نوشتهها
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید اسماعیل نظرزاده
بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدستههای رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر دادهاند. اسماعیل از تبار همان عاشقان بود که در دهم شهریورماه ۱۳۴۲، در خانوادهای متدین چشم بردنیای خاکی باز کرد. عشق به خدا را باتربیت دینی در قلب او نهادند و در کانون گرم خانواده پرورشش دادند. سال ۱۳۴۹ تحصیلات ابتدایی را در دبستان امیرکبیر شهر نیریز شروع نمود و پس از گذراندن این دوره، وارد مدرسه راهنمایی مسعود بزرگی شد. با موفقیت این دوره را سپری کرد و برای ادامه تحصیل، به هنرستان فنی شهید باهنر رفت. پشتکار و تحرک فوقالعاده و همدوشی با پدر در رانندگی، انگیزه او را برای شرکت در رشته برق دوره متوسطه دوچندان کرد. پدر را در امور زندگی و عقیده، سرمشق قرار داده و با مشاهده ظلم و جنایت خاندان منحوس پهلوی، مخالفت خود را با آن رژیم به طُرق مختلف بیان میکرد. با دیدن خیزش مردمی علیه طاغوتیان، به دریای خروشان انسانهای آزاده پیوست و یاوری دلسوز برای انقلاب اسلامی شد.
جلادان ضد خدا، چندین بار جسم نحیف او را مورد ضرب و شتم قراردادند و برای چند روز هم به زندانش انداختند. پیروزی انقلاب اسلامی امید و انگیزه حرکت را در وی تقویت کرد و بااحساس رسیدن به آرزوی قلبی خود به ادامه راه پرداخت. شروع جنگ تحمیلی، تمام فکر او را مشغول نموده بود و همیشه سعی میکرد در جهاد بزرگ ملت ایران سهیم باشد. مهرماه سال ۱۳۶۰، در بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیریز ثبتنام کرد و برای اولین بار به جبهه سوسنگرد اعزام شد. در عملیات طریقالقدس شرکت کرده و پیروزمندانه به زادگاه خود برگشت. پس از مدتی برای دومین بار همراه پدرش، کمکهای اهدایی مردم را به جبهه برد. مدتی هم در جبهه آبادان به نبرد با متجاوزان پرداخت و با سلامتی و پیروزمندانه به خانه آمد. سومین بار در عملیات بیتالمقدس شرکت کرد. در این عملیات بود که در دام محاصره مزدوران عراقی گرفتار شد و برای اسارت آماده گشت. ناگهان با امداد الهی، بهطور معجزهآسایی از چنگال ددمنشان بعثی نجات یافت. سپس با مژده آزادی خونینشهر، بااحساس غرور به شهر نیریز و میان خانوادهاش بازگشت. مشاهده مددهای غریبی و حضور ملائکه الهی در میدانها نبرد، جان و روح او را تسخیر نموده و آنی از فکر حضور دوباره در جبهه غافل نمیشد. درحالیکه سال سوم متوسطه را طی میکرد، سنگر مدرسه را رها و برای چهارمین بار ـ درحالیکه ۱۵ روز دیگر میخواست به خدمت مقدس سربازی برودـ عازم جبهههای حق علیه باطل شد. هنگام اعزام به وی گوشزد میکنند: پانزده روز دیگر بایستی خودت را به نیروی انتظامی معرفی کنی و لباس مقدس سربازی را بپوشی، صبر کن بعد از شروع خدمت به جبهه برو. در پاسخ آنها میگوید: همین ۱۵ روز باقیمانده را هم میروم و برمیگردم و بعد به خدمت سربازی میروم. اواخر خردادماه ۱۳۶۱ برای چهارمین مرتبه عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات رمضان شرکت نمود. در مرحله اول عملیات، با ترکش از ناحیه دست مجروح شده و به پشت جبهه منتقل میشود. ولی بلافاصله بعد از بستن زخم، دوباره به صحنه نبرد بازمیگردد و در جواب همسنگرانش که میپرسند، چرا برگشتی؟ میگوید: حیف است که برای یک خراش و زخم سطحی جبهه را ترک کنم و به خانه بروم. سپس با لحن بسیار گیرایی میگوید: این بار آمدهام تا به دیدار خداوند بروم.
بهحق که او زندگی سراسر عشق خود به اسلام و امام را با خون خود در شب ۲۳ ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۵ امضا نمود و بهسوی دیدار معشوق شتافت و به فوز عظیم شهادت نائل گردید. او همچون پرندهای سبکبال بود که همواره بهطرف معشوق در پرواز بود و راه رسیدن به خدا را در جبهههای نبرد یافته بود؛ زیرا او بارها قدرت خداوند و فرماندهی امام عصر (عج) را در جبهههای نبرد، بقول خودش حس کرده بود و به این اعتقاد رسیده بود که تنها قدرتی که در این زمان باید مشکلات مردم را حل نماید اسلام است و در این راه باید خونهای بسیار داد. خود او یکی از عاملان به این اعتقاد بود.
پیکر پاک آن شهید عزیز در گلزار شهدای شهر نیریز در جوار سایر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. روحش شاد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید اسماعیل نظرزاده
- زندگینامه آزاده علیرضا هائم
- شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید محمد علی احصایی
- زندگینامه جانباز محمد جواد کردگاری
بیشتر »