نوشتهها
شهدا سال ۶۴ -وصیتنامه شهید سید جلال صادقیبسم الله الرحمن الرحیم
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی۱.
لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. فدای لب تشنه تو بگردم یا حسین(ع) و ای علی اکبر و ای علی اصغرِ حسین(ع).
با سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت امام زمان(عج) فرمانده لشکر قرآن، سردار جبهههای نور و درود بر کسی که شبها و روزها در سنگرها به دیدار یارانش میآید و همیشه وعده پیروزی میدهد؛ شمعی که عالم اسلام پروانههای وجودش هستند. سلام بر نائب بر حقش، او که شبها بیدار و روزها زحمت کشید، سالهای سال تبعید و زندانی شد تا توانست یک جامعهای را از گمراهی و پرتگاه نجات دهد. با درود بر حسین(ع) پاسدار [دین] و الگوی پاسداران اسلام، پاسداری که زجرها کشید، صبرها نمود، ایثارها کرد، شهید داد و آخر خود نیز دلیرانه، شربت شهادت نوشید. همین شهادت او بود که چون نوری در ظلمت تابید و چهره اسلام را زنده و همانا پایدار نگه داشته است. از آنجائی که هر فرد مسلمان باید بعد از مرگش وصیتی از خود باقی بگذارد، من هم به عنوان یک مسلمان این نوشته را از خود باقی میگذارم. اینجانب سید جلال صادقی، فرزند سید محمدحسین، به شماره شناسنامه ۱9، متولد ۱344، اهل و ساکن بخش آباده طشک میباشم. اول از هر چیز، جای بسی شکر میباشد که خداوند متعال این توفیق را به من داد تا به عنوان یک پاسدار و سرباز امام زمان(عج) در جبهههای نور شرکت کنم و دینم را نسبت به اسلام عزیز و شهیدان ادا نمایم. خداوندا! اکنون که تنها با تو سخن میگویم، تو را شکر میکنم و سپس تو را شاهد میگیرم که هیچ چیز عزیزتر از جانم ندارم و آن عزیزترین چیزی است که به من اهدا نمودی. من آن را در راه تو هدیه میکنم، تو بپذیر. خداوندا! حال که وقت مهاجرت رسیده و وقت خداحافظی با [دنیا و رسیدن به] وصال یار است، دست پشیمانی بر داشته و برای آخرین بار ندا سر میدهم، ای زمین! مرا ببخش چه ظلمهایی که در روی تو انجام ندادم. ای آسمان! در زیر سقف مروارید تو چه کارهایی که انجام ندادم. ای زمان! تو زودگذر بودی و من از تو عبرت نگرفتم. خداوندا! اگر در آن موقع نبودم که در رکاب امام حسین(ع) بجنگم، اینک به فریاد هل من ناصر فرزندش امام خمینی پاسخ میدهم. خدایا! اگر عمرم به نفع اسلام است، طول عمرم بده و اگر مرگم به نفع اسلام است، شهادت را نصیبم گردان. خدایا! چگونه میتوانم در برابر پیکر پاک و مطهر و پارهپاره امام حسین(ع) اظهار شهادت نمایم. خدایا! خیلی کوچکم که بتوانم نام شهید بر خود بگذارم. ولی تو ای مهربانترین مهربانان! این پیکر ناقابل را قبول کن. پروردگارا! اگر چه خونم ناقابل است، ولی تو به آن قابلیت عطا فرما که در پای درخت اسلام ریخته شود. چند جمله هم به امت شهیدپرور توصیه میکنم: شما الحمدلله معجزات جنگ را دیدهاید و پیروزیها را مشاهده کردهاید، از شما میخواهم تا آخرین نفس دست از فرزند مهدی(عج) بر ندارید و او را تنها نگذارید و این کشتی را یاری کنید تا به ساحل نجات برسد. مادران مانند مادر وهب باشید؛ فرزندانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد آنها را تحویل نگیرید، چون آنان را در راه خدا اهدا کردهاید. مبادا از رفتن فرزندانتان به جبههها جلوگیری کنید که فردا باید جواب تحمل زینب(س) را بدهید که داغ ۷۲ تن از یاران حسین(ع) را دید. جوانان عزیز، مبادا در رختخواب ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد. دوستانم، عشق و شور رزمندگان را چگونه توجیه کنم. اگر چه زبان چگونه گفتن و چگونه توجیه کردن ِآن را ندارم، آن را در یک کلمه بیان میکنم؛ برادران ما در حالی به سوی شهادت میروند که گویا شب وصال با معشوق است و از هم سبقت میگیرند تا اگر قرار است کسی در این گروه شهید یا مجروح شود، اولین کس آنها باشند. عزیزانم، خیلی مواظب باشید که منافقان از خدا بیخبر بین شما و روحانیت مبارز اسلام تفرقه نیندازند و وحدت را حفظ کنید. سخنی هم با منافقان دارم: تا دیر نشده است دست از کارتان بردارید و به دامن اسلام روی آورید و این را بدانید که اگر با گلـولههایتان خانه ما را خراب کنید و اگر بدنم را با گلوله سوراخ سوراخ کنید و اگر بدنم را زنده زنده قطعه قطعه کنید و هر قطعهای را جدا جدا بسوزانید و خاکسترم را دور بریزید؛ باز هم فریاد میزنم اللهاکبر، خمینی رهبر، از این رهبر دست بر نمیدارم. اگر بعد از هزاران هزار سال دیگر قبرم را بشکافید، باز میبینید با روحیهای شاد و تازهتر فریاد میزنم: روح منی خمینی، قلب منی خمینی. چشم دشمنان کور باد که نمیدانند شهیدان عمر دوباره میکنند. اسلام را هرگز فراموش نکنید، زیرا فراموشی اسلام، برابر با نابودی بشریت است زیرا که اسلام فراموش شدنی نیست.
چند سخن هم با پدر و مادرم: ای پدر و مادرم! ای بعد از خدا و دین و یارانم! ای چشمان امیدم! لحظههای طولانی با شما بودم، ولی قدرتان را ندانستم. امیدوارم که سوره والعصر را فراموش نکنید و بدانید که انسان فانی شدنی است؛ باید روزی رفت، چه با ننگ و چه با افتخار. پس بگذارید تا با افتخار بروم. این راهی است که فقط نصیب مسلمانان ایران و جهان شده است. پدر و مادرم، زیاد بر من حق دارید، اما من نتوانستم زحمات شما را جبران کنم. اگر نتوانستم در این دنیا عصای دست شما باشم، عصاکش رهبر بودم و در آخرت از خداوند برای شما طلب مغفرت دارم. پدرم قبل از اینکه به تو تسلیت گویند، تو به امام زمان(عج)، به رهبر و امت اسلامی تبریک و تسلیت بگو که من هم خدمتگزاری از خدمتگزاران بودم. هر چند که نتوانستم وظیفه خود را بخوبی ایفا نمایم. مادر مهربانم، از تو خیلی معذرت میخواهم و حلالیت میطلبم، مرا ببخش. گریه نکن و اگر خواستید گریه کنید، آرام و به یاد امام حسین(ع) اشک بریزید. راهی را که من رفتم، ناآگاهانه نرفتم، بلکه عاشقانه و با چشمهای باز رفتم که راه هدایت را در این طریق دیدم و در طریق الیالله. خواهرانم، حجاب را رعایت کنید. زینبوار باشید و مرا حلال کنید. برادرم را، مصداق آیه شریفه « یا ایتها النفس المطمئنه » همانطوریکه اباعبدالله(ع) و دیگر شهدای اسلام بودند، پرورش دهید. همسرم، مرا ببخش، از اینکه نتوانستم دین تو را ادا نمایم، معذرت میخواهم. انشاءالله صبور باشید که هر چه خدا بخواهد میشود. تنها از تو میخواهم مانند زینب(س) صبور در مصائب و با حجاب باشید. در پایان مدت زیادی روزه و نماز قضا بدهکارم، آنها را انجام دهید در صورت توانایی و مقداری بدهی و وام به بانک بدهکارم. از عمویم میخواهم فرزند شهید سید علی موسوی را چنان تربیت کند که موسوی راضی باشد. در پایان از همه اقوام، آشنایان، دوستان، معلمان، پاسداران همسنگر و امت شهیدپرور بخش آباده طشک حلال بودی میطلبم مرا ببخشید. حلالم کنید. طلب مغفرت کنید.
خداحافظ، دیدار در قیامت، فانی برای اسلام
سید جلال صادقی امضاء ۱5/۱2/۱363
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۴ -وصیتنامه شهید سید جلال صادقی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید سید جلال صادقی
- شهدا سال ۶۳ -زندگینامه شهید احمد علی رنجبر
- شهدا سال ۶۳ -زندگینامه مفقودالاثر سید کرامت الله موسوی
بیشتر »