نوشتهها
خاطراتی از شهدای عملیات والفجر هشت
یاد و خاطره آزاد مردان شهید را همواره باید زنده نگاه داشت. چه اینکه شرح این راست قامتان جاودانه تاریخ برای همه نسلها آموزنده است. زیرا وقتی کشور در معرض هجوم و تجاوز بیگانه قرار میگیرد، باید از وجب به وجب خاک پاک وطن دفاع کرد، هر چند که از نظر توان تسلیحاتی و فنآوری نظامی با مشکل روبرو باشیم. هر چند دشمن با تمام قدرت به میدان بیاید، باید به عناصر غنی فرهنگی، دینی و ملی اتکا کرد و دشمن متجاوز را به جای خود نشاند.
در این قسمت خاطراتی از شهدای این عملیات را به نقل از شاهدان عینی میآوریم:
یکی از شهدای مظلوم این عملیات، شهید علیرضا (حمید) رئوفی بود – در خاطرات قبلی او را معرفی کردیم- که بین بچهها مشهور به "حمید شیخ" بود. چون پدرش یک روحانی ساده زیست و وارستهای بود و حمید تنها پسر او بود. و مادری دردمند داشت که سالها در فراغ و انتظار او سوخت، آنها سالها پس از شهادت و مفقودالاثر شدن عزیزشان، چشم انتظار آمدن فرزند دلبند خود ماندند تا اینکه به لقای دوست شتافتند. پیکر این شهید عزیز پس از ۱۲ سال یعنی در سال ۱۳۷۶ به میهن اسلامی بازگشت و در گلزار شهدای نیریز در کنار سایر همرزمانش آرام گرفت. آقای اصغر ماهوتی حالات این شهید بزگوار را در عملیات این چنین توصیف میکند:
هنگامیکه می خواستیم برای عملیات شب ۲۷/۱۱/۱۳۶۴ حرکت کنیم، به شهید حمید رئوفی گفتم: فلانی شما که نمی توانی با اسلحه کار کنی! پس همین جا بمان. خیلی ناراحت شد. شروع کرد به گریه کردن، سرش را به زمین می زد وگریه می کرد، دست کرد یک نارنجک برداشت، حلقه ضامن آنرا به دندان گرفت و گفت: من این را هم نمی توانم بکشم و پرت کنم؟ بالاخره ما را متقاعد کرد که بیاید، در کنار ما بودنش باعث افزایش روحیه همه بود.
آقای غلامحسین روانشاد در مورد نحوه شهادت این عزیز میگوید:(۱-RAVANSHAD-۱۶)
وقتی به اسارت بعثیون کافر در آمدیم، شهید حمید رئوفی زیر لب به آنها ناسزا میگفت. ما را روی خاکریز انداختند. موقعی که خواستیم حرکت کنیم. یکی از عراقیها آستین ایشان را گرفت که بلند کند متوجه شد که دست ندارد. با یک حالت خشن و وحشیانه به عربی جملهای گفت. بعد من دیدم با سرنیزه ای که سر اسلحهاش بود، به سینه و شکم شهید حمید رئوفی زد و او را به شهادت رساند.
آقای علیرضا هائم در مورد شهید محسن پرهوده میگوید:(۴-ALI HAEM-۶)
هفتههای اول که اسیر شده بودیم خیلی به ما سخت میگذشت و خیلی غمگین بودیم. یادم هست در سازمان امنیت عراق، معروف به استخبارات بودیم، محسن به خوابم آمد، به او گفتم: خوب رفتی و ما را تنها گذاشتی! ما با هم قول و قرارهایی داشتیم. این رسم وفا نبود! .چطور ما را تنها گذاشتی و رفتی؟ او در پاسخ گفت: به خدا قسم هنگام شهادت به فکر تکتک شما بودم.
آقای غلامحسین روانشاد می گوید:
(۱-RAVANSHAD-۱۶)
قبل از شب ۲۷/۱۱/۱۳۶۴ بچهها زیارت عاشورایی برگزار کردند. چه زیارت عاشورایی بود! سراسر دعا بچهها گریه میکردند و آرام نمیگرفتند. زمزمههای شهید حبیب کردگاری را یادم هست که جمله «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» را بیش از ۵-۶ بار تکرار میکرد. شهید محسن پرهوده هم بیرون از سنگر نشسته و مشغول درست کردن چاپ برای رزمندگان زیارت خوان بود. من هم کنار ایشان بودم. گفتم محسن چرا داخل بچهها نمیروی؟ چرا زیارت عاشورا را با آنها نمیخوانی؟ گفت مرا به عنوان سقا هم بپذیرند کافی است.
