نوشتهها
شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید علیرضا اکرامپور
ای رفیق! همچون قاصدکهای عاشق به پرواز در آی و نظاره کن به خون نشستن آلالههای سرخرنگ سرزمین ایران را که آواز ملکوتی فرشتگان را زمزمه میکنند و در سودای وصال دوست، سر و جان را یکباره به بازار شهادت میبرند. از میان آن قاصدکها، میتوان یکی چون علیرضا اکرام پور را به شمار آورد. همانی که در اولین روز از زمستان سال ۱۳۳۶ سرمای طبیعت را با نفس گرم خود طراوت بهاری بخشید و فضای خانواده مذهبی و متدین خود را در شهر نیریز پر از شادی کرد. خانوادهای که ذکر مصیبت امام حسین (ع) را از افتخارات خود میدانست و آرزو داشت فرزند نورسیده نیز در زندگی حسینی باشد. چه نیک آرزویی بود و چه نیکتر پذیرشی! علی درس دینداری و دینمداری را در دامان مادر و در کنار پدر، پای منبر روضه، فراگرفت. آنگاهکه عطش آموختن را حس کرد با شور و شوق فراوان به سمت مدرسه رفت. دوره ابتدایی را در مدرسه علامه باب انار خفر آغاز کرد. پس از دو سال، ادامه تحصیل را از سوم تا ششم ابتدایی در مدرسه بهرام نیریز به پایان برد. سپس وارد دبیرستان امام خمینی (احمد نیریزی) شد و موفق به اخذ مدرک پایان دوره متوسطه (دیپلم) شد. آن زمان که شعلههای ستم نهضت اسلامی را فروزان دید، به جمع سربازان خمینی کبیر پیوست و در شکلگیری و حرکت منسجم جنبش مردمی در شهر نیریز، گام اساسی برداشت. بهگونهای که مبارزان شهر او را هسته مرکزی قیام در شهر میدانستند و اعمال و رفتارش را خفاشان شبپرست، تاب دیدن و تحمل نداشتند. کفر ستیزی او خشم حامیان ظلم و استکبار جهانی را برانگیخته بود و سرسپردگان حکومت منحوس پهلوی، بعد از هر قیامی و حرکتی در شهر نیریز، به سراغ علیرضا و همفکرانش میرفتند و ریشه حرکت را در رفتار آنها میجستند. در اوج قیام، او را به همراه شهیدان حبیب کردگاری، علیاصغر سرافراز و آقایان حاج علیاکبر همتایی و عباس ماهوتی، به جرم حقگویی و حقخواهی به بند کشیدند و به مدت شش ماه در زندان عادلآباد شیراز محبوس کردند. بعد از آزادی نیز چند بار او را به بهانههای مختلف دستگیر و راهی زندان نیریز کردند تا اراده او را در دفاع از امام و مقتدای خود بشکنند، ولی هر بار او را مقاومتر و عزمش را قاطعانه در دفاع از حق یافتند. همین ایستادگی و پایداری بود که مزدوران را خشمگین و عصبانی میکرد.
یکی از دوستان وی میگوید: یک روز وقتی فهمیدیم قرار است علیرضا از زندان آزاد شود، بهاتفاق چند تن دیگر از مبارزان به استقبال او رفتیم و باهم برای شرکت در تظاهرات مردمی، به سمت شیراز حرکت کردیم. در حین تظاهرات، مأمورین حکومتنظامی بر صفوف مردم تاختند و در آن میان، علیرضا را دستگیر کردند و بهشدت مورد ضرب و شتم قراردادند. سبعیت آنان باعث شد، سر وی مجروح شود و خون زیادی از زخمها به زمین بریزد؛ اما ایستادگی ما باعث شد آنها علیرضا را رها نمایند. در مقاومت آن قهرمان دشمنشکن، گفتنیها زیاد است، لکن به همین اندک بسنده میکنیم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از اولین نیروهایی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و از مؤسسان آن نهاد مقدس بشمار میرفت. در همان زمان به مدت شش ماه افتخار پاسداری از بیت امام (ره) نصیب وی شد. تا اواسط سال ۱۳۶۴ در عضویت سپاه پاسداران باقی ماند و پسازآن به علت بعضی فشارها و دیدگاههایی که باروحیه آزادمنش علیرضا سازگار نبود، بهدلخواه خود از سپاه پاسداران استعفا داد و بهعنوان نیروی بسیجی، در میدانها نبرد حاضر شد.
او عاشق زندگی بود، اما زندگی حقیقی را در شهادت جستجو میکرد. علیرضا در هفت نوبت عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. در این مدت سمتهای مختلفی از قبیل فرمانده گردان، فرمانده گروهان و معاونت گردان کمیل را به عهده داشت. سال ۱۳۶۲ در طرح لبیک یا امام و همچنین آموزشهای هلی برد در اصفهان شرکت کرد. در طرح لبیک، بهعنوان فرمانده گردان به منطقه دشت عباس اعزام شد. در عملیات مختلفی مانند شکست حصر آبادان، عملیات رمضان، فتح خرمشهر، عملیات فتحالمبین، عملیات طریقالقدس، عملیات والفجر ۸ و همچنین ۶ ماه نیز در پاسگاه زید حضور داشت و علیه کافران بعثی و ضدانقلاب فریبخورده میجنگید. علیرضا، همیشه سعی میکرد بدون اطلاع دیگران و بدون هیچگونه بدرقهای راهی جبهه شود. فقط خانواده بود که متوجه رفتن ایشان به جبهه میشد. در آخرین اعزام ایشان به جبهه، بهمنماه ۱۳۶۴، قبل از شروع عملیات والفجر ۸، زمانی که زمزمه عملیات را شنید، یک روز، عصر جمعه، بعد از خداحافظی از خانواده، زمانی که دختر یکسالهاش را در آغوش میفشرد و اشکهای او را که از رفتن پدر، بر گونههایش نشسته بود، پاک میکرد، گفت: «نگران نباش عزیزم، میروم، اگر عملیات باشد، در عملیات شرکت میکنم و اگر عملیات نباشد، حتماً تا یک هفته دیگر برمیگردم و در کنار شما خواهم بود.» قرآن را بوسید و از خانه خارج شد؛ اما تقدیر این بود که آن دختر بدون سایه پدر بر بالای سر، بزرگ شود و سالها در انتظار آمدن پدر چشمبهراه بماند. ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ در عملیات والفجر ۸ در جاده فاو ـ امالقصر به همراه همرزمانش به محاصره دشمن درآمد و در یک رویارویی تنبهتن و نابرابر، به فیض شهادت نائل گشته جسد پاک و مطهرش پس از ۱۲ سال مفقود بودن، به دامان پرمهر زادگاهش نیریز بازگشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
روحش شاد و نامش جاودان
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید علیرضا اکرامپور
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حبیب کردگاری
- زندگینامه جانباز غلامرضا نصرتی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید علی اصغر سرافراز
بیشتر »