فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۳ -یادداشتهایی از شهید عباس مرادی

برای مادر: هر چه در کتاب‌های لغت گشتم کلمه‌ای پیدا نکردم که بتواند مقام و عزت تو را آن‌طوری که بایدوشاید در برداشته و بزرگی تو را برساند، بیابم؛ ازاین‌جهت، ترا همان مادر خطاب می‌کنم؛ زیرا این کلمه؛ جایگاه، منزلت و قدر تو را تا عرش خدای تعالی بالا می‌برد و به‌خوبی می‌تواند معرف وجود شخصیت تو باشد. تو آن گوهر یک‌دانه‌ای هستی که خداوند به افراد بشر می‌بخشد و زمان دیگری پس می‌گیرد. آنگاه‌که بخشید زمین و آسمان را عطا کرده، وقتی‌که باز پس گرفت زندگی و هستی را از کف برده است.
مادر بگذار تو را بعد از خدای بزرگ، پروردگار خویش بدانم.
مادرم اگر فردا، روزگار مرا از تو گرفت، تو به خاطر از دست دادن همچو منی اشک مریز و لباس سیاه مپوش و همیشه خنده کن. اگر وجود تو به خودت تعلق داشت، پس از من زندگی را به‌آسانی و با خوشحالی بگذران. ولی دریغ که اجتماع و اصول اخلاقی به تو چنین اجازه‌ای نمی‌دهد.
اگر من به میرم چنان شادمان خواهم بود که سر از پای نمی‌شناسم، زیرا در آن جهان در آرامش و ابدیت، در صفا و طراوت بهشت، در میان جلوه انوار ایزدی تو را خواهم دید. زمانی که رخت از این جهان بربستی برای همیشه در آسمان‌ها در کنار هم بسر خواهیم برد.
می‌دانم پس از مرگ من خواهی گریست، ولی بدان که با مرگ انسان به کمال می‌رسد و تو در زندگی‌ات مرا چنان پرورش دادی که به‌آسانی به هدف بشریت، یعنی جمال و کمال رسیده‌ام.


خواهرم: هنگامی‌که ناراحت و افسرده‌خاطر شدی، مرا به یاد بیاور. هنگامی‌که گذشته‌های تلخ در برابرت مجسم شد، مرا به یاد بیاور.
هنگامی‌که قلب شکسته‌ام برای همیشه در زیرخاک مدفون شد، مرا به خاطر بیاور. هنگامی‌که گلی به‌تنهایی و به آهستگی روی قبر من می‌روید، مرا به خاطر بیاور.
اگر شمارا بار دیگر در این دنیا ندیدم، اما روح جاودان من چون برادری مهربان به نزدتان خواهد شتافت. هنگامی‌که دست تقدیر برای مدت نامعلومی مرا از شما جدا کرد، مرا به خاطر بیاورید. هنگامی‌که غم و غصه دوران قلب ناامید را پژمرده و افسرده کرد، مرا به خاطر بیاورید.
من که امروز به سر شوق شهادت دارم در صف حشر تاج شفاعت دارم

سرنوشت...!
همیشه روز آغاز عشق نخستین را به یاد می‌آورم. چقدر مهربان بود.
راستی چطور شد که عشق نخستین، همه عشق‌ها را از دل من بیرون برد.
همه شادی‌ها و اندیشه‌ها را کنار گذاشتم و شادی غم را احساس کردم.
سرنوشت خودم را به عشق سپردم و جان خود را در این راه خواهم داد.
عمرم را به کسی دادم که به پاکی فرشتگان آسمان بود و به سرخی گل سرخ بود. از گور سرد و تاریک که در انتظار من بود بی‌خبر بودم، نمی‌دانستم که زندگی این‌همه خیانت‌کار است.
اگر من، مردم از همه شما طلب آمرزش می‌کنم. حلالم کنید.
بعد از مرگ من ناراحت نباشید و خوشحالی کنید.
سنگ‌قبر را باید حاجی بگیرد و کفن هم‌خانواده خلیل باید بگیرد مخارج را هم مادرم بدهد، یعنی پول قبر کندن و مرده‌شور را مادرم بدهد. آرامگاه هم مرتضی و علی بگیرند زیرا همه این‌ها حق گردنشان دارم، به‌اندازه این چیزها برایشان زحمت‌کشیده‌ام.
این چند شعر را هم‌روی سنگ‌قبرم حتماً بنویسید:
زندگی چیست؟ خون‌دل خوردن اولش رنج و آخرش مردن



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي: