نوشتهها
جریان کشتی به گل نشسته
یک کشتی متعلق به کشور چین، در اوایل جنگ در دهانه اروند، در زمان شروع جنگ، مورد اصابت قرار گرفته و همانجا هم به گل مینشیند. بار این کشتی "جو" بود. عراقیها در طی جنگ در برخی اوقات به عنوان سنگر کمین از آن استفاده میکردند. آقای کاظم رضایی پس از شرح جریان شهادت شهید سرافراز میگوید:(۱-REZAYEE-۹)
وقتی ما کنار اروند رسیدیم. دو نفر از بچههای کازرون گفتند ما می خواهیم به عقب برویم. من هرچه گفتم نمی توانید و شنا کردن در این آب بسیار مشکل است، غواصان هم نتوانستند، آنها قبول نکردند و گفتند اگر اینجا بمانیم اسیر می شویم. به آب زدند. اما آب آنها را به این طرف و آنطرف برده بود. در حوالی اذان صبح بود که آنها به خاطر اینکه در آب اروند خفه نشوند به داخل کشتی به گل نشسته چینی رفته و در طبقه اول آن نشسته بودند.
حضور این برادران در کشتی مذکور، فردا صبح مشکلساز میشود. تعدادی از سربازان عراقی در طبقه بالای کشتی پناه گرفته بودند و برادران رزمنده طبقه پایین از وجود آنها خبر نداشتند. آقای اصغر ماهوتی در این خصوص میگوید:(۱-MAHOOTI-۵)
بعد از سرگردانی روی آب، در یک شیاری نشستیم، بیسیم را خشک کردیم با حاج اسدی فرمانده تیپ تماس گرفتیم. او از جریان شهادت شهید سرافراز مطلع بود. به من گفت: ما در نهر علم هستیم.به آنجا بیایید. ما بطرف حاج اسدی حرکت کردیم، وقتی که روی اروند در حال حرکت بودیم، شنیدم مرا صدا می زنند. یک کشتی بود که اوایل جنگ زده شده بود و بار جو داشت، تعدادی بچههای گردان درون آن کشتی رفته بودند. از داخل کشتی صدا می زدند. ماهوتی، ماهوتی، بلند که می شدم و می گفتم چیه؟ بطرف من شلیک میشد خیلی تعجب کردم. بعلت تیراندازیهایی که از همین کشتی شد شهید حسن فیض آبادی به شهادت رسید. یکی از بچههای اقلید بنام صمد صابری هم به نارنجکش تیر خورد، اما خوشبختانه مشکلی پیش نیامد. یک روحانی همراه ما بود که یادم نیست اهل کجا بود. گفت اینها که شما را صدا می زنند ایرانی هستند. گفتم اگر ایرانی هستند چرا تیراندازی میکنند؟ خیلی تعجب کردیم! گفت: احتمال دارد منافق باشند. روی خط بیسیم آمده و اسم شما را یاد گرفتهاند و صدایت میزنند. مقداری جلوتر رفتیم. دیدم یکی صدا می زند: اصغر، اصغر، تا بلند می شدم، تیراندازی میکردند. با حاج اسدی تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. ایشان گفت: الآن به تانکها می گویم که به کشتی شلیک کنند تانکها شلیک کردند و بالای کشتی را زدند. عراقیها فرار کرده بودند و به طبقه پایین آمده بودند. و بچهها هم آنها را به هلاکت رسانده بودند. وقتی ما به حاج اسدی رسیدیم، دیدیم بچهها خیلی ناراحتند. علت را پرسیدم، گفتند علی اصغر شهید شده است. با تعجب گفتم: قرار نبود او به روی آب بیاید. گفتند: آمده بود. پرسیدم: جنازه اش کجاست؟ گفتند: همان طرف است. من به چند نفر از بچهها، از جمله شهید علیرضا اکرامپور و شهید غلامرضا کاتوزیان گفتم: بروید جنازه علی اصغر را به عقب بیاورید که اگر احتمالا" عقب نشینی شد، جا نماند. بچهها رفتند و جنازه را آوردند.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...