فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۵- زندگینامه شهید منصور منصوری

عاشقان رفتند و چشم اشک‌باری ماند و من
از غم بی‌حاصلی‌ها کوله‌باری ماند و من

از شهیدی می‌گوییم که معنی عاشقی را می‌دانست و تمام لحظات زندگی را در رسیدن به کاروان عاشقان رفته، در بی‌قراری می‌گذراند. از منصور منصوری که در تاریخ ۱۳۴۶/۱۲/۲۲ در روستای فورگ از توابع شهرستان داراب دیده به جهان گشود و با درخشش طلیعه وجودش، گرمی و هیجان خاصی به کانون خانواده بخشید و درِ سعادت و ثواب را بر روی آنان گشود. در همان اوایل کودکی به لحاظ بزرگی و عظمت روحش کنجکاو و جستجوگر بود. در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد و تحصیلات دوره ابتدایی را در دبستان شهید دکتر چمران قطرویه به پایان رساند. سپس به اصفهان مهاجرت نمود و تحصیلات دوره راهنمایی را سپری و دوره دبیرستان را نیز در همان شهر آغاز کرد. از همان ابتدای زندگی آداب و اصول اسلامی را نزد پدر و مادرش فرا گرفت و با مفاهیم قرآن و اصول رهایی‌بخش آن آشنا شد و نهج‌البلاغه را سرلوحه زندگی خویش قرار داد. پدر وی می‌گوید: سال پنجم ابتدایی بود و هنوز مردم به‌طور علنی و آشکار با رژیم منحوس پهلوی، در مبارزه نبودند و تظاهرات خیابانی به اوج خود نرسیده بود، در آن زمان منصور کتاب‌هایش را برداشته و عکس‌های خانواده سلطنتی را با تیغ از آن جدا می‌کرد. یکی از آشنایان از او پرسید، چرا این کار را انجام می‌دهی؟ در جواب گفت: عمر این رژیم سلطنتی به پایان رسیده و نباید از آن‌ها ترسید. از همان آغاز شروع حرکت‌های اسلامی و تظاهرات پرخروش خیابانی، گرچه بهاری چند از عمرش نمی‌گذشت؛ در تظاهرات مردمی شرکت می‌جست و همیشه سعی می‌کرد در میان صفوف منسجم مردم باشد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به تحصیل خود تا سال دوم دبیرستان ادامه داد. سپس با شروع جنگ تحمیلی دائماً در فکر رفتن به جبهه بود اما به دلیل کمی سن تا سال ۱۳۶۱ موفق نشد. تا اینکه در یک فرصت مناسب، زمانی که پدر و دو تن از برادرانش در جبهه بودند، او نیز با رها نمودن تحصیل باعلاقه فراوان پس از گذراندن دوره آموزش نظامی در شاهین شهر اصفهان، عاشقانه همچون پروانه‌ای که به‌سوی نور ره می‌سپارد، به جبهه‌های نور علیه ظلمت ـ به کردستان‌ـ اعزام شد. در این راه چون کوهی راسخ و استوار ثابت‌قدم ماند. پس از چهار ماه خدمت در کردستان مرخصی گرفته به اصفهان بازگشت. برای دیدن خواهرش از اصفهان به روستای بنه‌کلاغی رفت و از همان‌جا، همراه کاروان اهالی بنه‌کلاغی دوباره به‌سوی کردستان اعزام شد. پس از مدت‌ها حضور در جبهه، اوایل سال ۱۳۶۳ با گذراندن دوره آموزش ویژه پاسداران، به درجه پاسداری نائل شد. از آن پس تا آخرین روز حیات گران‌قدرش را در جبهه گذراند و در عملیات مختلفی چون: خیبر، والفجر ۸‌، کربلای ۳ شرکت کرد و ایثارگری‌های فراوانی از خود به‌جای گذاشت.

همواره شخصیت بزرگ و روح پرعظمتش در پس نقاب تواضعش پنهان بود. در خانه و اجتماع آن‌قدر مهربان و باصفا بود که هرگز باورت نمی‌شد این همان شیر جبهه‌ها است که بر دشمن کافر خشم می‌گیرد. او با آنکه مربی آموزش نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، ولی آن‌چنان عاشق عملیات بود که هر مأموریت و عملیاتی را داوطلبانه بعهده می‌گرفت. یکی از مسئولین نیروی دریایی سپاه و از هم‌رزمانش می‌گفت: منصور آن‌قدر به عملیات عشق می‌ورزید که گوی سبقت را از هرکسی می‌ربود. تا جائیکه من به او می‌گفتم: آخر دیگران هم باید بروند و تجربه کسب نمایند. وی در عملیات خیبر از آب فرات وضو ساخت و در عملیات بدر، با از بین بردن سنگرهای دیده‌بانی شناور دشمن و خنثی نمودن شبکه‌های T.N.T و با هدایت کردن بیش از ۱۲ فروند شناور جنگی سپاه، رشادت‌ها و ایثارگری‌های به‌یادماندنی از خود برجای گذاشت. در عملیات والفجر ۸ از خط‌شکن‌ها محسوب می‌شد. در عملیات کربلای ۳ و فتح اسکله الامیه حماسه‌ها آفرید. آخرین مرخصی که گرفت برای انجام مراسم عروسی وی بود. ولی با شنیدن هنگامه عملیات به‌سوی جبهه رهسپار شد و از مأموریت تدارکات که به وی محول شده بود، انصراف داده و مستقیماً وارد عملیات گردید. در تاریخ ۱۳۶۵/۹/۱ در خلیج فارس و در آب‌های خورعبدالله، هم‌رزمانش دچار طوفان شدیدی شدند که به کمک آن‌ها شتافت. قایق از کارافتاده آن‌ها را مسافتی یدک کشید تا اینکه قایق خودش نیز از کار افتاد. در همین حین با ناوچه‌های دشمن بعثی روبرو شدند که پس از نبردی ایثارگرانه سرانجام با پرتاب نارنجک به درون ناوچه دشمن شش نفر از آنان را به هلاکت رسانده و چند نفر را مجروح می‌کند و خود به لقاءالله پیوست و پیکر مطهرش پس از ۱۵ سال مفقودالاثر بودند ـ ۱۳۸۰/۳/۱۲ ـ به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای بنه‌کلاغی در جوار امام‌زاده سید محمد آرام گرفت.

آری او که عاشق خدا و اسلام و عزت مسلمین بود، تمامی لحظات زندگی پر افتخار را وقف دفاع از مکتب الهی اسلام نمود.
شهید منصور منصوری همیشه این دعا را زمزمه می‌نمود: خداوندا! از تو می‌خواهم که مرا کشته در راهت قرار دهی که در زیر پرچم پیامبرت و با دوستانت کشته شوم. خداوندا! از تو می‌خواهم که دشمنان خود و دشمنان پیامبرت به دست من کشته شوند.
درنهایت به آرزویش رسید و جامعه اسلامی ما را از هم‌نشینی‌اش اندوه‌بار و خانواده را در سوگ جان‌سوز جدائی‌اش قرار داد.

روحش شاد و مقامش در جوار حق‌تعالی رفیع و راهش پر رهرو باد.



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :