فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۱ -دفترچه شعر شهید مجید محمدزاده -پشیمان

پشیمانم از این بیگانگی با تو

پریشانم، پریشانم زدست خود برای تو

کنون وامانده از هر جا بسویت آمدم تنها

قبولم کن گنهگارم این ننگ است برای تو

گلویم خسته از فریادهای مستی دیشب

دو پایم خسته از رفتن زسوی تو

چو مرغ شب در این شبها

بسی من ناله کردم تا که جویم راه سوی تو

همه مغزم پر از افکار پوچ و هوس آلود

همه برداشتم من منتظر بر قصه‌های تو

ندای بلبل مستی شنیدن اندرون باغ

منم با بلبلان همسان شوم با گفتگوی تو

افق با خون خورشیدان همه رنگین

چه دارد سود این مردن برای تو

جوانمردان همه خسته بسان مرغ پربسته

چرا سوزد پر پروانه‌ای از شعله‌های تو

(((



شاه ترکان سخن مدعیان گوش کند

شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد

هر که خواهد برود گوشه عزلت گیرد

بهر او تا به ابد خانه خاموشش باد

وآنکه خواهد برود راه بدوران گیرد

زنده باشد به ابد غصه فراموشش باد

چو رود مرد خدا تا که بگیرد دستی

این همه نور خدا هدیه آن هوشش باد

(((



ما که خود در طلب همت مردانه نه‌ایم

با چه روی با دل دیوانه به مناجات آئیم

ما که هرگز نکنیم عیشی و نوشی با کس

در طلب جام چرا تا به خرابات آئیم

بهر این بی‌کس و مسکین نبود دیگر راه

تا به سروقت چنین کهنه حکایات آئیم

همه رفتند به راه خود و من مانده به چاه

دیگر امید ندارم که به هیهات آئیم

تا بدریم زخلوت دل دیوانه مست

گریه افتاد چرا بین کنایات آئیم

بس که درمانده در این خانه ذلت گشتیم

جان نداریم بر صاحب حاجات آئیم

بس که گفتی تو مجید از دل دیوانه چه سود

حرف مردانه بزن تا به تماشا آئیم

۲۹/۳/۱۳۵۶

(((



داد می زد در دیار و شهر خاموشان

با صدایی گنگ و دردآلود

منادی

کی همه پیران، زپا افتاده‌ها

کی همه از بحر عمر بگذشته‌ها

عمر خود را باختید

با همه پستی عالم ساختید

تن به هر ذلت، به هر نامردمی پرداختید

اینک اینجا وقت رفتن است

باید این دنیای گردون را رها سازید

خویشتن را ز نزدیکان جدا سازید

از همه لذات بگذشته

راه آخرت هموارتر سازید

(((



عطر سکر آور نارنج و بید

توتن سرد هوا می‌پیچید

دسته وحشی مرغابی شب

ره به دریای عدم می‌بردند

و کلاغک بچه‌ای بر در ما

هی صدا سر می‌داد

که دگر از شفق صبح خبر نیست، که نیست

همه رفتند و بسی ماند فقط

عطر سکرآور بید

وگل یاس سپید

و دگر از شرف و مهر و وفاها خبری نیست که نیست

تن گندیده این کولی مست

سربازار به دست همگان می‌ماند

اندرین بیشه تاریک غروب

دیگر از نورامیدی خبری نیست که نیست

(((

کوکب خسته صبح

می کشد از سر ظلمات نقاب

وتن سرد شفق

با تن گرم سحر می‌پیچید

و زمان خسته درد

همچنان راه بسوی ابد است

و گل سرخ چو پیراهن یوسف پرخون

چهره بگشود به روی شفق بی آرام

تک درخت رز همسایه ما

خوشه انداخت به روی قدم صبح سپید

زاهد پیر نفس

گوشه محراب خزید

لشکر فاتح صبح

همه شمشیر بدست

تن تاریکی را پرخون کردند

وافق خونین شد

بر سر صبح سپید

گریه و ناله بید

که زخون شهدا روی زمین رنگین شد

و بهاران بگذشت

ساق شمعدانی ما

همچنان

جامه سبز به قامت بکشید

و به روی سر خویش

گل سرخی بنشانید که آن

یادگاری زشجاعان زمان ما بود

و برآن تک گل سرخ

هاله ای نور

(((



شب است و ماه خرم زار و خسته

کنار آسمان تنها نشسته

برای خاطر بیچاره روز

پریشان است و او بیمار و خسته

بروی شانه های نقره فامش

منار دوزهای زرد رسته

سکوت نیمه شبها پینه بسته

برای خاطر تنهایی شب

مه بیچاره با غمها نشسته

هر آن کو سرزمینی بود پیوست

به پیمان زمین پیغام بسته

تپشهای دل خونین خورشید

برای غربت شبها پیوسته

(((



تسلیت می‌گویم

به تو ای دوست خوبم

که دگر از من تنها نتوان جست

چون دگر از مهر و وفاها خبری نیست که نیست

همه پیوند محبت زکسان ببریدند

همه خود را جستند

دگران را با زنجیر رقابت بستند

بهر این مردم بیدار و خموش

مهر و عصیان زجهان رخت ببست

چه کنیم بین این همه مست و خراب

که تواند که کند یکدم خواب

همه فریاد زدند و خاموش شدند

بعد فریاد چه شد؟ هیچ همه گوش شدند

رفقا خورد رفیق از دله دزدی زخمی

تسلیت باد او را که ندیده است خیری

چهره‌ها شرم زده، دل نگران

سینه مردم آنسان هیجان

دیده‌ها بهر دعاها گریان

دگر مهر و وفا بین اهالی

خبری نیست، که نیست

خبری نیست، که نیست



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي: