نوشتهها
حضور نیروهای شهرستان نیریز در این عملیاتنیروهای اعزامی از شهرستان نیریز پس از عزیمت به منطقه جنوب، جهت آمادگی مقدماتی به یکی از خطوط پدافندی واقع در عین خوش اعزام و بیش از یک ماه در آنجا مستقر شدند. این نیروها به استعداد یک گردان تحت فرماندهی آقای خلیل داودی، متشکل از سه گروهان به فرماندهی سردار شهید علیرضا دهقان، سردار شهید علی اصغر سرافراز و سردار شهید حجهالاسلام سید رسول معصومی بودند. آقای خلیل داودی در این خصوص میگوید:
چند مدّت قبل از عملیات به خط پدافندی عین خوش، جایی که منطقه عملیاتی محرم بود رفتیم. نزدیک یک ماه آنجا بودیم. نیروها سازماندهی و بصورت گروهانی دستهبندی شدند. فرماندهی گروهانها را به شهیدان علی اصغر سرافراز، علیرضا دهقان و سید عبدالرسول معصومی سپردند.
آقای اصغر ماهوتی چگونگی حضور نیروهای اعزامی شهرستان نیریز در این عملیات را اینگونه تشریح مینماید:(۱-P۱-MAHOOTI-۳)
با تعدادی از بچههای نیریز به خط پدافندی عینخوش رفتیم. آقای حاج خلیل داودی فرمانده گردان بود. مدتی در آنجا مستقر شدیم تا اینکه اعلام کردند جهت عملیات به منطقه عملیاتی خرمشهر حرکت کنیم. در اهواز مجددا" سازماندهی شدیم. شهیدان علی الوانی، بعنوان فرمانده گردان و آقای حاج خلیل داودی بعنوان معاون گردان تعیین شدند. عازم خرمشهر شدیم. قبل از شرکت در عملیات با نیروهای ارتش (لشکر ۷۷ خراسان ) ادغام شده و به منطقهای که در مرحله اول عملیات آزاد شده بود، رفتیم. وقتی که به منطقه رسیدیم، دیدیم داخل سنگرها پر از جنازههای عراقی است که با تجهیزات کامل بودند و بنظر می رسید که آنها از انجام عملیات مطلع بودهاند. به نظر میرسید که آنها به امید افراد نگهبان خوابیده بودند تا اگر خبری شد آنها را بیدار نمایند. اما چون بچههای عمل کننده نگهبان را غافلگیر کرده و کشته بودند، لذا توانسته بودند همگی آنها را هم درسنگرهایشان به هلاکت برسانند. بهر حال پس از آمادگی وارد مرحله چهارم عملیات شدیم. ما باید از پل رودخانه عرایض عبور میکردیم و به پل نو میرسیدیم. به منطقه آمده و وارد نخلستانی شدیم. در آنجا راه را گم کردیم. خدا رحمت کند شهید سید رسول معصومی را، آمد نگاهی به آسمان و ستارهها کرد و با دست اشاره کرد که به این طرف برویم. همه با هم پشت سر ایشان راه افتادیم و او درست ما را روی پل عرایض آورد. اما این پل زیر آتش شدید و مستقیم یک تیربارچی عراقی بود. آقای حاج خلیل داودی به من گفت: بطرف تیربارچی بروم و او را خاموش کنم. من تیر بارچی بودم. آرپیچی را از یک آرپیجیزن گرفتند و به من دادند و تیر بار مرا هم به او سپردند. از روی پل به آنطرف رفتم و سریع دوسه تا آرپیجی زدم که بچهها شروع به عبور از پل کردند. تعدادی از بچهها پشت خاکریز آمدند. امّا تیربار خاموش نشده بود. آقای داودی گفت: بلند شو و یکی دو تا آرپیجی به طرف تیربار بزن. من هم چون دو سه گلوله قبلا" زده بودم، میدانستم به محض بلند شدن مرا میزند. لذا به آقای داودی گفتم: مرا می زند. گفت: بده خودم بزنم. آقای حاجی هم آرپیجی را گرفت و سرشانهاش گذاشت از خاکریز سرش را بالا آورد که بزند ولی نامرد تیربارچی به وسط گلوله آر پی جی زد ! آنروز خدا خیلی رحم کرد. آقای حاجی هم گلوله آرپیجی را پرت کرد. من هم که کنار دست حاجی بودم فرار کردم و به کناری رفتم. حاجی گفت: اصغر برو آرپیجی را بیاور ! من هم به هر ترس و لرزی که بود آرپیجی را آوردم. تیر بارچی خیلی اذیت میکرد. فکر میکنم از بعثیهای خالص بود.
و آقای خلیل داودی در مورد مسئله آن آرپیجی میگوید:
آرپیجی را آماده کردیم که تیر بار را بزنیم. دیدم درست زد به شکم گلوله آرپیجی؟! سریع گلوله را در آوردم و پرت کردم دیدم نه مثل اینکه راهی ندارد! تقریبا" ساعت ۵/۸ یا ۹ صبح بودکه با قرار گاه تماس گرفتم و آقای حاج نبی رودکی با یک توپ ۱۰۶ میلیمتری آمدند و با کمک بچهها تیر بار را زدند. شروع به پیشروی کردیم. همینطور که می رفتیم، رسیدیم به سنگر همان تیربارچی مزاحم. فهمیدیم که او یکی از افسران بعثی بود. او در سنگرش که یک اتاق مستحکم بود، یخچالی داشت که هندوانه خنک و بزرگی هم داخلش بود. تعدادی از بچهها با توجه به گرمی هوا، به سراغ هندوانه رفته و حداکثر استفاده را از آن بردند. همینطور که جلوتر میرفتیم، سی یا چهل نفر عراقی را دیدیم که دستهایشان را بالا برده اند! سید رسول مقداری با آنها عربی حرف زد. آنها شروع به شعار دادن کردند و سپس لباسهایشان را بیرون آورده و با زیر پیراهن راه افتادند و بوسیله یکی از بچهها به عقب جبهه فرستاده شدند.
آقای سعید محمدزاده در مورد این عملیات و جریان تیربارچی مزاحم میگوید:
فضای جلو آن تیر بارچی یک دشت باز بود.خودش در یک ساختمان مستحکم مستقر بود. من و غلامرضا نصرتی، اصغر (ماهوتی ) و حسین روانشاد که با هم بودیم گفتیم: باید مسئله را یک جوری حل کرد. خلاصه به یک طریقی به جلو رفتیم. اینطور که نمی شد دست روی دست گذاشت و مشاهده کرد که یک تیر بارچی تمام گردان را زمین گیر کند. اصغر و حسین روانشاد به طرف چپ رفته و من و غلامرضا نصرتی هم مستقیم بطرف تیر بارچی حرکت کردیم. در حدود ۸۰-۷۰ متر فاصله بود. حدود ۵۰ متری را رفتیم. البته با سینه خیز، به نقطهای رسیدیم که نه میشد جلو برویم و نه به عقب برگردیم. تیربارچی هم متوجه ما شد و مرتبا" رگبار می زد. در نزدیکی ما یک ماشین ایفای عراقی بود. او گلولهها را به آن ایفاء میزد که شاید کمانه کند و به ما بخورد. گرمای خرداد ماه هم بیداد میکرد. شهید سرافراز ؛ راننده گردان را فرستاد تا مقداری آب بیاورد. در همین موقع بود که توپ ۱۰۶ رسید و بطرف تیر بارچی شلیک کرد. جایی که تیر بارچی بود، دو سه اتاق کنار هم بودند. او داخل اتاق سومی نشسته بود و از آنجا بچهها را مورد هدف قرار میداد. جالب اینکه در طی درگیری، بچهها فکر میکردند او در اتاق اولی است! تمام نشانهگیری آنها هم به سمت اتاق اولی بود و برحسب اتفاق توپ ۱۰۶ میلیمتری هم به اتاق اولی اصابت کرد. جلوی تیر بارچی مقداری دود و گرد و غبار ایجاد شد. من به غلامرضا گفتم: بلند شو تا زود خودمان را به اتاق برسانیم. ما با حالت دویدن، سی متر باقیمانده را رفتیم. به اتاق رسیدیم و از آنطرف هم اصغر و حسین روانشاد آمدند. خلاصه عراقیها دورخوردند!! حدود ۱۵-۱۰ نفر نیرو و دو تیر بار با چند خدمه در آنجا بودند. عده ای از آنها هم تک تیرانداز بودند. ما با احتیاط به تیر بارچی نزدیک شدیم. ولی خوب مستقر نشده بودیم که بتوانیم آنها را بزنیم یا با آنها درگیر شویم. بچهها هم خیال میکردند که دیگر کار تمام شده و یکمرتبه با الله اکبر از پشت خاکریز بلند شده و شروع به آمدن به سمت ما کردند. تیربارچی مزاحم شروع به تیراندازی کرد. خدا رحمت کند شهیدان جهانشاه اکبرپور و عباس دهقانپور را که مورد اصابت تیر قرار گرفته و شهید شدند. آقای محمد کیخسروی هم از ناحیه شکم مجروح گردید. من و آقای نصرتی هم که جلوتر بودیم درگیر شدیم و شروع به پاکسازی کردیم. اصغر و حسین روانشاد هم از طرف دیگر امدند. خلاصه اینکه از دو طرف عراقیها را محاصره کردند و آنها را به درک فرستادند. هوا خیلی گرم بود و خیلی هم خسته شده بودیم، باتفاق آقای غلامرضا نصرتی و آقای غلامرضا کیوانی نشستیم تا کمی استراحت کنیم. بچهها از ما جدا شدند و حدود ۳۰۰ متری با ما فاصله گرفتند. ما برای اینکه بتوانیم سریع به آنها برسیم سعی کردیم بطور مورب (اریب) که از یک نخلستان میگذشت، خود را به آنها برسانیم. وقتی وارد نخلستان شدیم؛ دیدم حدود۴۰۰ الی ۵۰۰ نفر عراقی آنجا نسشتهاند. ماجرا را به آقایان نصرتی و کیوانی گفتم. بلافاصله به عقب برگشتیم. مقداری مهمات جمعآوری کرده دوباره به همان موضع آمدیم. با آنها درگیر شدیم. تعداد زیادی از آنها کشته شدند و تعدادی هم به اسارت درآمدند. البته زمانیکه ما با این افراد درگیر شدیم، سایر بچهها هم که متوجه درگیری ما شده بودند، برگشتند و به ما کمک کردند. اسرا را به عقب فرستادیم. عملیات را ادامه دادیم تا به پل نو رسیدیم. در آنجا مستقر شدیم. ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که اعلام کردند، مرحله چهارم عملیات به اهداف خود رسیده و خرمشهر آزاد شده است. بچهها فوقالعاده خوشحال شدند و شروع به خواندن دعا، نماز و نیایش کردند و شکر خدای را بجای آوردند. پس از یک روز که در خرمشهر بودیم، بعلت ازدیاد تجمع نیرو، اعلام کردند که باید به عقب برگردید. ما هم به اهواز برگشتیم و تسویه حساب پایان مأموریت گرفتیم.
همانگونه که ملاحظه نمودید نیروهای اعزامی از شهرستان نیریز که جمعی یکی از گردانهای تیپ امام سجاد(ع) بودند. با توجه به مأموریت اصلی این تیپ برای عمل در محور میانی و تأمین و پدافند نهر عرایض و پل نو، به اهداف تعیین شده دست یافتند و پس از انجام مأموریت خود، به شهرستان بازگشتند.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع:
- نویسنده/گردآورنده:
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1392/7/17
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...