نوشتهها
مرحله اول عملیات کربلای پنج
آری! بچهها باشور و نشاط و با سرعت هر چه تمامتر خود را به منطقه عملیاتی شلمچه رساندند و وارد مرحله اول عملیات در شامگاه ۱۹/۱۰/۱۳۶۵ شدند. بخوانید شرح این مرحله از عملیات را از زبان آقای اصغر ماهوتی که فرماندهی گردان را عهده دار بوده است:
تا رسیدن به خط دشمن، یک منطقه آبگرفته جلوی ما قرار داشت. ما باید حدود ۶ کیلومتر را روی آب با قایق میرفتیم تا به دژ شلمچه یعنی خط اول دشمن میرسیدیم. با توجه به تجربهای که ما در کربلای ۴ از گردان فجر آموخته بودیم، تصمیم گرفتیم ارکان گردان و خودم قبل از گروهانها به آب بزنیم و برویم. من به اتفاق آقای حاج نیکخواه از رزمندگان دارابی که جانشین گردان بودند و آقای حاج غلامرضا نصرتی و بیسیم چی و... با اولین قایق حرکت کردیم. امّا در بین راه به سیم خاردار گیر کردیم. در حالیکه تیربار دشمن هم کار میکرد با تلاش بچهها از تله سیمخاردار رها شده و از قسمتی که توسط غواصان باز شده بود، وارد منطقه نبرد شده و با دشمن درگیر شدیم. آقای حاج غلامرضا نصرتی را که مسئولیت پیک گردان برا بعهده داشت سرمحور قرار دادیم تا بچههایی که مسیر را گم کرده بودند راهنمایی نماید.
آقای علی اکبر همتایی در خصوص عبور از منطقه آبگرفته میگوید:(۱-HAMTAYEE-۱۴)
من همراه با فرمانده گروهان سوم حرکت کردیم. آتش دشمن خیلی شدید بود. قایقران با احتیاط و آرام حرکت میکرد. با او صحبت کردم و خواستم که سرعت قایق را زیاد کند. او هم سرعت را زیاد کرد، ولی در فاصله ۱۰-۱۵ متری خاکریز دشمن به سیم خاردار گیر کردیم. دشمن که متوجه حضور ما شده بود، آتش خود را تشدید کرد. پیک گروهان آقای احمد محمدی که از بچههای اقلید بود، فوری سیم چین را برداشت و سیمها را که به پروانه موتور قایقگیر کرده بودند چید. میخواست خودش از آب بالا بیاید که شلوارش به سیمهای خاردار حلقوی گیر کرده بود و نمیتوانست. با زحمت او را نجات دادیم و حرکت کردیم. با آقای ماهوتی تماس گرفتیم که ما مسیر را گم کرده ایم! گفت: به طرف آتش بیائید، نگاه کردم دیدم در چند قسمت آتش بود. پرسیدم: کدام آتش؟ شهید حسن فقیه گفت آن آتشی که شعلههای قوی دارد. بالاخره رفتیم و به فرماندهی گردان ملحق شدیم. تا رسیدیم آقای ماهوتی به من گفت: آقای نصرتی مجروح شده است و باید او را به عقب بفرستیم. شهید مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر هم آنجا بودند. به من گفت: علی بگذار اصغر به کار خود برسد. بیا خودمان غلامرضا را به عقب بفرستیم. همین کار هم شد و ایشان را با یک قایق به عقب فرستادیم.
آقای غلامرضا نصرتی که پیک گردان بود و در این عملیات از ناحیه کمر مجروح و ضربه نخاع شدند، چنین میگوید:
ما همراه فرماندهی گردان با یک قایق به آب زدیم وبه طرف خط مقدم دشمن حرکت کردیم. روی آب را کمی مه گرفته بود. وقتی که به خط دشمن نزدیک میشدیم آنها صدای قایق را شنیدند و ما را هدف گرفتند. با بارش تیرها سکاندار هی خم می شد و ترس و دلهره داشت که مبادا مورد اصابت قرار بگیرد. به او گفتم: هیچ خبری نیست و برای اینکه او جرأت پیدا کند بلند شدم در قایق ایستادم. گفتم: میبینی! هیچ خبری نیست! خاطرت جمع باشد؛ اگر تیر بخواهد اصابت کند اول به من اصابت میکند. آقای ماهوتی تأکید میکرد که بنشینم ولی قبول نکردم و بالاخره روحیه سکاندار بهتر شد و ما را به دژ شلمچه رساند. وقتی آنجا رسیدیم دیدیم تعدادی از قایقها مسیر را گم کرده اند. برای اینکه بتوانیم آنها را راهنمائی کنیم، مقداری از جعبههای خالی مهمات را که چوبی بودند آتش زدیم و به وسیله بیسیم به آنها گفتیم که بطرف آتش بیایند. در کنار آتش هم من با صدای بلند صدا میزدم بچههای کمیل و الغدیر؛ اینجا بیایند. بالاخره بچهها مسیر را پیدا کردند و عملیات را ادامه دادند. ناگهان یک گلوله خمپاره در نزدیکی من به زمین خورد و با انفجار آن از ناحیه کمر مجروح شدم و مرا به عقب منتقل کردند.
آقای سعید محمد زاده می گوید:
خداوند در این عملیات بسیار لطف کرد و همین لطف موجب غافل گیری دشمن شد. علیرغم آن ترافیک سنگینی که برای انتقال ادوات، مهمات و نیروها در محور عملیاتی در جریان بود، دشمن متوجه عملیات نشده بود و از همه مهمتر در شب عملیات با آن تعداد زیاد قایق که روی آب بودند و آن سرو صداها باید دشمن خیلی زود متوجه میشد و جلو عملیات را سد میکرد. شما حساب کنید، هر دسته ای از نیروهای رزمنده سه قایق داشتند یعنی خود گردان حداقل ۳۵ قایق داشت، اما خوشبختانه مه منطقه را فرا گرفت و باعث شد دشمن روی منطقه آب گرفتگی دید نداشته باشد و غافلگیر شود و در نتیجه بچهها عملیات را به خوبی ادامه دهند.
در مرحله اول عملیات یکی از عمدهترین هدفهایی که باید تصرف میشد پاسگاه بوبیان بود. این هدف از استحکامات زیادی برخوردار بود و تسخیر آن خیلی مشکل مینمود. خصوصا" آنکه برای دستیابی به آن، نیروهای پیاده باید از کانالی میگذشتند که کاملا" در اختیار نیروهای عراقی بود و به وسیله دیوارهایی حفاظت میشد. تصرف و تسخیر پاسگاه بوبیان به عهده لشکر۳۳ المهدی(عج) قرار داشت و لشکر نیز مأموریت شکستن خط و پیشروی در این محور را به گردان کمیل واگذار کرده بود. البته مقرر شدهبود، نیروهای تیپ ۱۸ الغدیر نیز نیروهای گردان را حمایت و پشتیبانی نمایند. خصوصا" تأمین و تثبیت سه راهی بعد از کانال به عهده تیپ مزبور گذاشته شده بود. امّا نیروهای گردان پس از ایجاد پل روی دژ شلمچه و تصرف آن، در کانال مذکور پیشروی نموده و در سه راهی مستقر میشوند. بطوری که این اقدام سریع و شجاعانه نیروهای گردان کمیل در ابتدای امر برای فرماندهی لشکر باور کردنی نبود. آقای مهندس حسین خاوندی در این رابطه میگوید:
وقتی حضور خود در سه راهی را به فرماندهی لشکر اعلام کردیم؛ موجب تعجب آنان شد. اینکه ما چگونه توانستیم این موانع را پشت سر بگذاریم و به سه راهی برسیم برای آنان سؤال برانگیز بود. به همین دلیل ابتدا فکر میکردند ما اشتباه می کنیم. وقتی متوجه شدند ما واقعا" در سه راهی مستقر هستیم بچهها را تحسین کردند.
آقای ماهوتی میگوید:(۴-MAHOOTI-۱۸)
هدف اصلی تصرف پاسگاه بوبیان بود که در همین سه راهی قرار داشت. آقای حاج اسدی فرمانده لشکر به من گفت: از محل دژ، ۵۰۰ قدم بشمار به پاسگاه میرسید همانجا مستقر شوید. ما ۱۵۰۰ قدم جلو رفتیم تا به پاسگاه رسیدیم یعنی در واقع به پد بوبیان رسیده بودیم و از اینجا به بعد باید بچههای تیپ الغدیر عملیات را ادامه میدادند. آنها آمدند و به جلو رفتند، امّا به دلیل شدید بودن آتش دشمن نتوانستند مقاومت کنند و برگشتند. عراقیها نیز آنها را تعقیب میکردند. من در حالیکه به آنها اعتراض میکردم. که چرا بر می گردید از ناحیه شانه هدف قرار گرفتم و زخمی شدم. آقای حسین خاوندی داد زد که اصغر مجروح شده، گفتم: داد نزن عراقیها دارند میرسند. اینجا بود که آقای خاوندی و آقای محمد طوسی و جمعی دیگر از بچههای گردان شروع به آتش روی عراقیها کردند و آنها را وادار به عقب نشینی کردند. آنگاه بچهها آمدند و مرا به عقب منتقل کردند.
آقای علی اکبر همتایی در مورد رشادتهای نیروهای شهرستان در تسخیر و تصرف هدف میگوید:(۱-HAMTAYEE-۱۴)
عراق یک دژ بزرگ و محکم درست کرده و وسط آن کانال زده بود. از این کانال باید عبور میکردیم و عراقیها را عقب می راندیم و به پاسگاهی که در شلمچه بود می رسیدیم. ۱ پس از آنکه آقای نصرتی را به عقب فرستادیم، به اتفاق شهید مرتضی جاویدی به داخل همین کانال رفتیم و به آقای ماهوتی رسیدیم. عراقیها یک تیربار چهار لول در ابتدای کانال، که دقیقا" داخل کانال را می زد گذاشته بودند. بچهها می دویدند و جلو می رفتند. شدت آتش تیربار دشمن طوری بود که اگر کسی خم می شد گلوله می خورد به سرش و اگر کسی می دوید تیر می خورد به پایش، آن شب در این کانال ما خیلی زخمی و شهید دادیم تا عراقیها به عقب رانده شوند. شهید حسین اسماعیلی، شهید فرهنگ زردشت، شهید حسن برزو، شهید حسن فقیه و شهید اکبر ربیعی و بسیاری دیگر از بچهها در همین کانال به شهادت رسیدند. هر کس مجروح میشد، احتمال اینکه به شهادت برسد زیاد بود، چون در کانال میماند و امکان اینکه او را به عقب بفرستیم نبود. نزدیکهای صبح به یک سه راهی رسیدیم. عراقیها در جلو، سمت راست و سمت چپ ما مستقر بودند. یک نعدادی از عراقیها به عقب رفتند. به بچهها گقتم: همینطور نماز صبح را بخوانید، بچهها هم با تیمم و پوتین در حال ایستاده یا حرکت نماز را خواندند. فرماندهی نیز تأکید میکرد که سه راهی را نگه دارید و حفظ کنید. کمکم آفتاب بالا آمد و عراق شروع به پاتک کرد. دشمن با تمام توان جلو آمده بود. ما هم دیگر چندان امکاناتی نداشتیم. خیلی از بچهها به شهادت رسیده بودند و عدهای مجروح شده بودند. عدهای مأمور شدند که مهمات و خصوصا" گلوله آرپیجی بیاورند. همه ما در کانال دور هم جمع شده بودیم شعار میدادیم و با هم آرپیجی میزدیم. شعارهای ما الله اکبر و یا حسین(ع) بود. سرمان را بهم نزدیک کرده بودیم، حدود ۲۰-۳۰ نفر بودیم با هم شعارمی دادیم که دشمن فکر کند تعداد ما خیلی زیاد است. بچهها واقعا" زحمت کشیدند. آقای سمیع یزدانی که خود فرمانده گروهان بود، خودش میرفت و آرپیجی می آورد. شاید ۲۰ بار در طول کانال رفت و برگشت و آرپیجی آورد. آقای خاوندی، آقای سید محمد قارینیا و سایرین واقعا" زحمت کشیدند و تلاش کردند تا اینکه جلو