فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۴ -وصیت‌نامه شهید محمدحسین کردگاری


بسم‌الله الرحمن الرحیم

خداوندا تو شاهدی و صدای لرزانم را می‌شنوی که:

اشهد ان لااله‌الاالله و اشهد ان محمداً رسول‌الله و اشهد ان علیاً ولی‌الله.

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

ان الذین امنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل‌الله اولئک یرجون رحمه‌الله و الله غفور الرحیم ۱.

همانا آنان که ایمان آوردند و آنان که هجرت کردند و جهاد کردند در راه خدا، امید دارند به رحمت خدا و خدا است آمرزنده و مهربان.

سوی دیار عاشقان رو به خدا می‌رویم

بهر ولای عشق او به کربلا می‌رویم

سلام بر محمد مصطفی (ص) پیام‌آور آزادی و سلام بر او که رحمه للعالمین است. سلام بر او که شفیع مؤمنین است. سلام بر امام علی (ع) که شاخص ایمان است و سلام بر او که عین عدالت است. سلام بر امام حسین (ع) که اسوه مبارزه و شهادت است و سلام بر او که فریاد خروشان مظلومین در تمامی عصرهاست و سلام بر او که نامش و یادش، خونی به‌سرعت وقت و به گرمی خورشید در رگ‌های رزمندگان کربلای ایران می‌دواند. سلام بر صاحب‌الزمان (عج) که حبل‌المتین برای جهان و جهانیان است. وصیت‌نامه خود را به رشته تحریر درمی‌آورم؛ گو اینکه، این چندمین وصیت‌نامه‌ای است که می‌نویسم و شاید سرنوشت این‌یکی هم مثل بقیه پاره شدن باشد؛ اما این بار احساس می‌کنم که این وصیت‌نامه ماندنی است و به خاطر همین هم ضبطش می‌کنم. زیاد عمر نخواهم کرد. احساس می‌کنم که همه‌چیز، از همه طرف تغییر کرده است؛ آسمان برای فرشتگان تنگ‌شده است، زمین از وجود من احساس سنگینی می‌کند، کوه‌ها دارند بر سر من فرود می‌آیند، خورشید در صبحگاهان و شامگاهان مرا باحالت عجیبی می‌نگرد، ستارگان در گوش هم نجوا می‌کنند؛ حالت‌های عجیبی در خود احساس می‌کنم، عمر چندساله‌ام را جز یک خواب و رؤیای کوتاه نمی‌بینم. تاکنون خیال می‌کردم که بهشت در انتظارم لحظه‌شماری می‌کند و با این خیال از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم، هرلحظه منتظر ملاقات او بودم. هر وقت هم هم‌سنگری شهید می‌شد، احساس می‌کردم که با قیامت و شهادت به ملاقات او نزدیک‌تر شده‌ام اما اما الآن می‌بینم که همه خیال بود، آنچه در انتظارم بود ظلمت و آتش بود و عمرم پوچ و هیچ.

آنچه می‌گویم نه ناامیدی از رحمت خداست که حقیقتی تلخ است. از خداوند شرم دارم، از گذشته می‌ترسم و راه آینده را نمی‌بینم، اما نمی‌توانم گریه‌ام را پنهان کنم. وقتی احساس می‌کنم که فردا مثل دیروز باید بین من و او فاصله باشد، بغض گلویم را می‌فشارد و بالاخره او همیشه ناظر بود قطرات لرزان و توأم با شرمساریم را می‌بیند که بر روی شن‌های داغ و معطر جبهه می‌ریزد. خدایا! قلبم در فشار است، روحم در قفس است، دنیا و آسمان بر من تنگ‌شده است. خدایا! روحم را بگیر، جانم را بگیرد. به قول شهید چمران (ره) عشقم را بگیر، نمی‌خواهم دیگر احساس کنم که شعله‌های عشقم تا ستارگان می‌رسد، نمی‌خواهم دیگر خود را فریب دهم، نمی‌خواهم دیگر از تو دور شوم. خدایا! گمنامم بمیران، غریب‌وار خونم را بریز و پیکرم را ناشناخته بپذیر. پروردگارا! دستم را بگیر که شیطان در کمین من است تا مرا به زمین بزند و نیز گناه با همه سنگینی‌اش، مرا تهدید می‌کند. خدایا! از تو پوزش می‌طلبم؛ رحم کردی، عصیان کردم. دعوتم کردی فرار کردم. عطا کردی خطا کردم. عفو کردی، گناه کردم. اکنون دستم به‌سوی تو دراز است، دست مرا بگیر و مرا به‌سوی خود فراخوان، دیوار دنیا بلند است از روی آن نمی‌توان گذشت، از تو می‌خواهم دستم را بگیری که جز تو دستگیری نیست. اگر من به تو عشق نورزیدم، اما می‌دانم که تو عاشق همه بندگانت هستی.

