فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید حسن ملک

مادر روزی که حدیث ولادت و نامگذاری امام حسن(ع) را بوسیله پیامبر(ص) شنید، با خود عهد کرد اگر فرزند او پسر شد، نام «حسن» را برای وی انتخاب کند. بیست و پنجم تیر ماه سال ۱۳۴۵ انتظار به سر آمد و در یکی از روستاهای دور افتاده و کوچک شهرستان داراب، روستای بکر، کودکی چشم به جهان باز کرد که با گریه‌های مردانه دل مادر را شادمان کرد. اورا حسن نامید و به همراه همسر مسلمان و متدین خود که به اصول مذهبی و دینی فوق‌العاده پایبند بود، در تربیت و پرورش این میهمان نورسیده، گام برداشت. حسن دوران کودکی و نوجوانی را در زادگاهش سپری کرد. دوری روستا از مناطق شهری و نبودن امکانات آموزشی، اورا از کسب دانش محروم نمود. لکن حسن با اظهار علاقه شدید به فراگیری قرآن، پدر را برآن داشت تا اورا روانه مکتب کند. در کنار آموختن علوم قرآنی، ‌اخلاق نیکو و رفتار پسندیده دینی را نیز فراگرفت. در دوران جوانی، رفتار مؤدبانه با دیگران، از او در محیط خانواده و روستا، انسانی دوست داشتنی، نشان داد. بطوریکه دوستانش اکثر اوقاتشان را با وی می‌گذراندند و نمی‌توانستند برای مدت زیادی دوری او را تحمل کنند و از او جدا باشند. هیچگاه پدر و مادرش را ناراحت نمی‌کرد و برای آنان احترام خاصی قائل بود. با شروع انقلاب اسلامی علاقه زیادی نسبت به رهبرکبیر انقلاب پیدا کرد و سعی کرد با داشتن عکس امام خمینی(ره) به همراه خود و تقدیم آن به سایر دوستان و فامیل، خود را از طرفداران و پیروان آن حضرت معرفی کند. با شروع جنگ تحمیلی، رموز رزم را با ثبت نام در بسیج آموخت و برای اعزام به جبهه، چندین بار عزم سفر کرد. اما پیری و ناتوانی مادر، مانع از آن شد که او بتواند به آرزوی خود برسد. عطش مبارزه با متجاوز، جانش را می‌سوزاند و برای اعزام به جبهه هرلحظه با خود به نجوا می‌پرداخت. پس از مدتی به سراغ مادر رفت و راز درون را با وی درمیان گذاشت و توانست او را قانع کند.۲۰ /۱۰/ ۱۳۶۱ لباس رزم را پوشید و از طریق بسیج، راهی مناطق نبرد شد. هنگام اعزام سر از پا نمی‌شناخت و با شور و شوق عجیبی برای سفر لحظه‌شماری می‌کرد. مادر با دیدن آن حالت، کمی نگران شد و به سراغ حسن رفت، با لحنی پر از محبت به او گفت: پسرم شما سرپرست یک خانواده هستی، اگر می‌شود ا زاین سفر چشم پوشی کن و مرا تنها نگذار.

حسن در پاسخ مادر گفت: مادر جان، شما تنها نیستید و خدا با شماست. من باید راه دوست شهیدم «حسن کمالی» را ادامه دهم و از انقلاب و کشورم دفاع نمایم.

همسنگر او می‌گوید: روز شهادتش پیوسته با خدا راز و نیاز می‌کرد، قرآن می‌خواند و گریه می‌کرد. سرانجام این بسیجی مخلص در تاریخ ۲۸ /۲/ ۱۳۶۲ در منطقه مهاباد کردستان، گم کرده خود را یافت و از دست ساقی، می وصل را دریافت و فیض شهادت را درک کرد. پیکر مطهرش را در روستای تی‌آب به خاک سپردند.

روحش شاد و یادش گرامی باد



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :