نوشتهها
زندگینامه جانباز منصور حاجی زاده
منصور حاجیزاده فرزند هدایت الله، در بیستم مرداد ماه سال ۱۳۴۰ در شهرستان نیریز و در خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در محیط آرام خانواده سپری و سپس برای آموختن علم و دانش وارد دبستان فرهنگ اسلامی شد. دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی شهید مصطفی خمینی به پایان رساند. سپس دوره متوسطه را در دبیرستان شهید بهشتی این شهرستان با موفقیت طی نمود.
همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره)، ایشان نیز همراه با دیگر اقشار مردم برای سرنگونی رژیم منحوس پهلوی در تظاهرات و راهپیمائیها شرکت میکرد و در راه اندازی تظاهرات دانش آموزان نقش بسزایی داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز سعی مینمود تا از هر راهی که میتواند به انقلاب خدمت کند. در اوایل جنگ تحمیلی به خدمت مقدس سربازی اعزام و به مدت ۲۲ ماه در کردستان انجام وظیفه نمود. بعد از اتمام خدمت سربازی بر اثر عشق و علاقهای که به اسلام و انقلاب داشت و با انگیزه دفاع از اسلام، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و از اینکه میتوانست در صف رزمندگان اسلام قرار گیرد بسیار خوشحال و شادمان بود. بدین منظور و با پیروی از فرمان امام خمینی(ره) در تاریخ ۲۶/۱۱/۱۳۶۲ بار دیگر از طریق سپاه به جبهههای نور علیه ظلمت شتافت و همراه با دیگر برادران و سلحشوران به نبرد با کفار بعثی پرداخت. وی برای سومین بار در حالی که شور و عشق به میهن اسلامی و اسلام سراپای وجودش را فراگرفته بود با پیوستن به گردان همیشه پیروز کمیل در تاریخ ۱/۷/۱۳۶۴ به جبهه اعزام شد و حدود ۵ ماه بعنوان فرمانده دسته در این گردان خدمت نمود. در تاریخ ۲۷/۱۱/۱۳۶۴ در جبهه فاو و در عملیات والفجر ۸ بر اثر اصابت ترکش مجروح گردید که باعث قطع شدن پای راست و ضایعات پای چپ وی شد وبا نظر کمسیون پزشکی جانباز ۷۰ % شناخته شد. وی یکی از خاطرات به یاد ماندنی خود در آن زمان را چنین بیان می کند:
در سال ۱۳۶۰ هنگام انجام خدمت مقدس سربازی، در کوههای سر به فلک کشیده کردستان در یک عملیات انهدامی بر علیه یکی از پاسگاههای مرزی عراق به همراه برادران ارتش و سپاه شرکت نموده بودم. هدف از این مأموریت انهدام پاسگاه مورد نظر دشمن و عقبنشینی سریع بود. گروه ما متشکل از ۴ نفر سرباز ارتش و تعدادی از برادران پاسدار بود. وظیفه ما حضور در پشت ارتفاعات مشرف به پاسگاه و مسدود نمودن راه تدارکاتی دشمن به پاسگاه موردن نظر بود. بعد از قرار گرفتن در پشت ارتفاعات و در خاک دشمن عملیات به اتمام رسیده بود و دیگر نیروهای خودی عقبنشینی کرده بودند. به علت قطع شدن ارتباط گروه با دیگر برادران (به علت ارتفاع زیاد) ما همینطور حرکت به خاک دشمن را ادامه می دادیم و اطلاعی از اتمام عملیات نداشتیم. این در حالی بودکه عراقیها متوجه ما شده و ما را محاصره کردند. در آن هنگام نمیدانستیم چکار کنیم. ناگهان متوجه صدای گوسفند سفیدی شدیم که دنبال دو نفر راه میرفت. به طرف صدا حرکت کردیم و به خیال آنکه دشمن است، هدف گیری نموده و خواستیم اجرای آتش کنیم که متوجه شدیم خودی هستند. آنها خبر عقب نشینی را به ما دادند و ما هم زیر آتش شدید دشمن و شیب تند ارتفاع شروع به عقب نشینی کردیم. هنگام عقبنشینی از گوسفند غافل شدیم و از دوستان هم که پرسیدیم اظهار بیاطلاعی کردند. بعد از چند لحظه هرچه به اطراف نگاه کردیم گوسفند را ندیدیم و صدایی نیز نمی آمد. احساس کردیم آن گوسفند در واقع لطف الهی بود که شامل حال ما شده و ما را از بند اسارت بدست دشمن رها نموده است.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- زندگینامه جانباز منصور حاجی زاده
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید ذوالفقار بیات
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید خلیل احمدی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید محمدحسین کردگاری
بیشتر »