فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

زندگینامه جانباز سید علی موسوی

سید علی موسوی فرزند سید سلیمان، در تاریخ ۹ خرداد ماه سال ۱۳۴۴ در طایفه غنی از ایل خمسه متولد شد. او در خانواده‌ای متدین و از سادات منطقه پرورش یافت. دوران کودکی (چون از عشایر بودند) بیشتر مواقع در قشلاق و ییلاق بودند‌. دوران ابتدائی را در دبستان اکبرآباد روستای ریزآب شهرستان نی‌ریز و دوران راهنمائی را در مدرسه راهنمائی ارشاد روستای رودخور شهرستان نی‌ریز طی نمود. پس از مجروح شدن و پیوستن به جمع جانبازان انقلاب اسلامی، دوران متوسطه را در دبیرستان ایثارگران شهید صالح شهرستان استهبان سپری نمود.

سید علی موسوی ‌با شروع جنگ تحمیلی برای نخستین بار در تاریخ ۲۳ مهرماه سال ۱۳۶۳ از طریق بسیج برای دفاع از اسلام و میهن اسلامی به جبهه اعزام شد. ایشان می‌گوید: آن لحظه احساس شادی و خوشحالی داشتم؛ مثل کسی که به بزرگترین آرزویش رسیده است. وی برای دومین بار در تاریخ ۱۳ بهمن ماه سال ۱۳۶۳ به جبهه اعزام شد. مدت ۱۵ ماه بعنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور داشت. در عملیات کربلای ۴و ۵ در واحد مهندسی رزمی لشکر ۱۹ فجر بعنوان راننده بلدوزر مشغول خدمت بوده است. در تاریخ ۱۴ فروردین ماه سال ۱۳۶۶ در خط پدافندی جبهه شلمچه بوسیله ترکش خمپاره از ناحیه هر دو پا مجروح گردید و توسط کمیسیون پزشکی بعنوان جانباز ۴۰% شناخته شد.

ایشان در خصوص خاطرات دوران نبرد در جبهه‌ها می‌گوید:

هر رزمنده‌ای از جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، خاطرات فراوانی دارد که از نوشتن آنها در خیلی از مواقع عاجز است. من فقط به یکی از آن خاطرات بیاد ماندنی اشاره می‌کنم: یک روز بعد از عملیات کربلای ۴ و ۵ در خط شلمچه در نزدیکی بیمارستان صحرایی بودم. ناگهان دیدم که اطراف بیمارستان به یک باره شلوغ شد. از روی حس کنجکاوی شتابان به آنجا رفتم. دیدم یکی از بسیجی‌ها داخل آمبولانس است. به نظر می‌رسید که همه شلوغی‌ها به خاطر ایشان است. نزدیکتر رفتم. دیدم که به ناحیه پایین تر از زانو، یعنی ماهیچه ساق پای ایشان یک گلوله خمپاره اصابت کرده است. با لطف خدای منان گلوله منفجر نشده بود. تمام فیلمبرداران و عکاسان به محل آمده بودند و هرکسی سعی می‌کرد تا از آن صحنه تصویری را شکار کند. گروه انتظامی با جدیت افراد کنجکاو را از آن منطقه دور کردند تا گروه پزشکی که به آنجا آمده بودند کار خود را شروع کنند. اما اقدام گروه پزشکی مستلزم خنثی شدن آن گلوله بود. یکی از رزمندگان تخریبچی، با مهارت گلوله خمپاره را خنثی کرد. گروه پزشکی هم بدون فوت وقت آن رزمنده را در ‌ داخل همان آمبولانس مورد عمل جراحی قرار دادند. آن صحنه بخاطر اینکه نشانه‌ای از ‌ لطف و معجزه الهی بود، یکی از خاطرات ماندگار برای همیشه در ذهن من است.

وی خاطره زمان مجروح شدن خویش را اینگونه بیان می‌کند:

۱۳ فروردین ماه سال ۱۳۶۶ در جبهه شلمچه، در لشکر ۱۹ فجر، واحد مهندسی؛ راننده بلدوزر بودم. ظهر همان روز بعد از نماز جماعت به محل استراحت برگشته بودیم. یکباره بدون مقدمه کاغذ و قلمی را آوردم و شروع به نوشتن وصیت‌نامه کردم. در صورتیکه قبل از آن مدت ششماه بطور داوطلب در جبهه‌ها حضور داشتم و چهارده ماه هم به عنوان پاسدار وظیفه خدمت کرده بودم ولی هیچ‌وقت چنین کاری نکرده بودم. ‌آن روز برای من خیلی روز عجیبی بود. وقتی با دقت وصیت‌نامه‌ام را می‌نوشتم، سه نفر از بستگانم هم در آنجا حضور داشتند و شاهد کار من بودند. پرسیدند: سید علی چه خبر شده است؟ در پاسخ آنها گفتم: هیچ نمی‌دانم؛ فقط این‌ را می‌دانم که امشب برای من یک اتفاقی خواهد افتاد. آنها با شوخی و خنده خود سعی کردند تا مرا از آن حالت بیرون بیاورند. ولی واقعیت چیز دیگری بود. غروب همان روز با استتار کردن دستگاه بلدوزر به طرف خط حرکت کردیم. فاصله زیادی از خط اول جلوتر رفتیم. البته پنج شب بود که این راه را می‌رفتیم و از سر شب شروع به خاکریز زدن می‌‌کردیم تا حدود ساعت یک بامداد و دوباره بر می‌گشتیم. در حال و هوای خودم بودم که ناگهان صدای سوت خمپاره مرا به خود آورد. بلافاصله از بالای بلدوزر به پایین پریدم‌، خمپاره به بلدوزر اصابت کرد و آنرا به آتش کشید. ترکش‌های پراکنده شده آن به پاهای من اصابت کرد. همسنگرانم سریع مرا به بیمارستان صحرایی اعزام کردند. بعد از ۹ روز بیهوشی در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان به هوش آمدم. پزشک معالج از زخم من خیلی تعجب کرده بود و همیشه می‌گفت: پسر! چه دعای قویی پشت سر تو بوده که تو را سالم نگه داشته است.



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :