبانی تیپ را به عهده گرفت و در کنار آن امور بیماری فرزند را نیز زیر نظر داشت. ناگهان روزی شنیدم که با یکی از هم‌رزمانش هماهنگ شده که دوباره به منطقه عملیاتی برود. به سراغ او رفتم و دلیل کارش را پرسیدم. گفتم مگر برای درمان علیرضا به شیراز نیامده‌ای؟ او که هنوز بهبودی کامل نیافته، به کجا می‌روی؟ با نگاهی توأم بامتانت و خواهش گفت: برادر جان، علیرضا به خواست خدا خوب می‌شود. اما من باخدای خود عهدی بستم و رسالتی را به عهده گرفته‌ام، باید بروم و آن را به پایان برسانم. به مولا علی (ع) قسم می‌خورم، من به منطقه نبرد وابسته‌ام و در آنجا احساس آرامش می‌کنم، دیگر طاقت دوری از آن وادی رحمت و عرفان را ندارم. علیرضا و خانواده‌ام را به شما می‌سپارم. پاسخی در مقابل کلمات بر خواسته از عمق جان‌ودل او نداشتم،‌ در آغوشش گرفتم و گونه‌هایش را بوسیدم و از او جدا شدم.

محمد، فردای آن روز عازم منطقه جنگی شد. ۱۳۶۵/۹/۲۶ پس از مبارزه‌ای بی‌امان با دشمن متجاوز، در منطقه عملیاتی مهران، تب عشق چنان جان و تنش را سوزاند که دیگر یارای برگشت از کوی معشوق را پیدا نکرد. بر بال ملائک نشست و به‌سوی دلبر روان شد. پس از گذشت ۹ روز پیکر مطهرش به شیراز منتقل و در روز پنجشنبه ۱۳۶۵/۱۰/۵ بر روی بازوان پرتوان هم‌رزمانش و مردم قدرشناس، تشییع و در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.

روحش شاد و نامش جاودان



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :