نوشتهها
شهدا سال ۶۵ -وصیتنامه شهید بهرام ایازی
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
و من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی، عشقته و من عشقته، قتلته و من قتلته، فعلی دیته و من علی دیته، انا دیته.
( حدیث قدسی )
هر کس مرا طلب کند، خواهد یافت و هر کس مرا یابد، خواهد شناخت و هر کس که مرا شناسد، دوستدارم خواهد شد و هر کس دوستدارم شد، عاشقم خواهد شد و هر کس که عاشقم شد، عاشقش میشوم و هر کس که عاشقش شدم، اورا خواهم کشت و هر کس را بکشم دیه او بر من خواهد بود و هر کس که دیهاش بر من باشد، دیهاش خودم خواهم بود.
پس از ستایش خداوند سبحان و درود بر رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(س) و بالاخص حضرت مهدی(عج) و نائب بر حقش، امام خمینی و ملت شهیدپرور ایران. با سلام بر پدر، مادر، خواهرانم، برادرانم و آشنایانم.
من بهرام ایازی، فرزند بهمن، بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس نمودهام در راه الله و برای پاسداری و حراست از انقلاب اسلامی که [حاصل] خونهای هزاران شهید و مجروح است، به جبهه آمدم و به جنگ علیه ضد خدا پرداختهام. من گام نهادن در این مسیر خدایی را یک فریضه میدانم و در این راه اگر دشمن را شکست دهیم پیروزیم و اگر هم کشته شویم پیروزیم. به هر حال این جای شکر پروردگار است برای من و شما که در این راه به درجه شهادت برسیم. به جایی میرویم که ملکوتش نامند که بهشتاش نامند. من زندگی ذلت بار را هیچ وقت قبول نخواهم کرد. مرگ سرخ (شهادت) را به آن ترجیح میدهم و همانطور که قلبم آگاه است به آرزوی خودم خواهم رسید که همانا شهادت باشد. هیهات که هیجده سال از زندگی من میگذرد و هنوز اندر خَمِ یک کوچهام. زیرا که از نعمتهایی که پروردگار به من داده است، سپاسگزاری نکردهام و شرمندهام. پیش از همه که از نعمتهای بزرگ خدواند ناسپاسی کردهام که امام، رهبر و مرجع تقلید ما روح خدا، خمینی بتشکن میباشد. توفیق نیافتم آنطور که باید در گفتارش تفکر کنم و توفیق نیافتم که بیشتر بشناسماش. افسوس و صد افسوس که با او هم عصر بودهام ولی از ولایتش بهره نجستم و به فرامیناش نیندیشیدم. انشاءالله خداوند مرا سعید، زنده نگهدارد و شهید بمیراند. چند کلمه با خانواده و دوستان و آشنایانم.
پدرم، درود خدا بر تو باد که با امضا نمودن رضایتنامه من، در حقیقت شهادتنامه مرا امضا کردی. مادر عزیزم، مثل کوه باش و جواب کوه استقامت است. لحظهایی از نام و یاد خدا غافل مباش و در راه خدا و دین بکوش که هر چه بکوشی کم است. قامتات را بلند گیر و ندای اللهاکبر، خمینی رهبر سر ده و فریاد شهیدان راه خدا را به مردم برسان که همانا فرمان ما پیروی از اسلام و قرآن است. اگر شهید شدم جسد مرا در مسجد ولیعصر(عج) بگذارید تا پدر، مادرم و اقوام روی مرا ببینند. ولی پدر و مادرم، امکان دارد اتفاقی بیفتد که جسد من بدست شما نرسد، از شما خواهش میکنم صبر را پیشه خود قرار دهید و یاد شهیدان کربلا را زنده نگهدارید و هر وقت که دلتان گرفت، به گلزار شهدا بروید تا آن شیرهای شهید را بنگرید. شما مادرم اجر مرا از بین نبرید فکر کنید که شب عروسی من است، همانطور خوشحال باشید و با گریه خود دشمن را شاد نکنید. پدرم، مرا ببخش که برای شما کاری نکردم و اگر قبری برایم موجود بود این شعر را روی قبرم بنویسید:
هر کس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی و هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
این مکتب اسلام است که باخون حفظ میشود، همچون درختی که با آب زنده میشود.
چند کلمه با شما برادران و خواهران:
برادران، شخصیت خویش را بازیابید و به خود برگردید. خواب را به خواب بسپارید و چشمهایتان را بگشائید و با بیداری به بوته فرهنگ آب بدهید و از پوستین فرهنگ وارداتی بدر آئید و آداب اسلامی را احیا کنید. نوامیس به نسیان کشانده را بخاطر بیاورید و سنن را دوباره به پا دارید و بذر را بیافشانید و خلاصه غرور خود را خرد کنید و اسلحه زمین افتاده شهیدان را بردارید. به پیش که مستضعفان جهان در انتظار شمایند.
ای برادران! بجنگید با نفس خویش تا در جهاد اصغر موفق باشید.
تو ای خواهرم! حجاب، حجاب، حجاب را رعایت کن که چون شهدا بخاطر خدا رفتهاند و خدا هم میگوید: حجاب باید رعایت شود. خواهرم، تو میتوانی زینب گونهباشی. تو میتوانی فاطمهوار زندگی کنی و خلاصه میتوانی سمیه و نرجس گونهباشی. خلاصه برادران، من عارفانه پیش رفتم و این راه را پذیرفتم و با بصیرت خویش در این راه رفتم و اگر از این بنده حقیر اشتباهی رسیده مرا ببخشید و خلاصه در آن غروب سرخ نسیمی که از جبههها میآمد نجواکنان در گوشم زمزمه کرد. من از رودخانهی خون از شاخههای سرخ گذشتهام. خون زیبای شهیدان را که بر زمین نوشته بودند، هیهات من الذله را دیدهام و عطر حاصل از آن را بوئیدهام و بر دیدگان طفلان بی پدر بوسه زدهام و وضویی با خون گرفتهام و بر پیکر شهیدان بی سر و دست نماز عشق خواندهام، به مسلخ عشق مردان خدا رفتم، در پاوه به آرامگاه فرزندان حسین(ع) رفتم و سلاحهای بیصاحب آنها را دیدهام، لبان خویش را بر آنها نهاده و بوسه زدم، در میعادگاه عشق آنجا که چمران ۴۸ ساعت مردانه از اسلام دفاع میکند و آن زمین خونین، آرام میگفت: ای نسیم سلام مرا بر مادرانی برسان که فرزندان خویش را در راه خدا دادهاند، سلامم را به پدران در پشت جبهه برسان که به ندای حسین زمان لبیک گویند و به جبهه بشتابند و حالا من حقیر میخواهم سلاح خون گرفته چمرانها، دهقانیها را برگیرم و بر دشمن بتازم و خون کثیف او را بریزم. عارفانه بگویم: ای خدا! خود حافظ این مرز و بوم باش و ما رهسپاریم با خمینی تا شهادت. اینک در این دنیا نظارهگر انسانهایی هستیم که از تمامی نعم مادی دل کندهاند و بدیدار خدا شتافته و دیدار جانان را بهتر از هر چیز دانستهاند و با این عملشان درسهایی به تمامی استعمارگران دادهاند.
خلاصه یک وصیت به دو برادر کوچکم حجتالله و روحالله:
به حجتالله و روحالله نگوئید، نگوئید بهرام به سفر رفته، نگوئید ا زسفر باز خواهد گشت و بهترین و زیباترین هدیهها را برایتان به ارمغان خواهد آورد. به خدا قسم بگوئید، بخاطر آزادی شما، هزاران ترکش خمپاره را در جنوب کشور در سینه خویش جای داد، بگوئید برای استقلال میهن، خون بهرام بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشور بر زمین ریخت، بگوئید به خاطر اسلام سرمای غرب پاهای او را فرسوده ساخت و در جنوب در آفتاب داغ دشت عباس، برادرت عرق ریزان آموزش دید و اما اگر من در غرب یا جنوب شهید شدم به برادرانم واقعیت را بگوئید. بگذارید قلب کوچک حجتالله و روحالله شکاف بردارد و نفرت همیشهای از استعمار بر دل آنها ریشه بدواند که چرا عکس برادر را بزرگ کردهاند، چرا مادرش دیگر نخواهد خندید، چرا گونههای مادر همیشه خیس است، چرا خواهر شما را بیشتر دوست دارد و چرا پدر محبتی بیش از قبل به آنها دارد و چرا بهرام دیگر به خانه باز نمیگردد. به برادرانم واقعیت را بگوئید، میخواهم برادرانم دشمن را بشناسند. امپریالیسم و استعمار را بشناسند و هر روز خودشان را امتحان کنند. قد و وزن خود را اندازه بگیرند و شناسنامه خود را ورق بزنند و هر روز فانسخه بهرام را ببندند و هر روز پوتین بهرام را بپوشند و با قمقمه بهرام آب بخورند. بگذارید برادرانم بجای توپ، نارنجک و بجای ترانه سرود مبارزه بیاموزند و خلاصه بگذارید حجتالله و روحالله هر دو با هم شهید شوند.
والسلام
حقیر بهرام ایازی - ۲۴/۱/۱۳۶۵
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۵ -وصیتنامه شهید بهرام ایازی
- شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید بهرام ایازی
- شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید غلامرضا نگهداری
- شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید سید عباس موسوی
بیشتر »