نوشتهها
شهدا سال ۶۳ -زندگینامه شهید اسماعیل سیارسامانی
مرغان صحرایی و بلبلان باغ و چمن، شکفتن غنچههای بهاری را با آواز دلنشین خود جشن گرفته و وزش نسیم بهاری، لالههای سرخ را در کنار شقایقهای زیبا به رقص واداشته بود. عطر گلهای محمدی با رایحه دلانگیز یاسهای سفید روح و جان را نوازش میداد. در گوشهای از شهرستان نیریز، و در میان خانهای باصفا، خانوادهای مذهبی و متدین، چشمانتظار شکفتن غنچه زیبای اسماعیل بودند. ۱۳۴۲/۱/۱۰ بود که شکوفا شد. با باغبانی پدر و مادر مهربان خود، پروبال گسترد و کمکم قدرت نشستن و سپس راه رفتن را پیدا کرد. وقتی گامهایش در پیمودن راه استوار شد، راه دبستان فرهنگ نیریز را در پیش گرفت و دوره ابتدایی را در آن مدرسه به پایان برد. سپس به مدرسه راهنمایی فضل بن حاتم راه یافت و دوره راهنمایی را با موفقیت گذراند. تصمیم گرفت تا در میان دلاور مردان ارتش، به حراست و حفاظت از مرزهای کشور ایران همت گمارد. در آزمون ورودی درجهداری ارتش شرکت کرد و بعد از پذیرش و آموزش دورههای ویژه نظامی، با رتبه گروهبان دومی به جمع کفر ستیزان تیپ ۵۵ هوابرد شیراز پیوست. اسماعیل با اطمینان از شغلی که به دست آورده بود، سنت محمدی (ص) بجا آورد و با ازدواج شیرین خود صاحب دو فرزند پسر شد. اخلاق خوب، تواضع و دلسوزی اسماعیل زبانزد خاص و عام بود و کسی از او آزردهخاطر نشد. احترام به مادر را در رأس همه رفتار و کردارهای خود میدانست. برای اولین بار از طریق تیپ ۵۵ هوابرد به مأموریت مناطق جنگی اعزام میشد و در همین مأموریت، تیر دشمن در تاریخ ۱۳۶۲/۱/۱۰ بر کتف او اصابت و او را برای مداوا راهی بیمارستان کرد. فضای معنوی جبهه روح و جان او را الهی کرده بود و اسماعیل دیگر تاب ماندن نداشت. بعد از مرخصی از بیمارستان، به سراغ خانواده رفت و برای بار دوم از آنها خداحافظی کرد. همسرش به اصرار از او خواست چندی تأمل کند و به خاطر فرزندانش هم که شده، مدتی به جبهه نرود. در پاسخ شنید: من به خاطر اسلام میروم. تا خونم را در این راه بریزم و جانم را بهپای اسلام فدا کنم. حرفهای مصمم و روشن او در کنار حالت خاص و زیبایی که بیانگر پرواز روحش به آسمانها قبل از شهادت بود، همسر را متقاعد میسازد که دیگر اصرار نکند. اما در دل اضطرابی پیدا میکند و میداند که این آخرین خداحافظی اسماعیل است. او را به خدا میسپارد و آهسته به کنج خانه رفته و دور از چشم کودکان در فراق اسماعیلش اشک میریزد. خدایا! اسماعیلم را از تو میخواهم.
اما اسماعیل رفته و در میدان نبردی که اشک و دود و آتش به همآمیخته بودند و جانهای تشنه در دیدار یار را به آتش عشق میسوزاندند، واردشده بود. در میان چکاچک گلنگدن سلاحها و انفجار باروت و خمپاره و توپ، ناگهان قامت سرو گونهاش فروافتاد و ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ در جبهه جنوب، دیگرکسی نشانی از او نیافت. ده سال طول کشید تا جویندگان نور نشانی از او یافتند و برای فرزندانش که در انتظار پدر چشمبهدر دوخته بودند، آوردند. نشانی پیکر پدر را گرفته و در کنار همرزمان دیگرش در گلزار شهدای نیریز به خاک سپردند.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۳ -زندگینامه شهید اسماعیل سیارسامانی
- زندگینامه جانباز علیرضا عابدی
- شهدا سال ۶۲ -زندگینامه مفقودالاثر کرامت طهماسبی نگهداری
- شهدا سال ۶۳ -زندگینامه شهید صمد سرپوش
بیشتر »