نوشتهها
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید احمد رئوفی
شهید ازآنجهت عزیز و دردانه عرش الهی گشته که از گرانبهاترین گوهر حیات، جان انسانی گذشته است. پس میبینی که میزان گذشت او باعزتی که به دست آورده، رابطه مستقیم دارد. احمد که در ۱۳۴۶/۶/۲۰ در خانوادهای متوسط و باایمان چشم به جهان گشود، از تیره همین قبیله است. هنوز ده روز بیشتر از آمدنش نگذشته بود که بیماری سختی، جسم ناتوان او را از پا انداخت. مادر وضو گرفت، سجاده را پهن کرد و روبهقبله نشست. احمد را به روی دست گرفت و به آستان مقدس امام زمان (عج) پناهنده شد. به حضرتش عرضه داشت: احمدم را به شما میسپارم، امیدوارم بهعنوان یک سرباز از من بپذیری. توسل مادر، احمد را از بیماری رهاند. از آن روز بود که او بنام سرباز امام زمان (عج) بزرگ شد. کودکی شاداب و بشاش بود. دوره دبستان را در مدرسه شهید حسین فهمیده نیریز گذراند. از همان نوجوانی به همراه پدر، به مسجد میرفت و در هیئتها و مراسم عزاداری سرور شهیدان شرکت میکرد. عضو فعال هیئت محبان امام حسین (ع) بود. در تابستان یکی از آن سالها، بهاتفاق خانواده به مشهد مقدس میرود. مردم مشهد در اعتراض به حکومت ظالم پهلوی، به تظاهرات پرداخته بودند، احمد نیز در این حرکت مردم شرکت میکند. بعد از برگشتن از مشهد سعی میکند در شهر خود هم همیشه پیشاپیش راهپیماییهای مردمی حرکت کند و جنایات پهلوی را بر روی دیوارهای شهر بنویسد. با شنیدن خبر پیروزی انقلاب اسلامی، پرچم سبزی را که تهیهکرده بود، بر روی بام خانه به اهتزاز درمیآورد. بعد از پیروزی انقلاب، دوره راهنمایی را در مدرسه ولیعصر (عج) با موفقیت به پایان میبرد و با صدور فرمان امام خمینی (ره) بر تشکیل بسیج مردمی، از پدر اجازه میگیرد و به عضویت ارتش بیستمیلیونی درمیآید. کلاسهای آموزش نظامی طی کرده و شبها همراه دوستانش برای امنیت شهر به نگهبانی میپردازد. شعلههای آتش جنگ تحمیلی، دلوجان هر ایرانی را میسوزاند. احمد که هنوز به سن قانونی نرسیده، در تکاپوی اعزام به جبهه و مبارزه با دشمن میافتد. مسئولین اعزام او را نمیپذیرند مگر با اجازه پدر و پدر هم به دلیل کمی سن موافق نیست. به دنبال فرصتی مناسب میگردد. دریکی از روزها، در مسجد امام حسن (ع)، میان صف نماز جماعت، روبروی محراب، دست کوچک ولی مردانهاش را بر روی شانه پدر میگذارد. آهسته و با نگاهی ملتمسانه، به او میگوید: آمدهام تا در مقابل همین محراب که مولایمان علی (ع) را به شهادت رساندند، از شما اجازه رفتن به جبهه را بگیرم. پدر در مقابل این فرزانگی جز اعلام رضایت، چیز دیگری بر زبان نمیآورد. لباس رزم را میپوشد و از مادر خداحافظی کرده و به منطقه عملیاتی خرمشهر میرود. در عملیات بیتالمقدس با دشمن بعثی به نبرد برمیخیزد و با پیام آزادی خرمشهر به خانه بازمیگردد. یاد دوستان شهیدش او را متأثر کرده و دلخور از اینکه چرا او نتوانسته به کاروان آنها ملحق شود. دوباره به مناطق عملیاتی برمیگردد و در عملیات فتح المبین شرکت میکند. اصابت ترکش خمپاره بدن او را مجروح کرده و به بیمارستان قم انتقال مییابد. خبر شهادت یکی از بهترین دوستانش (مجید محمد زاده) درد جراحات تن را به دل میبرد و با افسوس و تأثر شدید میگوید: تمام خوبهای ما رفتند تا کی نوبت ما برسد. پاییز همان سال با جلب رضایت مادر، عازم منطقه عملیاتی محرم میشود. رضایت مادر از اعزام او به جبهه، شادمانی را در چهرهاش نمایان ساخته بود. آبان سال ۱۳۶۱ در شمال فکه، در عملیات حاضر میشود. همرزمان احمد میگویند: در کنار احمد یکی از رزمندگان اسلام براثر اصابت تیر مستقیم دشمن به پیشانیاش، بر خاک میافتد و فریاد لبیک بر فرمان «ارجعی» برمیآورد. احمد سر آن رزمنده را بر زانو میگذارد و خطاب به سایر همرزمان خود میگوید: چه خوب است انسان اینگونه به شهادات برسد. من آمدن فرشتگان و ملائکه الهی را بر بالای سر این همرزم خود حس میکنم. ایکاش من هم اینچنین شهید شوم. سپس برمیخیزد و به دنبال مأموریت خود میرود. چند ساعت بعد، روبهقبله میایستد و آخرین نماز خود را بجا میآورد. هنوز حلاوت راز و نیاز با معبود را در تمام تاروپودش حس میکرد که ناگهان تیر دیگری از جنس همان تیر مستقیمی که همرزم او را نشانه گرفته بود از اسلحه شیاطین رها و بر پیشانی احمد مینشیند. روح احمد با شتاب به سمت خوان مولایش حسین (ع) میرود و جسم را در بیابان فکه رها میکند؛ اما جسم احمد هم که طاقت دوری روح مطهر او را نداشت، در میان ریگزاران به میهمانی سایر لالههای پرپر میرود و دیگر اثری از او به دست نمیآید. حال بر سر قبر هر شهید گمنامی که میرویم، ناگاه احساس میکنیم که احمد در میان آن قبر خفته است. احمد که همه تلاش و زحماتش را فقط و فقط به خاطر خدا انجام میداد. دوست نداشت که کسی از اعمال و فعالیتهای او باخبر شود. بدون سروصدا و جنجال زندگی کرد. همانگونه که خوددوست داشت گمنام باقی بماند و کسی از درون او، رابطه و عشق او به الله باخبر نباشد، آنگونه نیز شد.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید احمد رئوفی
- شهدا سال ۶۶ -زندگینامه شهید محمد صالح اصطهباناتی
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید علی حسین یاراحمدی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حمید کیوانی
بیشتر »