خدایا! نمی‌خواهم دیگر پیکر آغشته به خون دوستانم را ببینم، نمی‌خواهم خود را با دنیا سرگرم کنم. اگر قرار است عمرم چنانکه گذشت، بگذرد دیگر از تو عمر نمی‌خواهم کاش رؤیای دیشبم به‌حقیقت می‌پیوست که تو ارحم‌الراحمینی، الهی رضاً برضائک که تو خیرخواه مؤمنینی.

ای خدا! من شرمم می‌آید که رهبرم و مولایم امام حسین (ع) با آن مظلومیت و آن‌همه مصیبت جان بدهد و من که غلام اویم، درهوای خنک و غرق در دنیا در بستر راحت جان بدهم. خدایا! سری [را] که قرار نباشد در راه دوست فدا شود همان به که به سنگ ندامت کوبیده شود و جسمی که در راه دوست تکه‌تکه نشود، همان به که زیرخاک پشیمان پوشانده گردد. خدایا! حرف زیاد دارم، اما اینک مجالش نیست؛ اما شما ای مردم قهرمان! ای امت رسول‌الله! ای شیعیان علی (ع)! ای رهروان امام حسین (ع)! ای عاشقان صاحب‌الزمان (عج)! بدانید که امروز روزی است که اسماعیل گونه باید به قربانگاه شهادت رفت. امروز که پس از گذشت سالیان از زیر یوغ استعمار بیرون آمده‌ایم؛ می‌بینیم که ابر تاریکی‌ها بار دیگر دست‌به‌دست هم داده‌اند و برای نابود کردن انقلاب نقشه کشیده‌اند و می‌خواهند ما را به دام بیندازند و اسلام را نابود کنند. ولی نه اسلام از بین نمی‌رود، چون از زمان خلقت انسان بوده تا زمان ظهور امام مهدی (عج) خواهد بود و الی یوم‌القیامه. همین اسلامی که امروزه گروه‌گروه از جوانان را به‌سوی قربانگاه حق می‌کشاند و من هم می‌روم تا به ندای امامم لبیک‌ گویم. چراکه هر دردی طبیبی دارد و طبیب درد روح، خداست و مطب او جبهه است.

