فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید غلامرضا قوی بازو

با شرح زندگانی یار سفرکرده‌ای از قبیله مجنون‌صفتان، قصه‌ای دیگر را می‌نویسیم، قصه مردی که هنوز کلاس‌های درس، مهربانی و عشق او را در آموزش فرزندان این آب‌وخاک، گواهی می‌دهند. از معلمی میگوییم که عشق به آموزش، همه وجودش را فراگرفته بود و بسان شمعی می‌سوخت و در کوره‌راه زندگی،‌ راه را به جویندگان سعادت نشان می‌داد. از غلامرضا قوی‌بازو میگوییم که در تاریخ ۱۳۳۶/۴/۱ در شهرستان  نی‌ریز، میان خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدر که خود حافظ نظم و انضباط جامعه بود و لباس نگاهبانی از حریم اجتماع (پلیس) را به تن داشت،‌ در گام نخست به تربیت فرزند خود بر اساس اصول و مبانی سعادت‌بخش اسلام همت گذاشت و حراست از او را در مقابل افکار باطل به‌خوبی عهده‌دار شد. شرایط ناشی از موقعیت شغلی پدر باعث شد تا غلامرضا دوران خردسالی را در شهر برازجان سپری کند. در همان شهر دوره ابتدایی را آغاز کرد و با موفقیت به پایان برد. سپس دوره متوسطه را تا سال پنجم ـ رشته طبیعی ـ  در دبیرستان شهید بهشتی (شعله) شهرستان نی‌ریز و سال ششم را در دبیرستان ابوذر (شاهپور)  شهر شیراز سپری کرد. غلامرضا ازلحاظ اعتقادی انسانی مقید به  دین مبین اسلام و احکام نورانی آن بود. در روابط اجتماعی مهربان و دلسوز عمل می‌کرد و کودکان را بسیار دوست می‌داشت و به آن‌ها اهمیت می‌داد. آن‌ها را قلب خود می‌دانست و سعی داشت هنگام درس برای آن‌ها استاد نمونه اخلاق باشد. نسبت به فقرا و نیازمندان دلسوز و مهربان بود و شب‌ها به سراغ خانواده‌های نیازمند و آبرودار می‌رفت و تا آنجایی که در حد توانش بود به آن‌ها رسیدگی می‌کرد. احترام فوق‌العاده به بازماندگان شهدا را، از وظایف شرعی و اخلاقی خود می‌دانست. ساده‌پوشی و ساده زیستی از ویژگی‌های اخلاقی نیک ایشان بود. برای رفع کدورت بین خویشاوندان یا دوستان، همیشه پیش‌قدم بود و احترام به بزرگ‌ترها، خصوصاً پدر و مادر را به جوانان یادآوری می‌کرد. قبل از انقلاب،  نقش بسزایی را در آگاه‌سازی جامعه ایفا نمود و درزمینهٔ‌های مذهبی، سیاسی و ایجاد شور و انگیزه مبارزه در مردم فعالیت چشمگیری داشت. غلامرضا می‌گفت: با این جوّ آلوده‌ای که نظام منحوس شاهنشاهی برای ایران به وجود آورده است، نباید بگذاریم که نوجوان‌های پاک این مرزوبوم آلوده شوند. ازاین‌رو با تشکیل جلسات قرآن و کوهنوردی تعدادی از نوجوان‌ها را جذب نمود. غلامرضا با جدیت درزمینهٔ تهیه،‌ تکثیر و پخش اطلاعیه‌های حضرت امام (ره) در هنگام اوج‌گیری نهضت اسلامی فعالیت داشت و اکثر شب‌ها تا نیمه‌های شب علیه رژیم فعالیت می‌نمود و ازجمله مبارزان قبل از انقلاب در شهرستان نی‌ریز بود.

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، شغل شریف معلمی را ـ که شغل انبیاست ـ به عهده گرفت و به تعلیم و تربیت نونهالان ایران اسلامی پرداخت. سپس به سنت حسنه ازدواج عمل کرد و صاحب دو فرزند به نام‌های مجید و مریم شد. تجاوز دشمن به مرزهای کشور، قلب مهربان او را بی‌قرار ساخت و در پی فرمان مولایش برای دفاع از اسلام و میهن اسلامی، عازم جبهه شد. در عملیات مختلفی شرکت کرد و مدت شش ماه نیز برای دفاع از مظلومان فلسطین و لبنان، راهی جنوب لبنان شد. در پادگان‌های بنی‌شیت و بعلبک به مدت ۶ ماه متوالی، به انجام‌وظیفه و ادای دین پرداخت.

 یکی از هم‌رزمان وی در لبنان می‌گوید:

«فاصله حرم حضرت زینب (س) در سوریه تا محل استقرار ما در لبنان، حدود دو ساعت و نیم بود. عصرهای پنجشنبه و جمعه برای زیارت قبر آن بانوی دل‌شکسته به همراه تمام رزمندگان مستقر در پادگان حرکت می‌کردیم. برای این سفر روحانی، بایستی کلیه نیروها از مرز سوریه عبور می‌کردند. البته برای تردد افراد، طبق قوانین بین‌المللی، بایستی همه گذرنامه  خود را ارائه می‌دادند.  نکته جالب‌توجه این بود که نیروهای ایرانی احتیاج به گذرنامه نداشتند؛ زیرا با نشان دادن عکس حضرت امام خمینی (ره)، مرزبانان سوری با احترام تمام از ما استقبال می‌کردند و عبور و مرور ایرانی‌ها به‌راحتی انجام می‌گرفت. البته این نشانگر عظمت انقلاب اسلامی و احترام سایر مسلمانان نسبت به امام (ره) بود.»

یکی از دوستان غلامرضا خاطره‌ای را از آخرین اعزام وی به جبهه این‌گونه نقل می‌کند: «ایشان مقداری مصالح ساختمانی تهیه‌کرده بود و قصد داشت که خانه‌ای برای خود بسازد. ما برای اعزام به جبهه آماده می‌شدیم. گفت: من هم می‌آیم. به او گفتم:  مدتی صبر کن و مقداری از کارهای ساختمانی را انجام بده و در عملیات بعدی شرکت کن.  خندید و در جواب من گفت: ساختن این خانه قفلی است که به دست و پای من زده‌شده است. همیشه باخدا عهد کرده‌ام اجازه حضور در جبهه را تا آخرین لحظات به من بدهد.  اگر برگشتم، این خانه را می‌سازم. ان‌شاءالله اگر برنگشتم، بارم کمتر و سبک‌تر است و روز حساب‌وکتاب، راحت هستم.»

یکی دیگر از هم‌سنگران وی می‌گوید:

«روزی کنار سنگر نشسته بودیم. هر کس چیزی می‌گفت. شهید قوی‌بازو خطاب به بچه‌ها گفت: دوست ندارم به این آسانی شهید بشوم. دوست دارم ماه‌ها در جبهه بمانم، سرما و گرمای جبهه را تحمل‌کنم، پس از تحمل سختی‌های زیاد، لحظه‌ای که می‌خواهم کنار سنگر تکیه بزنم و استراحت کنم، در همان حال گلوله‌ای به من اصابت کند، طوری که ذره‌ای از پیکرم روی زمین نماند.»

غلامرضا نیز در عملیات والفجر ۸ ـ جاده فاو ـ ام‌القصرـ در جمع کفر ستیزانی بود که در شامگاه ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ به  محاصره دشمن درآمدند. بعد از نبردی دلاورانه شراب ناب شهادت را در جام او ریختند و تنش را به خلعت زیبای عروج  آراستند. دوازده سال پیکرش بر روی خاک‌های غربت میهمان بود و آنگاه‌که به همت گروه تفحص به زادگاهش بازگشت، ـ ۱۳۷۶/۷/۱۶ ـ افسوس که پدر و مادر داغدارش در غم هجران تنها پسر دلبند خود دیگر نبودند تا از او پذیرایی کنند و شاهد آرام گرفتن وی در کنار هم‌رزمانش در گلزار شهدای شهر نی‌ریز باشند.



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :