نوشتهها
زندگینامه آزاده و جانباز عبدالله زارعی
عبدالله زارعی فرزند خانی، در سال ۱۳۴۷ در خانوادهای متدین و مذهبی در یکی از روستاهای بخش آباده طشک بنام روستای خواجه جمالی بدنیا آمد. تحصیلات ابتدائی را در دبستان وقار خواجه جمالی با موفقیت گذراند. سپس جهت ادامه تحصیلات در مدرسه راهنمائی شهید موسوی ( دکتر فاطمی سابق ) ثبت نام نمود و این دوران را نیز با موفقیت چشمگیری پشت سر گذاشت. در سال ۱۳۶۵ عازم میادین نبرد شده و در عملیات کربلای ۵ بعنوان امدادگر و حمل مجروح شرکت نمود. در تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۶۵ مجروح شد که منجر به ۲۶% از کارافتادگی وی گردید . برای بار دوم عازم جبهه شد و در سقوط شلمچه در تاریخ ۴/۳/۱۳۶۷ به اسارت نیروهای متجاوز عراقی درآمد. سرانجام پس از دو سال و ۳ ماه و ۸ روزتحمل اسارت در تاریخ ۱۲/۶/۱۳۶۹ آزاد و به میهن اسلامی بازگشت. تحصیلات خود را ادامه داده و موفق به اخذ مدرک تحصیلی پایان دوره متوسطه (دیپلم) شده و در رشته کاردانی اداری و مالی مرکز مدیریت دولتی جنوب به تحصیل ادامه داد.
از خاطرات دوران مبارزه در جبهه و اسارت چنین میگوید:
در عملیات کربلای پنج قبل از مجروح شدنم یکی از معجزات بزرگ الهی را با چشم خودم و مستقیما" مشاهده نمودم و آن این بود که: یکی از دوستانم مورد اصابت یک آر.پی.جی دشمن قرار گرفت. آر.پی.جی به شکم او فرو رفته بود اما به خواست و قدرت الهی منفجر نشده بود. من به کمک یکی از دوستانم آر.پی.جی را از شکم او بیرون کشیدیم و جای آن را پانسمان کردیم و او را به پشت جبهه انتقال دادیم.
زمانیکه به اسارت دشمنان بعثی درآمدیم در آن لحظه سه نفر از سربازان عراقی دور مرا محاصره کردند. بعد از اینکه دستهای مرا بستند، یکی از سربازان متوجه کفش ورزشی که پای من بود شد. با زبان عربی به من گفت: کفشهایت را بیرون بیاور اما من که دستهایم بسته بود و نتوانستم کفشهایم را بیرون بیاورم ولی خودش با توجه به اینکه من بندهای کفشم را محکم بسته بودم بدون آنکه بندها را باز کند کفشهایم را گرفت و به زور از پایم کشید بطوریکه من هم مقداری روی زمین کشیده شدم. کفشهایم را از پایم بیرون آورد و با اینکه آن کفشها برای او کوچک بود اما به زور آنها را پوشید و پوتینهای خودش را بیرون آورد و به من داد. من هم که از عاقبت بد آن خبر نداشتم، با آنکه برایم بزرگ بودند، آنها را پوشیدم. به راه افتادم اما در راه به هر نیروی عراقی که میرسیدم یک سیلی و لگد محکم به من می زد. بعدا" متوجه شدم که آنها با زبان عربی با هم صحبت میکردند و با اشاره به پوتینهایی که پای من بود به من به زبان عربی میگفتند تو در عملیاتهای قبلی یک سرباز عراقی را کشتهای و پوتینهای اورا برداشتهای. بعد از اینکه متوجه این قضیه شدم آن پوتینها را بیرون آوردم و پا برهنه به راه افتادم.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...