نوشتهها
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید محمدرضا کردگاری
نگاه مظلومانه او نشان از حرفهای ناگفته فراوانی بود که در صندوقچه اسرار دل انباشته و جز با معشوق خود آن رازها را نگفت. خانواده متدین و دوستدار اهلبیت (ع) در شهرستان نیریز، به تاریخ ۱۳۴۱/۹/۱ شاهد تولد کودکی بودند که او را به عشق حضرت مصطفی (ص) و فرزند گرانقدرش محمدرضا نامیدند. ایام کودکی را با شورونشاط پشت سر گذاشت و با داشتن پدر و مادری صبور و قلبی عاشق خداوند و برادرانی همچون شهیدان؛ محمدحسین و حبیب کردگاری، با مبانی اسلامی آشنا شد. از نوجوانی چهرهای آرام و رفتاری نشأتگرفته از فرهنگ ناب اسلامی داشت. وقتی با او روبرو میشدی چهرهاش شرمگین و مظلوم مینمود، گویی که سالها تنهاست؛ لکن او هیچگاه احساس تنهایی نداشت. به سکوت و کمگویی عادت داشت و در جمع اعضای خانواده کسی صدای او را بلندتر از صدای دیگران نمیشنید. از زمانی که راه رفتن را آموخته بود، همراه پدر، مادر و برادرانش در مسجد و مجالس مذهبی شرکت میکرد. تلاوت زیبای قرآن و اُنس او با مسجد، نماز و روزه او را از دیگران آشکار میکرد. بیشتر اوقاتش را به تفکر میگذراند و از درون پرجوشوخروشش هرگز باکسی سخن نمیگفت. دوران تحصیل را در زادگاهش از دبستان فرهنگ اسلامی آغاز کرد و پسازآن دوره راهنمایی را در مدرسه فضل بن خاتم نیریزی و دبیرستان را در مدرسه امام خمینی (ره) به پایان برد. همزمان با آغاز شور و غوغای انقلاب اسلامی همراه با برادرش حبیب و دیگر دوستانش در راهپیماییها و تظاهرات مردمی شرکت میکرد. اعلامیههای امام خمینی (ره) را تهیه و با تلاشی چشمگیر به توزیع آنها میپرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی باوجودی که هنوز محصل بود، عشق و علاقه او نسبت بهنظام مقدس اسلامی او را بر آن داشت تا در سنگر سپاه پاسداران در لباس جهاد و تقوی خدمت کند و از اولین پاسداران رسمی سپاه پاسداران نیریز باشد. با شروع جنگ تحمیلی در پی اطاعت از امر امام (ره) و دفاع از اسلام و وطن اسلامی، بالباس مقدس سپاهی عازم جبهه شد.
خانواده او خاطراتی را از لحظه اعزام ایشان اینگونه نقل میکنند:
چون جزء اولین گروه اعزامی از شهرستان بودند که به جبهه اعزام میشدند، با بدرقه پرشور مردم تا بلوار ولیعصر (عج) شهر آنها را همراهی کردند. فراموش نمیکنیم لحظه خداحافظی با محمدرضا را که پدر یک جلد کلامالله مجید را بهعنوان هدیه در جیبش گذاشت، با دیدن آن حالش منقلب شد و اشک شوق در چشمانش حلقه زد. از خوشحالی قرآن را بوسید و نگاهی تشکرآمیز به پدر کرد.
محمدرضا در عملیات بیتالمقدس و ثامنالائمه (ع) (شکست حصر آبادان) شرکت داشت و در کل سه بار به جبهه اعزام شد.
همسنگرانش درباره روح متعالی او چنین میگویند:
در جبهه روزی یک ساعت به رزمندگان آموزش قرآن میداد. در رفتار و کردارش جلوههای خاصی به چشم میخورد. دریکی از روزهای تابستان که هوا بهشدت گرم بود، وقت ظهر، دیدیم که بر روی ریگهای داغ بیابان دراز کشیده و با خود زمزمه میکند. از او علت این کار را پرسیدیم، در پاسخ گفت: چقدر از این کار لذت میبرم! دلم میخواهد که شهید بشوم و مانند مولایم حسین (ع)، بدنم برای مدتها روی ریگهای داغ بیابان بماند.
در یک عملیات ایذایی که همزمان با عملیات بیتالمقدس، در منطقه فکه در حال انجام بود، به غافله نور پیوست و در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۱۲ همراه با شهیدان کربلای ایران اسلامی به دیار «عند ربهم یرزقون» وارد شد. همانگونه که خود آرزو کرده بود، پیکر مطهرش پس از ۹ سال که میهمان لالهها بود، در تاریخ ۱۳۷۰/۳/۹ به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای شهر نیریز به خاک سپرده شد.
روحش شاد و نامش جاودان
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید محمدرضا کردگاری
- زندگینامه جانباز علیرضا تقریر
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید علیرضا اکرامپور
- زندگینامه جانباز سعید محمدزاده
بیشتر »