مرا این‌گونه مادرم ساخته که حر باشم و در راه اسلام فدا کنم جان را، در راه هدف امام، زیرا امام عزیزمان می‌فرماید: «ما باید در راه اسلام فدا شویم». اسلامی که درخشش خون می‌خواهد و این خون جوانان است که برای آن ریزان است، خونی که رنگ آن، رنگ بهشت و در زیر آن کلید بهشت نهفته است. قرآن می‌گوید: ای آرامش یافته وجودی که عمل صالح انجام دادی، حق و صبر را پیشه کردی، پندارهای تباهی را به دور افکندی، چشم بگشا و جمالش را مشاهده کن، درحالی‌که هم تو از خدا و هم خدا از تو کمال رضایت را دارد، به خیل بندگان خاص خدا داخل شو و ازآنچه خدا وعده داده بود، از آن شمع و به جوی بهشت وعده داده‌شده در آی، این بهشتی که خداوند قرآن، این‌گونه از او نام می‌برد. من می‌روم تا همان‌گونه که سرور، شهید بهشتی مظلوم گفت: «بهشت را به بها می‌دهند، نه به بهانه». می‌دانم که شهادت انتخابی است آگاهانه که هر فرد مسلمان برای رسیدن به آن باید مبارزه کند. از مبارزه که بین ظالم و مظلوم است، گریزی نیست مبارزه‌ای که در یکسر مظلوم با شکمی گرسنه، ولی ایمانی قوی و در یک‌سو ظالم با همه نظام پیچیده و شکم سیر، ولی تهی از ایمان. ما می‌جنگیم و چیزی برای از دست دادن نداریم، کشته می‌شویم و به شهادت می‌رسیم. خدایا! ما جز رضای تو هدفی نداریم، تو شایسته پرستش و عبادت هستی و جز راه تو راه دیگری نخواهیم گزید. خدایا! ما در این مبارزات پیگیر به تو، توکل و از تو، پیروزی و مدد می‌خواهیم و شهادت را پیشه می‌کنیم. توای گرگ! آمریکا، اطمینان داریم که از بین خواهی رفت و امام روحی له‌الفدا می‌گفت: «کسی که می‌گوید دعا کنید که ما شهید بشویم دیگر نمی‌ترسد، از اینکه آمریکا نیرو بفرستد تا آن‌ها را شهید و به شهادت برسانند». امروز روز پیکار است و در کربلای ایران امروز، روز عملکرد آن شعارهایی است که در کوچه‌های شهر و کشورمان سر دادیم و خلاصه امروز، روز فدا شدن هزاران، هزار جوان مثل علی‌اکبر است. امروز، روز قطع شدن دست و پای ابوالفضل‌ها است. بعدازاین شهادت‌ها، روز اسارت زینب‌هاست. من آگاهانه رفتم زیرا خدا به من آگاهی داد تا چنین روزی را با چشم حقیقت ببینم. من بسیجی هستم و به بسیجی بودن خود افتخار می‌کنم. چراکه بسیج اردوگاه حسین (ع) است، علی‌اکبرها پرورش می‌دهد و قاسم‌ها را به کربلا می‌رساند و جوانانی که وارد این مکان مقدس جبهه می‌شوند و خدمت می‌کنند. هیچ زبانی قادر نیست از آن‌ها قدردانی کند، به‌جز خداوند سبحان که با شهادت رساندن این عزیزان از آنان قدردانی کند، راستی چه صفایی دارد انسان عملی را انجام دهد که خدا از او قدردانی کند. آن‌هم به قیمت بهشت، پس من به شما برادران بسیجی سفارش می‌کنم که [قدر] خودتان را بدانید که نزد حسین زهرا (ع) خیلی مقرب هستید. خدایا! شکرت که ما را به این راه داشتی تا خدمتی ناچیز در برابر نعمت‌های بی‌پایانت انجام دهیم. بسیار دقت کنید برادران که غرور در قلبتان راه نیابد. شیطان شش هزار سال خدا را عبادت کرد، لکن چون تکبر ورزید و مغرور شد، رانده گشت و مردود شد. پس بکوشید که عمل خود را برای خدا خالص کنید و تنها برای او مجاهده کنید و از غرور و نخوت بپرهیزید. بدانیم که این ما نیستم که بر مردم منت گذاشته و به جبهه آمده‌ایم، بلکه این خداوند است که بر ما منت گذاشته و توفیق جهاد را به ما عطا فرموده است. خدایا! من به عشق زیارت آقا امام حسین (ع) عزم کربلا کرده‌ام و به‌سوی جبهه آمده‌ام بیش از این نمی‌توانم به عشق زیارت کربلا صبر کنم. به زیارت می‌روم، زیرا خوب می‌دانم در این موقعیت [راه] برای زیارت کربلا چیست؟ آن به شهادت رسیدن در راه رضای تو است.

خدایا مرا آگاه از این راه کردی دلی گمراه را آگاه کردی

به وصل کربلا آسان رسیدن شهادت، راه را کوتاه کردی

زیارت حقیقی و معنوی همان شهادت است که به مقام تو می‌شود رسید و هم آقا حسین (ع) را زیارت کرد. در این راه تنها خواسته من از تو، بخشش گناهان من است. ای خدا! تو خود می‌دانی که جز تو کسی را ندارم، پس ای خدای کریم! گناهانم را به‌حق حسین شهید ببخش که فقط برای رضای تو به اینجا آمده‌ام و دوم اینکه این امام عزیز و جمهوری اسلامی را تا ظهور حضرت مهدی (عج) برای این ملت ستم‌کشیده و اسلام عزیز حفظ بفرما. شما ای امت حزب‌الله! برادرم و خواهرم، بدانید که شما انقلاب کردید؛ شما جهان را به جنب‌وجوش انداخته‌اید؛ شما به خدا متصل شده‌اید؛ شما به ائمه معصومین (ع) پیوسته‌اید؛ خود را نبازید و مغرور هم نشوید، عقب‌نشینی نکنید محکم باشید. شما علیه جهانی قیام کرده‌اید و بالطبع جهانی نیز علیه شما به پا خواسته است. ای برادر و خواهر! شما رسالت حسین (ع) بر دوش و پرچم اسلام بر دست، بیایید راهی را که شروع کرده‌اید، به پایان برسانید. خون پاک و مطهر شهدا شاهد کار و تلاش شماست، یک‌لحظه سستی، برابر با نابودی شما و اسلام است. برادر و خواهر، اگر خانه‌ات و شهرت را ویران کردند، دوباره آن را بساز، اگر فرزندت شهید شد دوباره تولید نسل کن، اگر مزرعه‌ات را آتش زدند، دوباره به زراعت بپرداز و اگر خدای ناخواسته بی رهبر شدی، خودت رهبر شو، اما این پرچم سرخ حسین (ع) را که امانت است محکم نگهدار و مگذار بر زمین بیفتد؛ فریاد بکش و از خدا بخواه تا تو را یاری کند تا انتقام مظلومان و مستضعفین جهان را از مستکبرین بگیری. ای ملت مسلمان! تابع رهبریت باش، نزد خودت حساب کن جز او چه کسی من و شمارا از فساد ستم‌شاهی نجات داد، پس فرمانش را آویزه گوش کن. شکر خدایی را که از هر نعمتی عزیزتر است، با پیروی از او به‌جای آور والاّ منتظر باش تا مثل قوم بنی‌اسرائیل، ذلیل و خوار شوی. از خدا بخواه تا او را برای تو و اسلام حفظ کند. امام را دعا کنید و هرگز از او جدا نشوید که راه شهیدان را تباه می‌کنید و راه دیگری نروید که به شیطان منتهی می‌شود.

اما وصیتی چند به خانواده‌ام: پدر و مادر گرامی، ای اسطوره‌های صبور در برابر مصائب! می‌دانم که مفقود شدن محمدرضا برای شما درد جان‌گدازی بود، ولی بعد از رفتن او برای من هم جای ماندن نیست. می‌دانم که لیاقت شهید شدن را ندارم، ولی گویا یکی به من می‌گوید باید زندگی را که برایت حیاتی ذلت‌بار بیش نیست ترک کنی. شما خود می‌دانید که رفتن به جبهه با من است، اما برگشتن من باخداست، هر چه او بخواهد همان خواهد شد. اگر به فیض شهادت رسیدم ناراحت نباشید، برایم دعا کنید و مرا می‌بخشید که فرزندی خوب برای شما نبودم. تنها خواهشی که دارم این است: اگر جنازه من به نی‌ریز آمد، او را به اطراف مسجد جامع کبیر ببرید تا شاید به خاطر مسجد، خداوند گناهان این حقیر را ببخشد. راضی نیستم که بر سنگ‌قبر من چیزی بنویسید، فقط بنویسید بسیجی شهید و اما تعدادی روزه قضا بر من واجب است که تاکنون موفق نشده‌ام آن را بجا بیاورم، چون حالت مسافر داشتم و آن حدود ۳۳ روز یا ۴۰ روز است که تعدادی از سال ۶۱ و تعدادی از سال ۶۳ است. در پای آن‌همه شمارا وصیت می‌کنم به تقوای الهی و دیگر اینکه هرگز نگذارید که مساجد خالی بماند. بعد از نمازهایتان برای سلامتی امام و پیروزی اسلام بر کفر و همچنین برای بخشش گناهان این حقیر دعا کنید.

والسلام

فرزند کوچکتان محمدحسین

خداوندا قسم بر جان مجروحان تب‌دار تا ظهور دولت مهدی خمینی را نگهدار
 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي: