نوشتهها
شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید بهرام خیراندیشدریکی از آخرین روزهای سرد پاییزی که سرمای آن زیبایی و طراوت را از باغ و بستان برده بود، وجود نازنین کودکی زیبا، گرمابخش خانهای در روستای خواجهجمالی نیریز شد. ۱۳۲۰/۹/۱۸ در خانوادهای متدین و آشنا به اصول مبین اسلام بانام «بهرام» بهار زندگی را آغاز کرد. دوران طفولیت را در کانون گرم خانواده و با شیرینزبانی و مهربانی خاص کودکی به پایان برد. با گامهای کوچک اما مصمم خود دبستان وقار را طی کرد و تا کلاس چهارم ابتدایی موفق به تحصیل شد. چون دبستان روستایی در آن موقع فقط تا مقطع چهارم ابتدایی را آموزش میداد، بهرام به دلیل هوش و استعداد فراوان و به توصیه معلمهای دبستان برای ادامه تحصیل راهی شهر شیراز شد. مقدمات این سفر را عموی او که ساکن آن شهر بود فراهم کرد. لکن مشکلات پیدا و پنهان اجازه تحصیل را در مقطع روزانه به او ندادند و بهرام مجبور به ثبتنام در مقطع شبانه شد. برای تأمین نیاز زندگی و تحصیلی در یک بنگاه معاملاتی مشغول به کار شد. خستگی زیاد ناشی از کار روزانه، مانع از حضور وی در کلاسهای شبانه گردید. درعینحال چون شهید بهرام میدانست که بازگشت به زادگاه هم با توجه به عائله زیاد و درآمد ناچیز پدرش بهرهای جز رنج ندارد، قبل از اینکه به سربازی برود، باراهنمایی یکی از آشنایان خود تصمیم به استخدام در ارتش گرفت. در آموزشگاه درجهداری نیروی زمینی ارتش ثبتنام کرد و پس از گذراندن دوره آموزشی از شیراز به شهرهای مختلف، مانند بیرجند، تربتحیدریه و میانه منتقل شد. بااینکه تبعیض و بیعدالتی موجود در جامعه و حقوق ناچیز، اجازه ساختن خانهای را به او نداده بود، ولی نتوانسته بود دست بخشنده و مهربان او را از کمک به دیگران ببندد. گاهی برای بعضی از افراد نیازمندی که میشناخت، لباس و لوازم ضروری را تهیه و ارسال میکرد. هر وقت از شهری به شهر دیگر منتقل میشد، مقدار زیادی از اثاثیه منزلش را به کسانی که میدانست وضع مناسبی ندارند میبخشید. بعد از چند سال خدمت، به اهواز منتقل و در لشکر ۹۲ زرهی اهواز به خدمت مشغول شد. در همان ایام بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. اگرچه او در اولین روزهای انتقال، از اقامت در اهواز نگران بود، ولی بعداً به آنجا علاقه بیشازحدی نشان داد و تصمیم گرفت باقی خدمت را آنجا بگذراند. با تحمیل جنگ به ایران اسلامی، بهرام خطاب به خانواده و دوستانش میگفت: «همه جای ایران خانه ماست و به هر صورت بایستی در برابر تجاوزی که به کشور و دین ما شده مقاومت نمود و چهبهتر که در اهواز باشم، شاید وجود من که چند سال است با مسائل جنگ آشنا هستم ثمربخشتر از افراد ناآشنا به امور رزم و احیاناً بیعلاقه به این آبوخاک باشد.» به همین دلیل رحل اقامت را در اهواز انداخت و با صلاحدید فرماندهان لشکر ۹۲ زرهی اهواز در مناطق عملیاتی مختلفی بهعنوان فرمانده گردان تانک تا سال ۱۳۶۴ ـ سال شهادتش ـ شرکت میکرد. زمانی که برای آخرین بار به مرخصی آمده بود، دو روز قبل از شهادتش، همسرش به او گفت: اگر میتوانی فردا برو، ولی او خندید و گفت: نه دیر میشود، مثلاینکه تو این بار میترسی! فکر میکنی اگر امروز بروم تا پسفردا بیایند و خبر شهادت مرا به تو بدهند. دوباره خندید و ادامه داد: لابد خیلی ناراحت میشوی؟ بههرحال من باید بروم، چون دیر میشود. وقتی از چارچوب در بیرون میرفت، برگشت و با خنده گفت: اگر شهید شدم ناراحت نشو و فقط به برادرانم اطلاع بده. سپس خداحافظی کرد و باعجله بهسوی منطقه عملیاتی حرکت کرد. فردای همان روز، ـ ۱۳۶۴/۱۰/۲۱ ـ درحالیکه هنوز عرق سفر بر پیشانیاش بود، در جبهه طلاییه قامتش به خاک افتاد و فیض شهادت را درک کرد. پیکر پاک و مطهر او را در گلزار شهدای روستای خواجهجمالی به خاک سپردند.
روحش شاد و شربت شهادت گوارای وجودش
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید بهرام خیراندیش
- شهدا سال ۵۹ -زندگینامه شهید سید احمد موسوی
- شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید بهرام ایازی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه مفقودالاثر قربان محمدی
بیشتر »