نوشتهها
شهدا سال ۶۰ -زندگینامه شهید زین العابدین دلداری
از حاشیه کلاسهای روستای نیریز که میگذری، اگر گوش جان را باز کنی در سکوت میان در و دیوارها، صدای او را خواهی شنید که درس آزادگی و شرف به نوجوانان این مرز و بوم میدهد و اگر چشم دل بازکنی، خواهی دید او با خون خود آنچه گفته بود را امضاء کرد و به تأئید رساند.
بیست و پنج مرداد ماه ۱۳۳۸ با اولین گریه کودکانهاش، شادی و شور را به میان خانواده آورد. اورا در آغوش گرفتند و با گفتن اذان و اقامه در گوشاش، روح و جانش را با اسلام و تعالیم عالیه آن آشنا نمودند. به عشق سید سجاد(ع) نامش را زینالعابدین نهادند. براستی که در رشد و پرورش عجیب خود زینتی برای خانواده بود. به زودی پا به صحنه دبستان گذاشت و دوره ابتدائی را در دبستان فرهمندی و متوسطه را در دبیرستان امام خمینی(ره) با موفقیت به پایان رساند. او همچون دریایی آرام بود که موجهایی فراوان در دل داشت. گهگاهی پهلویت مینشست و شکوه از نامردمیها میکرد. به هنگام تحصیل در دبیرستان هر موقع که با دوستان نزدیکش برخورد میکرد، از زمانه و جامعه طاغوت زده، درد دل میکرد و دردمندانه میگفت: خدایا! کی جلاد از تخت به زیر میآید؟ کی سپیده میدمد؟ کی تاریکی میرود؟ کی آفتاب میتابد؟ هر شب سهشنبه در طبقه فوقانی مسجد جامع مهدی(عج) جلسهای برقرار بود که دبیران و دانش آموزان دردمند، با نظارت روحانیت مبارز، گرد هم جمع میشدند و در آن فضای خفقان زده دوران ستمشاهی، با تلاوت قرآن به دلهای خود نور و به جامعه، فروغ میبخشیدند. در میان آنها زینالعابدین از جمله کسانی بود که همیشه حضور سبز داشت. سال سوم دبیرستان بود، معلم انشاء از بچهها خواسته بود که درباره به اصطلاح خدمات رضاخان سیاه بخت انشاء بنویسند، زینالعابدین قلم در دست گرفته و خشم عمیق خود را از خاندان جلاد پهلوی روی کاغذ آورده بود. وی در انشاء خود قهرمانانه به بیان ستمگریهای خاندان پهلوی پرداخته و نوشته بود که رضاخان جز خیانت، کاری برای این ملت انجام نداده است. چقدر بچهها را دوست میداشت و از وضع بد مدارس طاغوت زده شکایت میکرد و در آن جو مسموم با کمک یکی از دوستانش بچهها را در شبهای جمعه جمع میکرد و برایشان قرآن میخواند، از اسلام میگفت، از اهلبیت(س)، از عاشورا و خلاصه از اینکه باید طرحینو درانداخت و عاشورایی دیگر بپا نمود. او آنقدر به نماز جماعت علاقهمند بود که به ندرت میدیدی نماز جماعت را ترک کند. تمایل زیادی به قرائت قرآن داشت. ذرهای کبر و ریا در وجودش نبود، آنقدر متواضع بود، آنگونه که هر مطلبی را که بلد نبود فوراً سئوال میکرد. همزمان با شروع نهضت اسلامی از جمله جوانان فعالی بود که در راهاندازی تظاهرات و راهپیمائیها نقشی تعیین کننده داشت. پس از پیروزی انقلاب به عنوان معلم پرورشی به یکی از روستاهای نیریز رفت و مخلصانه به پرورش استعدادهای نهفته کودکان پرداخت. در آبان ماه۱۳۶۰ راهی میادین جنگ شد و در عملیات طریقالقدس (فتح بستان) شرکت کرد. یکماه در میدان کارزار بود و خود را برای شرکت در عملیات آماده میکرد، تا اینکه شب حمله فرا رسید. همگام با رزمندگان به قلب سپاه شیطان یورش برد و سرانجام در ساعت ۹ صبح در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۰، قامت چون نیلوفرش به خون آغشته گردید و رحل اقامت در وادی دوست افکند. پیکر مطهرش در گلزار شهدای نیریز به خاک سپرده شده است.
روحش شاد و نامش جاودان
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۰ -زندگینامه شهید زین العابدین دلداری
- شهدا سال ۶۰ -زندگینامه شهید غلامرضا اکبری
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید علی اصغر سرافراز
- شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید کریم پور زین العابدین
بیشتر »