فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید جمعه بیگی

پروانه‌سان در طواف شمع عشق بال‌هایش سوخته و خاکستر شده بود ولی از سوختن پروایی نداشت و در راه وصال از آتش هراسی به خود راه نمی‌داد. غنچه‌ وجود شهید جمعه بیگی، در تاریخ ۱۰/۵/۱۳۴۱ در روستای بسترم، از توابع شهرستان نی ریز، در خانواده‌ای با ایمان و مذهبی شکوفا شد. دوران طفولیت را در دامن طبیعت و در محیط آرام خانه سپری می‌کرد. هفت ساله که شد برای فراگرفتن الفبای زیستن، در دبستان برزگران بسترم ثبت‌نام و تا کلاس سوم ابتدایی، تحصیل کرد. سپس به دلیل نیاز خانواده، به کار و تلاش روی آورد و در تأمین معاش در کنار سایر اعضای خانواده قرار گرفت و از ادامه تحصیل منصرف شد. همدوش پدر در امور کشاورزی، کارگری و چوپانی حرکت می‌کرد و آنی از کمک به وی غافل نمی‌شد.

شهید جمعه بیگی، انسانی وارسته، خوشرفتار و خوش‌برخورد بود و احترام به دیگران را سرلوحه ارتباط اجتماعی خود قرار داده بود. انسانی مؤمن، فداکار و متواضع بود و در اجرای فرامین امام و مقتدای خود تردیدی نداشت. پس از پیروزی انقلاب با آمادگی کامل برای هر گونه جان فشانی به فعالیت پرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعثی عراق، برای پوشیدن لباس مقدس سربازی اعلام آمادگی کرد و از تاریخ ۱۵/۴/۱۳۶۰ به مدت دو سال از عمر خود را در مصاف با دشمنان اسلام و قرآن سپری کرد. پس از آن، با عشق خدمت در راه خدا و با انگیزه دفاع از اسلام و میهن اسلامی به جمع شیران روز و زاهدان شب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و لباس سبز حریت را به تن کرد. در تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۶۲ به عضویت گردان همیشه پیروز کمیل درآمد و با سایر همرزمانش به سوی جبهه‌های نور علیه ظلمت شتافت و به نبرد با متجاوزان بعثی پرداخت.

وی در تاریخ‌های ۲۰/۱۲/۱۳۶۳ و ۲/۸/۱۳۶۴ برای سومین و چهارمین بار متوالی با شور و شوقی وصف ناپذیر به همراه پدر و برادرش (شهید شهباز بیگی) عازم جبهه شد. از اینکه فرصتی پیش آمده بود تا بتواند به اسلام خدمت کند، بسیار خوشحال بود و از ابراز خوشحالی خود ابائی نداشت.

مادرش می‌گوید: آخرین باری که عازم جبهه بود، برای خداحافظی پیش من آمد. من به علت مشغله فراوان و نیاز خانواده به وجود ایشان از او خواستم به جبهه نرود و به کارهای عقب مانده رسیدگی کند. سعی کردم هرطور که شده مانع از اعزام وی به جبهه شوم. با آرامی به طرف من آمد و دست‌های مرا در دست‌اش گرفت و گفت: اگر نگذاری به جبهه بروم، در آخرت باید خودت جوابگوی حضرت زینب(س) باشی. موافقی؟ من جوابی جز اعلام موافقت نداشتم و فرزندم را بوسیدم و به خدا سپردم.

پدرش می‌گوید: من و دو پسرم (جمعه و شهباز)، هر سه در یک سنگر بودیم. من تیربارچی بودم و دو فرزند شهیدم، کمکی‌های من بودند. این عزیزان در حین نبرد هرگز از نماز و دعا غافل نبودند و همه چیز را برای خدا می‌خواستند. حرف و عملشان نیز همین را نشان می داد. سرانجام پس از ۱۸ ماه خدمت در گردان کمیل، به عنوان تیربارچی و آرپی‌جی‌زن، در جبهه فاو ـ عملیات والفجر ۸ ـ در تاریخ ۲۱/۱۱/۱۳۶۴ جان را به عشق دیدار یار سودا کرد و می ناب شهادت را از دست محبوب خود گرفت. پیکر پاکش در گلزار شهدای روستای بسترم به خاک سپرده شده است.

روحش شاد و نامش جاویدان



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :