نوشتهها
خط پدافندی شلمچه ۶۷
گردان در آخرین خطی که به پدافند پرداخت، خط شلمچه و سال ۱۳۶۷ بود. منطقه شلمچه در این سال با تک دشمن به دست نیروهای عراقی افتاد. بعبارت دیگر پس از آنکه منطقه فاو در ۲۹/۱/۱۳۶۷ سقوط کرد و دشمن آنرا بازپس گرفت. برای بازپسگیری شلمچه نیز در تاریخ ۴/۳/۱۳۶۷ اقدام به تک کرد. در زمان تک دشمن، گردان کمیل در منطقه شلمچه حضور داشت. آقای اصغر ماهوتی ماجرا را چنین شرح میدهد:(۴-MAHOOTI-۱۳)
اواخر اردیبهشت ۱۳۶۷ به گردان مأموریت داده شد تا خط شلمچه را تحویل بگیرد و پدافند کند. چند روزی در خط شلمچه مستقر بودیم که فرماندهی لشکر المهدی(عج) مرا خواست و گفت: میدانی عراق میخواهد تک کند؟ گفتم: خوب بکند، ما آماده هستیم. گفت: پس چرا ریشهایت بلند است؟ گفتم در خط ماشین صورت تراشی هست کوتاه میکنیم. گفت: امشب یا فردا شب دشمن احتمالا" عملیات میکند باید آماده باشید. ما نیز به محض اینکه به خط برگشتیم شروع به کوتاه کردن ریشهایمان کردیم. بچهها پرسیدند: چه خبر است؟ گفتم: احتمال اینکه دشمن شیمیایی بزند زیاد است! خداوند حجه الاسلام معصومی را رحمت کند. او گفت: اصغر چه خبر است؟ گفتم احتمال دارد دشمن امشب یا فردا شب تک کند و احتمال زدن گلولههای شیمیایی زیاد است. بعد بقیه بچهها از جمله حجه الاسلام معصومی و آقای حاج خلیل داودی هم ریشهایشان را کوتاه کردند و همین طور سایر بچهها. بعد نیروها را توجیه کردیم و قرار شد جهت کنترل بهتر، خط را تقسیم کنیم. بخشی را من، بخشی را حجهالاسلام معصومی و بخشی را آقای حاج خلیل داودی، مرتبا" سرکشی میکردیم و مواظب اوضاع بودیم. آن شب را تا صبح در طول خط گشت زدیم امّا خبری نشد. فردا شب طبق روال شب قبل نیروها را تقسیم کردیم و بچهها هم مرتبا" در کنار نگهبانها گشت میزدند اما چون تا نزدیکی صبح خبری نشد، حجت الاسلام معصومی گفت اصغر برو بخواب، ما بیدار هستیم. من چون خیلی خسته بودم، رفتم خوابیدم. حدود ربع ساعتی شد دیدم یک صدای خیلی وحشتناکی آمد. سراسیمه از سنگر بیرون پریدم و پرسیدم چه خبر شد؟ گفتند: دشمن یکمرتبه تانکهایش را روشن کرده است! من سریع آرپیجیزنها را آماده کردم و آنها را در نقاط مختلف خط مستقر کردم. بیسیم مرا صدا زد و گفتند که فوری بیا. در قسمتی از خط که به آن خط گردوئی میگفتند، آقا سید رسول گفت شما همین جا باش من می روم، آقا سید رسول رفتند. چند لحظهای شد دیدم سید رسول میگوید اصغر خودت زود بیا ! با یک موتور سریع رفتم. دیدم میدان مین جلوی خاکریز دستکاری شده و معبری باز کرده اند. گفتم: سریع چند آرپیجیزن و تیربارچی بیاورید و اینجا مستقر کنید. چون دشمن قرار بود از همین مسیری که مینها را پاکسازی کرده بود حمله نماید. بچهها آمدند و در آنجا مستقر شدند. دیدم از طرف اروند صغیر هم بیسیم مرا صدا میزند. با آقا سید رسول رفتیم، با موتور نمی شد رفت چون هم آب بود و هم زیر تیر مستقیم قرار داشت. آن قسمت را بصورت خمیده رفتیم. من یکمرتبه دل درد شدیدی گرفتم و افتادم. آقا سید رسول گفت: الان موقع نشستن نیست! گفتم دارم میمیرم به هر ترتیبی بود بلند شدم و به بچهها که رسیدیم، دیدم دارند عقب نشینی می کنند. آنها را نگه داشتیم و شروع به تیراندازی به سوی دشمن کردیم. برای من بیسیم هم آوردند که از وضعیت خط باخبر باشم. با آقای حاج خلیل داودی تماس گرفتم گفت بحمدالله خوب مقاومت میکنند. در همین زمان تیر مستقیم به فک من اصابت کرد و مجروح شدم. آقا سید رسول به بچهها گفت: که سریع مرا به عقب منتقل کنند. چند تا از بچهها از جمله حسن پرهوده، مرا به عقب آوردند تا به سنگر گردان رسیدیم. وضع خیلی خراب شده بود. مرا روی یک موتور انداختند و آقای بهروز از دوستان و ررزمندگان استهبانی مرا سریعا" به عقب منتقل کرد. از آنجا به بیمارستان فاطمه زهرا (س) و سپس به بیمارستان سینا بردند. آقای دکتر حمید رضا جمشیدی آنجا بودند و دستور دادند مرا به اتاق عمل ببرند.
آقای سعید محمدزاده در مورد سقوط خط پدافندی شلمچه میگوید:(۵-MOHAMMADZADE-۱۳)
سه گروهان گردان را در خط شلمچه از کنار اروند صغیر تا قسمتی که به آن گردوئی میگفتند و نزدیک به چهار کیلومتر می شد، مستقر کردیم. ۱۰-۱۵ روزی در خط بودیم که آقای حاج اسدی به آقای ماهوتی اعلام کردند دشمن میخواهد تک کند و باید آماده باشید. شب اول ما بچهها را تقسیم کردیم و تا صبح بچهها گشت میزدند امّا خبری نشد. فردا شب به همین ترتیب باتفاق آقای حاج خلیل داودی و حجه الاسلام شهید معصومی در طول خط مشغول گشت بودیم که حدود ساعت ۵/۴ صبح، تانکهای عراقی با هم استارت زدند و حمله را آغاز کردند. همزمان آتش دشمن شروع شد و توانست با این حمله شلمچه را بازپس گیرد. یک نکته قابل توجه در این حمله این بود که آتش دشمن خیلی حساب شده بود، خمپاره های ۶۰ میلی متری درست خط اول را می زد حدود ۲۰۰ متر عقبتر را خمپاره های ۸۲ میلی متری و عقبه بوسیله توپهای دور برد زده میشد و خلاصه اینکه نقطه به نقطه زیر آتش دشمن بود. آتش طوری بود که آمبولانسها و وسایط نقلیه اصلا" قدرت حرکت و مانور نداشتند. نزدیک به یک ساعت آتش سنگینی ریختند و از خط مقدم تا جاده خرمشهر زیر آتش شدید قرار داشت. شاید بتوان گفت این حجم آتش در طول جنگ بینظیر بود. نکته دیگری که در این حمله دشمن تازگی داشت این بود که نیروهای عراقی پیشانی بند بسته بودند و الله اکبر و یا حسین و.... میگفتند، در ابتدا عراقیها سنگرهای کمین را از ما گرفتند. اما در خط مقدم بچهها واقعا" مقاومت کردند و مردانه ایستادند. عراقیها از طرف خطی که دست گردان کمیل بود نتوانستند داخل بیایند اما خطوط کنار دست ما که خط لشکر ۴۱ ثارالله بود شکسته شذ !! خط گردان فجر هم شکسته شده بود. اما ما با خبر نشده بودیم، یک لحظه من نگاه کردم دیدم عراقیها در یکصد متری ما قرار دارند و از سمت راست یعنی از طرف گردان فجر به ستون به جلو می آمدند. ابتدا شک کردم و فکر کردم نیروهای خودی هستند اما یکی از بچهها گفت که اینها عراقی هستند.ناگهان یک گلوله خمپاره نزدیک من به زمین خورد و مجروح شدم و بچهها مرا به عقب کشیدند اما تعداد زیادی از بچهها در حال عقب نشینی به شهادت رسیدند وبرخی نیز اسیر شدند. از جمله آقا سید رسول معصومی و برادرش آقا سید جواد معصومی به شهادت رسیدند، آقای جواد اشرف منصوری و... اسیر شدند. این را باز باید تأکید کنم که خدا شاهد است گردان کمیل تا آخرین لحظه مقاومت کرد بطوریکه دشمن از دو طرف ما را دور زد که توانست خط ما را بگیرد.
آقای شریف شبانی از رزمندگانی که در خط شلمچه حضور داشته ضمن تأیید مطالب فوق خاطرهای از روحانی شهید حجه الاسلام و المسلمین آقا سید رسول معصومی نقل میکند:
فرمانده گروهان ما آقای غلامرضا نوروزپور بود. یک شب در سنگر کمین مشغول نگهبانی بودیم، اتفاقا" پاس اول شب یعنی ساعت ۱۲-۸ بود. دیدیم عراق هر شب که تیراندازی میکرد به حدی پایین میزد که روی سر خاکریز میخورد. اما آن شب خیلی بالاتر تیراندازی میکرد. ما خط تلفن داشتیم و جریان را به آقای نوروزپور گفتیم، چند لحظه بعد دیدیم یکنفر دارد میآید، ایست دادیم، چیزی نگفت، دوباره ایست دادیم، کمی عربی جواب داد و خندید، ما صدایش را شناختیم آقا سید رسول معصومی بود. حدود نیم ساعتی در سنگر کمین کنار ما نشست، خیلی ما را نصیحت کرد گفت: مردانگی به خرج دهید، زمان امام علی(ع) هم همین طور بود عدهای دنبال دنیا رفتند، عده ای هم به فکر آخرت بودند و از حضرت پیرو.ی کردند. برای آخرت خودتان فکری بکنید و توشهای بیندوزید، ترس به دل راه ندهید، خدا پشتیبان شماست.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...