فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۶ -زندگینامه شهید حسین مهربان

در سحرگاه ۱۳۶۶/۱/۵ همزمان با روز عید قربان،‌ روزی که حضرت ابراهیم(ع) شاد و خرسند از عنایت الهی در رسیدن قربانی به جای اسماعیل(ع) بود،ـ حسین، خانه کوچک و باصفای خانواده‌ای ساده و زحمتکش را پر از شادی کرد. شش ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران تحصیلی خود را تا کلاس پنجم در مدرسه اهلی نی‌ریزی گذراند و پس از آن ترک تحصیل کرد و به کار آزاد پرداخت. ـ‌ آخرین حرفه او نقاشی ساختمان بودـ در ۱۹ سالگی روانه خدمت سربازی شد و پس از اتمام دوره آموزشی که در کرمان بود، به تهران منتقل و در گارد شاهنشاهی مشغول به خدمت شد. لکن به دلیل نفرت از رژیم پهلوی، حاضر به ادامه خدمت نشد و به نی‌ریز برگشت و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، کارت پایان خدمت خود را دریافت کرد. حسین، به کارهای هنری و نقاشی ادامه داد و در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند می‌باشد. سال ۱۳۶۴ با فوت پدر سرپرستی خانواده‌اش را به عهده گرفت. در سال ۱۳۶۵ با اصرار فراوان از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و به گردان کمیل پیوست و پس از تلاش زیاد در تاریخ ۱۳۶۶/۷/۱۹ در جبهه شلمچه به فیض بزرگ شهادت نایل آمد. پیکر مطهرش در گلزار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده شده است.

روحش شاد و نامش جاودان

خاطره ای از شهید حسین مهربان؛

"یک مدتی قبل از آنکه به خط شلمچه برویم‌، یعنی در مهرماه ۱۳۶۶ قرار شد یک کانالی در منطقه شلمچه زده شود تا بتوان از آنها بعنوان سنگر کمین استفاده کرد‌. به گردان مأموریت داده شد که یک دسته از نیروها را جهت حفر این کانال به شلمچه اعزام نماید. آقای ماهوتی باتفاق یک دسته از نیروها از جمله شهید حسین مهربان‌، شهید محمد جواد همتایی و شهید علی اصغر تمنادار به منطقه شلمچه رفتند‌. یک روز جمعی از بچه‌ها از جمله آقای حاج عبدالرحیم بناکار‌، آقای هادی فردایی‌، آقای حاج علی اکبر همتایی و‌.... در دفتر گردان نشسته بودیم‌، دیدیم شهید حسین مهربان که از خط شلمچه به اهواز آمده و استحمام کرده بود لباسها و حوله را روی طناب انداخت و نزد ما آمد و گفت: بچه‌ها‌!‌ همه با هم گفتند: بله‌‌! گفت اگر یک چیز بگویم خدا وکیل نمی‌خندید‌؟! همه گفتند: نه‌، گفت: نه‌، من اول شرط می‌کنم که هیچکس نخندد‌، بعـد مـن صحبـت مـی‌کنم‌! بچه‌ها همه شوخی گرفتند، ولی او داشت جدی می‌گفت‌، گفت: من دیشب خواب دیدم که من و جواد همتایی و علی تمنادار شهید شده‌ایم‌، بچه‌ها خندیدند و هر کس چیزی گفت بالاخره گذشت و فردا عصر بود که آقای ماهوتی از خط تماس گرفتند و خبر دادند که آقای مهربان و آقای تمنادار و آقای همتایی به شهادت رسیده‌اند. آری او دقیقا" می دانست اما ما غافل بودیم"



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :