نوشتهها
دو گردان نیروی دیگر
عملیات خیبر، همزمان با اجرای طرح «لبیک یا خمینی(ره)» بود. در حالیکه نیروهای شهرستان به استعداد یک گردان، در جمع رزمندگان گردان کمیل حضور داشتند و آن جانفشانیها را در عملیات خیبر نموده بودند. با اجرای طرح لبیک، دو گردان دیگر از مردم خوب و شهیدپرور نیریز اعلام آمادگی کرده و برای اعزام به جبهه سازماندهی شدند. یک گردان به فرماندهی سردار شهید علیرضا اکرامپور عازم جبهه و در منطقه عینخوش مستقر میشود و یک گردان دیگر هم بعنوان نیروی ذخیره در شهرستان باقی میماند، آقای سمیع یزدانی در این مورد میگوید:
(۷-YAZDANI-۱۲)
در حالیکه گردان کمیل در عملیات خیبر حضور داشت و بعد از بمباران شهدای زیادی هم داده بود دو گردان دیگر نیز از میان نیروهای داوطلب سازماندهی شدند. یک گردان به فرماندهی شهید علیرضا اکرامپور به جبهه اعزام و در دست عباس مستقر شدند.یک گردان دیگر نیز بعنوان نیروی ذخیره در نیریز باقی ماند.
این حرکت حاکی از ایمان قوی و روحیه کفرستیزی و دشمنی با بیگانه در فرهنگ ایرانیان مسلمان میباشد که در زمان لازم، جهت رویارویی با تهاجم دشمن، از تمام توان خود مایه میگذارند و با تمام وجود آماده سرکوب دشمن میشوند و این همان چیزی بود که سران رژیم عراق آنرا محاسبه نکرده بودند.
خاطراتی از رزمندگان شرکت کننده در این عملیات:
ذهن رزمندگان ما مملو از خاطرات و حماسه آفرینیهایی است که در طول هشت سال دفاع مقدس، دلاور مردان نیریزی آفریدهاند، آقای دکتر سیاوش فیروزی نژاد حماسه آفرینهای سردار شهید حسین عیدی رادر این عملیات چنین بیان مینماید:
(۲-FIROOZINEJAD-۱۴)(۱- FIROOZINEJAD-۱۵)
فرمانده گروهان یکم گردان کمیل، شهید حسین عیدی بود. ایشان در جریان بمباران جفیر زخمی میشوند، امّا تا ۴۸ ساعت حتّی شهید سرافراز که فرمانده گردان بود و با ایشان در یک چادر استراحت میکردند، متوجه نمیشود. شهید عیدی در این مورد هیچ صحبتی نکرده و برای پانسمان هم به داخل چادر میرفت و شخصا" بدور از چشم دیگران، پایش را پانسمان میکرد. بعد از دو روز یکی از بچهها دیده بود در چادر بسته است، در را باز کرده و به داخل رفته و شهید عیدی را در حال پانسمان پایش دیده بود. متوجه شده بود که خون از پایش بیرون میزند، دویده بود که جریان را به شهید سرافراز بگوید، شهید عیدی با همین پای زخمی دویده بود که نگذارد مطلب به گوش شهید سرافراز برسد امّا موفق نشده بود. ما در چادر تدارکات ایستاده بودیم گفتیم: جریان چیه؟ گفتند: پای حسین شدیدا" خونریزی میکند! با بچهها سراغ حسین رفتیم. پای اوبدجوری زخمی شده بود. با زور و اجبار، شهید سرافراز او را به اورژانس فرستاد. حتی دو نفر را مأمور کرد که بروند و او را تحویل اورژانس بدهند و بگویند که حتما" اعزامش کنند. در اورژانس دکتر گفته بود که حتما" باید به تهران اعزام شود. برگ اعزام او را می نویسند اما وی فرار می کند. بعد از پانسمان به گردان برمیگردد حتی زودتر از ماشینی که او را به اورژانس برده بود. وقتی سؤال کردیم چرا اعزام نشدی؟ گفت: دکتر گفته نیازی نیست!. با همان پای مجروح آمد و در عملیات پل طلائیه شرکت کرد. برای عملیات ما را با کمپرسی و مایلر بردند. حدود ۲۰ کیلومتری روی جاده آسفالت رفتیم تا به جاده خاکی رسیدیم. وضعیت منطقه بگونهای بود که باید ماشین نیز با چراغ خاموش حرکت میکرد. تعدادی از رانندهها از رفتن به جلو خوداری میکردند و میگفتند: نیروها را همین جا پیاده کنید و راه بروید. شهید حسین عیدی با رانندهها درگیر شد. من بالای مایلر بودم، این صحنه را دقیق در ذهن دارم که شهید عیدی به راننده گفت: چه میگویی؟ می دانی این نیروها امشب باید چقدر پیاده راه بروند؟ چند کیلومتر را باید پیاده طی کنند؟ خدا را خوش میآید چند کیلومتر را هم ما اضافه کنیم؟ ! راننده گفت: من دید ندارم، گفت من میشوم دیدت! راننده گفت: بهمین سادگی! گفت بله، من جلوی ماشین راه می افتم یک چراغ قوه پشت سرم میگیرم من می روم و تو پشت سر من بیا ! هر چه گفتیم: حسین تو با این پای زخمی نرو و بگذار بچهها بروند. گفت: شما راه را بلد نیستید، تنها کسی که راه را بلد است من هستم. ایشان جلو افتادند، بیش از ۱۰ کیلومتر راه یعنی از جاده آسفالت تا خط دوم را طی نمودند. آنهم پیاده و با پای زخمی جلو کمپرسها میدوید و آنها را هدایت میکرد. یک ستون از کمپرسیها و مایلرها که پر از نیرو بودند با راهنمایی او به مقصد رسیدند! بچههایی که شاهد این صحنه بودند گریه میکردند! این بود که بچهها از او حرف شنوی بالایی داشتند و اگر میگفت بمیرید، می مردند.
وی در ادامه در مورد استقرار گردان در خط طلائیه و آن حجم آتش کمنظیر که روی گردان ریخته میشد، حالات شهید عیدی را چنین توصیف میکند:
شهید حسین عیدی با آن وضعیت جسمی و جراحت پا؛ از یک روحیه فوقالعاده بالایی برخوردار بود. یک لحظه استراحت نمیکرد. دائم در خط رفت و آمد میکرد. خط ما L شکل بود، در یک طرف گروهان یک مستقر بود و طرف دیگر گروهان دو، شهید عیدی مثل فرفره این منطقه را که چیزی نزدیک به یک کیلومتر بود، طی میکرد و به بچهها سر میزد و به آنها روحیه میداد. در چه حالی؟ در حالی که ما در سنگر از ترس ترکش و خمپاره و گلولههای مستقیم دشمن دنبال چهار تا گونی بودیم که بگذاریم تا ترکش نخوریم. اما او انگار نه انگار که دارد خمپاره میآید و گلوله توپ می آید. شهید عیدی معلم بود، اما فکر نمی کنم دانش آموزی باشد که بگوید در دوران دفاع مقدس، من یکماه مرتب سر درس و کلاس ایشان نشسته باشد. چون دائم در جبهه بود. ایشان درس عملی داد. یکی از شهدای خیلی مظلوم این شهر بود؛ بطوری که امام جمعه در صحبتهایش گفت: ایشان موقعی که به نماز جمعه می آمد من او را میدیدم و میدانستم که اهل جبهه است. اما نمی دانستم جزء یکی از فرماندهان و ارکان گردان است!.
آقای دکتر سیاوش فیروزی نژاد که از رزمندگان حاضر در این عملیات بوده، در مورد حالات شهید سرافراز فرمانده گردان کمیل می گوید:
بعد از مرحلهای که در عملیات خیبر شرکت کردیم، قرار شد به طرف پل طلائیه حرکت کرده و آنجا را تصرف کنیم،. بعدا" متوجه شدیم که این عملیات ایذایی بوده و می خواستند مقداری از آتش جزیره مجنون کاسته شود. البته اگر پل طلائیه هم تصرف میشد خیلی خوب بود. حدود ۱۴ کیلومتر پیشروی کردیم و در این بین آقای اصغر ماهوتی زخمی شد و ایشان را به عقب بردند. لذا مسئولیت خط طلائیه که گروهان ۱ و ۲ در آنجا مستقر بودند به شهید حسین عیدی محول شد. ناگفته نماند که شهید سرافراز هم خودش تا محل تقاطع این دو گروهان آمده بود! البته بر خلاف خواست فرمانده لشکر! چون فرمانده لشکر به او گفته بود که شما جلو نرو، همین جا بنشین و گردانت را هدایت کن. ایشان هم در پاسخ گفته بود، از اینجا نمیشود گردان را هدایت کرد. فرمانده باید در کنار گردان خود باشد و از نزدیک آنها هدایت کند! با فرستادن سفارش و منتظر جواب ماندن کاری از پیش نمیرود. با دیدن چنین فرماندهانی واقعا" بچهها هیچ حرفی برای گفتن نداشتند.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- دو گردان نیروی دیگر
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید محمد دشتبانی
- بمباران در جفیر
- شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید علیرضا نقی زاده
بیشتر »