وی در ادامه در مورد پاسدار شهید علی اکبر محمد حسنی میگوید:
یکی دو شب قبل از عملیات - شب بیست و هفتم - باران میآمد. من هم چون تازه آمده بودم، جا نداشتم و داخل سنگری که شهید علی اکبر محمد حسنی آنجا بود؛ رفتم. ایشان شروع به احوالپرسی کرد و بعد گفت امشب همین جا بخواب. ایشان بخاطر باتلاقی بودن منطقه، با چوب یک تخخواب درست کرده بود. تخت خود را به من داد. من فکر کردم خودش جا دارد و میتواند در جای دیگری بخوابد! من خوابیدم، صبح که برای نماز بیدار شدم دیدم که ایشان بیرون از سنگر یک پتو زیر و یک پتو هم روی خود انداخته و خوابیده است و به خاطر آنکه باران کمتر پتو را خیس کند یک تکه پلاستیک هم روی آن کشیده بود از این بابت من خیلی خجالت کشیدم و شرمنده شدم .
و در مورد دانشجو و پاسدار شهید حمید کیوانی میگوید:
قبل از آنکه برای عملیات شب بیست و هفتم حرکت کنیم، یک روز بعد از ظهر شهید حمید کیوانی گفت: بیا برویم قدم بزنیم. او مرا به سنگرهای عراقیها که توسط رزمندگان اسلام فتح شده بود برد. همهاش از عبرت تاریخ می گفت. عکسهایی که صدام را در حال نماز خواندن نشان میداد، برداشت و آورد و به بچهها نشان داد و گفت امام حسین(ع) را همینها به شهادت رساندند. حالا در حال نماز خواندن عکس میگیرند و مردم را فریب میدهند. در خصوص مطالعه کتاب معاد شهید دستغیب خیلی تأکید میکرد. به من میگفت: سوره واقعه یادت نرود. گوشهها و جملههایی از وصایای شهدا را حفظ کرده بود و مرتبا" با خود تکرار میکرد. او فردی ساده زیست بود. همیشه از همان اُورکت سپاه استفاده میکرد صبحها قبل از آن که به سپاه بیاید به گلزار شهدا میرفت و زیارت عاشورا میخواند.
آقای دکتر علیرضا قلمداد در مورد دانشجوی شهید حسین شریعت میگوید:
او دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان بود و همراه شهید حمید کیوانی از طریق دانشگاه به جبهه آمده بودند. به اتفاق آقای سید محمد قارینیا به دیدن آنها رفتیم و آنها همراه ما به گردان کمیل آمدند. همانجا در جمع بچهها ماندند و به مقر قبلی خودشان بر نگشتند. شهید حسین شریعت انسانی وارسته، دارای چهرهای بسیار مظلوم و دوست داشتنی بود.
آقای اصغر احسنی از شهید علیرضا محمد علیپور اینگونه میگوید:
خوب یادم هست در آخرین لحظاتی که میخواستیم اسیر شویم و عراقیها بالای سر ما بودند، به او گفتم: باید بلند شویم و اسیر شویم اینها دارند به بچهها تیر خلاص میزنند. شهید محمد علیپور گفت اگر آبداری به من بده، قمقمه آب را به او دادم و مقداری آب خورد، مجروح شده بود و خون زیادی از بدنش رفته بود. گفت : اصغر من اسیر نمیشوم اگر بارها بخواهند مرا شهید کنند حاضرم ولی اسیر نمی شوم. گفتم: جنگ همه چی دارد!. اسارت، شهادت، مجروح شدن و... قبول نکرد و من هم نتوانستم او را راضی کنم. در آخر به من گفت: شما اگر میخواهی اسیر شوی، اسیر شو! ولی اگر اسم من را آوردی، یا اینکه دست مرا بلند کردی، ناراحت میشوم. او همانجا ماند و بعدا شنیدم به لقای دوست شتافته است.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...