نوشتهها
کلیات عملیات کربلای ۱۰
این عملیات در منطقه غرب کشور در محور سردشت و بانه، اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۶ انجام شد۱.گردان کمیل برای حضور در این عملیات از منطقه جنوب یعنی پادگان امام خمینیی (ره) در اهواز به سمت بوکان حرکت کرد. امّا قبل از شرکت در عملیات، بمباران و از حضور در عملیات باز ماند. آقای اصغر ماهوتی در این خصوص میگوید:
ما از اهواز به سمت بوکان حرکت کردیم. چند روزی در کارخانه ریسندگی بوکان مستقر بودیم و بعد به منطقه عملیاتی رفتیم. گردان در منطقه مورد نظر مستقر شد و چادرها برپا شد. روز بعد بود که دو هواپیمای عراقی را درآسمان دیدم. به آقای حاجی بناکار گفتم: به بچهها اعلام کنید ماسک بردارند و در کوههای اطراف پراکنده شوند که مهلت نشد و هواپیماهای بعدی از راه رسیدند و شروع به بمباران کردند. در این بمباران تعداد زیادی از نیروهای گردان مجروح شدند. شهید محمود دهقانپور و شهید خانباز فیروزی هم به شهادت رسیدند. با توجه به بمباران و از هم پاشیدگی سازمان رزم، گردان در عملیات حضور پیدا نکرد.
آقای سعید محمدزاده در مورد عملیات کربلای ۱۰ میگوید:(۵-MOHAMMADZADE-۱۹)
بعد از اینکه کربلای ۸ به پایان رسید، کربلای ۱۰ شروع شد. کربلای ۱۰ در منطقه غرب کشور بود. گردان از جنوب باید حرکت میکرد و در غرب مستقر میشد. ما حدود ۴۸ ساعت رفتیم تا به بوکان رسیدیم. چند روزی در بوکان ماندیم، تا عملیات شروع شد. به منطقه کوهستانی بوکان رفتیم. بچهها چادرها را برپا کردند گردان بمباران شد و حدود ۱۲۰ نفر از نیروهای گردان مجروح و تعدادی نیز به شهادت رسیدند. خاطره ای که از زمان بمباران دارم این است که من و معلم شهید محمدعلی رهنورد در چادر نشسته بودیم و مشغول قرائت قرآن بودیم که هواپیماهای دشمن از راه رسیدند و شروع به بمباران مقر گردان کردند.
آقای علی احسانجو ( زردشت ) که بهمراه چند تن دیگر از اعضای گردان کمیل در جریان بمباران مجروح گردیده چنین میگوید:
ساعت ۱۱ صبح مورخ ۷/۲/۱۳۶۶ گردان در شمال سلیمانیه عراق مستقر بود و خود را برای عملیات آماده میکرد. تعدادی گوسفند هم که هدایای مردم بود، ذبح و بین گروهانها تقسیم شد. ناگهان صدای غرش هواپیماهای دشمن را شنیدم. به آقای علی زردشت گفتم: بیائید پنهان شویم. در همین بین سه فروند هواپیمای میگ عراقی از سه طرف به گردان حمله کرده و محل استقرار آن را با بمبهای خوشهای بمباران کردند. چون پدافند ضدهوایی در منطقه مستقر نبود، این هواپیماها در ارتفاع بسیار کم پرواز میکردند. بطوری که با چشم خود دیدم چندین چادر به طور مستقیم مورد اصابت بمبهای خوشهای قرار گرفتند. آقای علی زردشت و آقای اکبر تاجبخش و خود من مجروح شدیم. من از ناحیه کمر و سر به شدت زخمی شدم. یکی از برادران اهل داراب با چفیه قسمت ران مرا محکم بست و مرا همراه شهید محمود دهقانپور و آقای محمدرضا طوسی در عقب وانت تویوتا خواباندند و به شهر بانه انتقال دادند. منطقه، کوهستانی و بسیار صعب العبور بود. در بین راه شهید محمود دهقانپور را صدا زدم و چند بار گفتم: محمود جان! محمودجان! فقط با دست اشاره و خداحافظی نمود و به شهادت رسید.
و آقای دکتر قاسم عباسی که از رزمندگان حاضر در محل بمباران نیروهای شهرستان نیریز بوده، واقعه را چنین بیان میکند:
در اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ پادگان امام خمینیی(ره) اهواز را به قصد عملیات در غرب کشور ترک نمودیم. بعد از حدود ۲۲ ساعت مسافرت در یکی از محلهای استقرار لشکر ۳۳ المهدیی(عج) در شهر بوکان از شهرهای آذربایجان غربی مستقر شدیم. بعد از سه روز آنجا را به قصد مناطق عملیاتی واقع در استان سلیمانیه عراق ترک کردیم. بعد از پیمودن مسیری صعب العبور با کامیون به نزدیکیهای منطقه عملیاتی، که منطقهای بسیار زیبا بود رسیدیم. منطقه به صورت تپههایی پوشیده از چمن و دارای چشمههای متعدد بود. اطراف آنرا کوههای سر به فلک کشیده احاطه کرده بودند. رودی بسیار خروشان که از کوههای مرزی سرچشمه میگرفت و به داخل عراق جریان داشت نیز در منطقه وجود داشت. تنها راه عبور از این رودخانه پلی چوبی بود که بایستی با احتیاط زیاد از آن عبور میکردیم. بعد از یک شب استراحت در چادرهایی که از قبل چند تن از بچههای گردان آماده کرده بودند، داشتیم برای عملیات آماده میشدیم، از طرف تدارکات لشکر چند رأس گوسفند بین گروهانهای گردان تقسیم شد؛ تا با ذبح آنها غذایی برای بچهها تهیه گردد. ساعت ۱۰ صبح بود که غرش رعدآسای هواپیماهای عراقی همه چیز را دگرگون کرد. اکثر بچهها در بیرون چادرها یا در حال تمیز کردن تجهیزات، اسلحه و وسایل خود بودند و یا پای دیگهای غذا، نهار ظهر را آماده میکردند. لحظاتی پس از غرش هواپیماها، صداهای متعدد و پشت سر هم انفجارهایی که خیلی شدید نبود در منطقه شنیده میشد، هر کس به طرفی می دوید. خیلی از بچهها روی زمین دراز کشیده بودند. از گوشه و کنار فریاد کمک خواهی بچهها بلند شده بود. بعد از رفتن هواپیماها بچههایی که سالم بودند به کمک مجروحان شتافتند، اکثر چادرها سوراخ سوراخ شده بود. بطرف چادر خودمان رفتم. شهید محمود دهقانپور را دیدم که داشت به خودش پیچید و کلماتی را زمزمه میکرد. نمیفهمیدم چه می گوید. این احساس را داشتم که او نیز در حال رفتن است. در یک لحظه به یاد حرفهای روزهای قبل او افتادم که می گفت: دلم برای خانواده و فرزندم تنگ شده و از خوبیهای آنها تعریف میکرد. صدای ضعیفی را از طرف چادر تدارکات شنیدم. وقتی وارد چادر شدم آقای قاسم ملایی را در حالی که روی زمین افتاده و از بدنش خون میریخت، مشاهده کردم. او را با کمک چند تن از برادران از چادر بیرون آوردیم. بهر حال تعداد دوستان مجروح که حدود ۷۰ تا ۸۰ نفر بودند را به عقب بردند و ما نیز با توجه به تلفاتی که به گردان وارد شده بود به عقب برگشتیم و موفق به حضور در عملیات کربلای ۱۰ نشدیم .
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...