نوشتهها
شهدا سال ۶۴ -خاطراتی از شهید غلامرضا جمشیدی
خاطرهای از پدر شهید: در عملیات خیبر، غلامرضا ۱۵ ساله بود و ایشان را به جبهه اعزام نمیکردند. وی کارت عضویت اینجانب (کارت طرح لبیک) را برمیدارد و عکس خودش را روی آن میچسباند. اما مسئولین متوجه می شوند و از اعزام او جلوگیری میکنند.
خاطرهای از مادر شهید: آخرین باری که به مرخصی آمده بود صورتش را بوسیدم، با توجه به احساسات مادری، گریه کردم و گفتم: غلامرضا، تو را به خدا و امام زمان(عج) میسپارم. او هم با خنده گفت: مادر گریه نکن و برای پیروزی رزمندگان و برای سلامتی امام دعا کن.
خاطرهای از خواهر شهید: در آخرین سفری که میخواست به جبهه برود، از او خواستم تا با خط خودش به عنوان یادگاری چیزی برایم بنویسد. او مانند کسیکه از شهادت خود خبر داشته باشد، شعری با این مضمون نوشت:
گرچه مفقودالاثرها بیمزاران جهانند
بینشان، گمنام، مشهور ملک در آسمانند
خاطرهای از همسنگران: قبل از عملیات فاو مدتی در منطقه بودیم، در آنجا بچهها قبری درست کرده بودند، هر شب عدهای که حالی داشتند، در قبر به نماز خواندن و دعا خواندن میگذراندند و تا صبح مشغول راز و نیاز و استغفار میشدند. یکی از همسنگران غلامرضا میگفت: بارها و بارها دیدم که غلامرضا تا صبح در قبر مشغول گریه و زاری به درگاه خداوند بود.
خاطرهای از یکی از همرزمان: پنج شنبه شبی که در جبهه (جزیره مجنون در خط پاسگاه ترابه) دعای کمیل برگزار کرده بودیم، ناگهان غلامرضا در حین گریه و زاری و طلب استغفار بیهوش شد و به زمین افتاد. به کمک چند نفر از بچهها او را از مسجد بیرون بردیم و پس از مدتی که به هوش آمد، انگار نه انگار که اتفاقی برایش افتاده باشد. روز بعد که با بچهها دور هم صحبت میکردیم، در آن جمع غلامرضا حضور نداشت. همگی از اتفاقی که شب گذشته افتاده بود، صحبت و روحیه بالای نوجوان ۱۷ ساله را تحسین میکردند.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۴ -خاطراتی از شهید غلامرضا جمشیدی
- شهدا سال ۶۴ -وصیتنامه شهید غلامرضا جمشیدی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید غلامرضا جمشیدی
- بهداری رزمی در عملیات والفجر هشت
بیشتر »