فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

خاطراتی از شهدا و رزمندگان در عملیات بدر

جبهه‌های جنگ تحمیلی در طول هشت سال دفاع مقدس و مقاومت دلیرانه رزمندگان، مملو از خاطرات گوناگون است؛ در این کتاب بعلت رعایت اختصار‌، در صدد جمع آوری و ذکر همه آنها نیستم.‌ امید است در آینده توفیقی حاصل شود که بتوانیم به انجام آن بپردازیم‌. امّا از برخی موارد نمی‌توان گذشت. لذا به سه نمونه از آنها ‌که در عملیات بدر، برادران رزمنده شاهد و گواه آن بوده‌اند‌، اکتفا می‌کنیم‌. نخستین مورد‌، حالات سردار شهید حسین عیدی در این عملیات است که آقای جواد مبین نقل می‌نماید‌:(۲-MOBAYYEN-۱۶)

عصر بود، ‌ما را از ۳۵ کیلومتری اهواز به طرف جزایر مجنون حرکت دادند‌. شب رسیدیم و سوار قایق شدیم‌. ساعتها باید روی آب می رفتیم تا به شرق دجله برسیم‌.‌ بارها در عملیاتها شهید حسین عیدی را دیده بودیم، ولی شجاعت و آرامش روحی ایشان را هیچ وقت‌به این صورت ‌ندیده بودیم‌. آن شب من در قایقی بودم که شهید عیدی در آن بود‌. ما جزء دسته یکم از گروهان یک بودیم. آقای علیرضا قلمداد‌، شهید زحل‌، آقای حاج علی تاجبخش‌، آقای عزیز درویشی نیز همراه ما بودند. در حال حرکت روی آب، شهید عیدی از یک آرامش و طمأنینه خاصی برخوردار بود. او در حالی که روی سکویی در وسط قایق است نشسته بود بدون توجه به وضعیت جنگی منطقه‌ با آرامشی عرفانی ‌به خواب عمیقی فرو رفت. بخاطر دارم او همیشه می گفت: من وقتی دارم به عملیات می روم خیال می‌کنم دارم به خانه خودم می‌روم. حالات عرفانی او همه را متعجب کرده ‌بود و هرکسی از خودش می‌پرسید؛ چرا حسین امشب اینطوری است‌، و شاید در دل خود در پاسخ سوالش می‌گفت: او امشب خواهد پرید. "

ایشان در ادامه‌، خاطره‌ای را از آقای سعید محمد‌زاده با عنوان چای نوشیدنی و بیاد ماندنی نقل می‌کند‌:

‌ آقای محمد‌زاده یک کتری سیاهی داشت که در آن چای درست ‌می‌‌کرد. شب عملیات ایشان با خرج خمپاره یک چایی درست کرد و ما را هم دعوت به صرف چای نمود‌‌. من‌، آقای تاجبخش‌، آقای قلمداد و شهید ساکت رفتیم‌، جای شما خالی! خیلی چایی خوشمزه‌ای درست کرده بود‌، آنقدر خوشمزه بود که من همیشه می‌گویم اگر در بهشت هم چنین چای خوشمزه‌ای باشد‌، خوشا بحال بهشتی‌ها‌.‌‌ چای را خوردیم و هما‌ن جا که نشسته بودیم، آقای محمد‌زاده رو کرد به شهید عیدی و گفت‌: تو امشب شهید می شوی سلام مرا به مجید برسان‌، بگو سعید گفته من حالا‌حالا‌ نمی‌خواهم بیایم‌. برای آزادی قدس می‌آیم! اینقدر هم شبها به خواب من نیا !‌.

وی در ادامه می گوید‌:

زمانی که به پل پشت سر دشمن رسیدیم‌. دیدیم تعدادی از عراقیها ‌قبل از آمدن ما بوسیله بچه‌ها به هلاکت رسیده‌‌‌اند. بدون اینکه وضعیت آنها را بطور دقیق بررسی کنیم به درون سنگر رفتیم. ‌ در ‌سنگر کنار شهید ادهم توکل و تعداد دیگری از همرزمان نسشته بودیم و مشغول صحبت، ناگهان ‌شهید توکل از جای خود جستی زد و خطاب به ما گفت: بچه‌ها پناه بگیرید که زدند‌. با سرعت و مهارت خاصی تفنگش را مسلح و دو نفر از عراقیها را در یک چشم بهم زدن به هلاکت رساند. آنها دو عراقی بودنددر میان کشته‌ها که ما فکر می کردیم به هلاکت رسیده‌اند ولی زنده بودند و بصورت سینه خیز به سمت ما می‌آمدند تا اگر توانستند تعدادی از بچه‌ها را به شهادت



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...

نوشته های مرتبط :

    * هیچ موردی پیدا نشد...

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...