پاتک عراق را گرفتیم. قرار بود، نیروهای تیپ ۱۸ الغدیر - از رزمندگان استان یزد- بیایند و در موقعیت ما مستقر شوند. متأسفانه نیامدند، در همین بین آقای ماهوتی هم زخمی شد و تیر به شانهاش اصابت کرد. بعد از او معاونش آقای حاج نیکخواه هم زخمی شد! یک ترکش به صورتش و یک ترکش هم به دستش خورد. وضعیت بحرانی شده بود، تنها امیدمان به خداوند بود. بچهها مرتب به چپ و راست آرپیجی می زدند، بسیاری از بچهها تا برای شلیک آرپیجی بلند میشدند هدف قرار می گرفتند و به شهادت می رسیدند! همین طور تا بعد از ظهر مقاومت کردیم. از سوی فرماندهی لشکر هم مرتبا" تأکید میشد که منطقه را حفظ کنید. حدود ساعت ۴-۵ بعد از ظهر یک گردان دیگری آمد و آنجا تقویت و تثبیت شد. از کل بچههای گردان حدود ۳۰ نفری باقی مانده بودند. بچهها آن شب - شب دوم عملیات (۲۰/۱۰/۱۳۶۵)- را در مسیر همین کانال در گوشه و کنارها تا صبح به سر بردند. عراق آمد و سه راهی را گرفت، فردای آن روز نیز ما در منطقه ماندیم. روز سوم یعنی روز ۲۱/۱۰/۱۳۶۵ به بچهها گفتند: به عقب برگردند و استراحتی بکنند.
آقای شریف شبانی از رزمندگان شهر مشکان که در این مرحله از عملیات کربلای ۵ به اتفاق تعدادی از دلاورمردان این روستا حضور داشته، چنین میگوید:
من باتفاق آقای احمد مرادی و آقای اکبر مسرور، الله اکبر می گفتیم، وارد کانال شدیم و در موقعیت سه راهی به آقای همتایی رسیدیم. آنجا آقای ماهوتی، شهید سید جواد معصومی و آقای قنبری هم حضور داشتند. آقای همتایی گفتند: چند نفر آرپیجیزن بیایند اینجا مستقر شوند. دو تا خودرو ایفاء عراقی از حدود ۱۵۰ متری ما عبور کردند، ما به اتفاق چند نفر از بچهها با هم شروع به زدن آرپیجی کردیم. ایفای دوم مورد اصابت قرار گرفت و به همراه مهمات خود منفجر شد. خدا رحمت کند شهید اصغر نجیبی را ، همینطور که با هم صحبت میکردیم یک مرتبه هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. دو سه روز آنجا ماندیم و جلو پاتکهای دشمن را گرفتیم. روز سوم بود که شهید محمد رضا بیگی در حالی که یکی از تانکهای دشمن را نشانه گرفته بود مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفت و به شهادت رسید. به اتفاق شهید سید جواد معصومی به داخل کانالی که شهدا را در آن قرار داده بودند رفتیم و دیدیم که حسین راحتی هم به شهادت رسیده است. آن موقع فهمیدیم خوابی که او دیده، درست بوده است. ۱
اینجا لازم به ذکر است که در آذرماه سال ۱۳۶۵ بعلت بارندگیهای شدید بسیاری از نقاط شهرستان نیریز دچار سیل زدگی شدند. بیشترین خسارت در مناطق روستایی، به روستای مشکان وارد شد و تعداد زیادی از منازل مسکونی تخریب شد و اهالی آن روستا مدتها بیسرپناه بوده و در اماکنی چون مدارس و حسینیهها بسر میبردند. علی رغم این مشکل بزرگی که برای اهالی ایثارگر این روستا بوجود آمده بود، رزمندگان دلاور مشکانی دست از جبهه و جنگ و رویارویی با دشمن برنداشتند و با حضور گسترده و فعال خود در عملیات کربلای ۵ که درست بعد از همین اتفاق انجام شد، شرکت و تعداد ۱۳ نفر شهید را در این عملیات تقدیم اسلام و وطن عزیزمان کردند. بسیاری از خانوادههای شهداء این عملیات جزء سیل زدگان بودند که با رنج و زحمت توانستند مراسم شهداء را برگزار نمایند. کسانی که آن روزها در مراسم این شهدای گرانقدر حضور داشتند بخوبی مصائب اهالی روستا، علیالخصوص خانوادههای صبور و مقاوم شهیدان را به یاد دارند. از یک طرف سیل، آوارگی و دربدری و از طرف دیگر مصیبت از دست دادن عزیزانشان، خداوند انشاء الله آنها را جزای خیر عطا فرماید که مردانه مقاومت کردند. آری این یک نمونه از بیگانهستیزی مردم خوب و خونگرم ما است که در طول تاریخ آنرا به نمایش گذاشتهاند. خصوصا" زمانی که این روح بیگانهستیزی با عقاید دینی و الهی توأم گردد، می تواند به عنوان یک پشتوانه غنی و مستحکم در برابر هجوم خارجی به کار گرفته شود. شرح مرحله اول عملیات را از زبان آقای شریف شبانی از رزمندگان این روستا خواندید. در ادامه بخوانید شرح عملیات مزبور را از زبان آقای غلامرضا ولیزاده:
در این عملیات حدود ۳۰-۴۰ نفر از بچههای مشکان حضور داشتند. ۱۳ نفر از آنها به شهادت رسیدند. خدا رحمت کند اصغر علیزاده، مراد علیزاده، عبدالله علیزاده، حسن برزو و اکبر سرافراز را، اینها همه در یک عملیات به شهادت رسیدند، من خودم تقریبا" حدود ۲۵ دقیقه در این عملیات اسیر شدم و سپس فرار کردم. همین طور که در کانال پیشروی میکردیم، حدود ۸ نفری بودیم که رفتیم داخل عراقیها، یک مرتبه یکی از عراقیها اسلحه کشید و مرا هدف گرفت، تیر به شانهام اصابت کرد. اسلحه از دستم افتاد و عراقیها مرا گرفتند. من در بین آنها بودم، یکی از آنها چانه مرا گرفته بود، یک نارنجک در کنار من افتاده بود، قصد داشتم ضامن آن را بکشم و همه آنها را نابود کنم، هیچ امیدی نداشتم که بتوانم به عقب برگردم. همین طور که سرباز عراقی چانه من را گرفته بود تکانی دادم از دست او فرار کردم و به طرف نیروهای خودی آمدم. هر چه آنها تیر اندازی کردند به من نخورد، امدادگران شانه ام را بستند و به پشت خط اعزام کردند. مدتی در بیمارستان اهواز و سپس تهران بستری شدم تا بهبودی خود را باز یافتم.
آقای الله مراد مقصودی از جانبازان و رزمندگان بخش آباده طشک در مورد حضور نیروهای این بخش در عملیات کربلای ۵ میگوید:
حدود ۳۰ نفر از بچههای بخش آباده طشک، از روستاهای مختلف در این عملیات حضور داشتند، همه آنها در دستهای که فرماندهی آن را نیز اجبارا" آقای ماهوتی به بنده محول کرده بودند جمع بوند. رزمندگان بخش آباده، در مرحله اول و دوم حضور فعال و خوبی داشتند و فداکاریهای زیادی نمودند. تعدادی از جمله شهید خانباز فیروزی از دلاور مردان روستای خواجه جمالی در این عملیات به شهادت رسیدند.
وی در ادامه خاطرهای خوب و به یاد ماندنی از شهید خانباز فیروزی نقل میکند، که در ادامه همین قسمت خواهد آمد. آقای علی اکبر همتایی در مورد اتمام مرحله اول عملیات و جمع آوری پیکر مطهر شهدای این مرحله میگوید:(۱-HAMTAYEE-۱۴)
روز سوم عملیات بود. قرار شد برویم و شهدا را به عقب منتقل کنیم. هیچکس از بچهها نبود به جز آقای سیاوش فیروزینژاد که فرمانده یکی از دستههای گروهان یک بود. باتفاق ایشان آمدیم و شروع به شناسایی شهدا نمودیم. با شناسایی هر یک از شهیدان، به آقای فیروزینژاد میگفتم: این جنازه مال خودمان است، این فلانی است... سپس آنها را داخل قایق میگذاشتیم و به عقب می فرستایم. چند تن از شهدا را به عقب فرستادیم. همین طور که با سیاوش حرف میزدم، یک دفعه شنیدم یک نفر مرا صدا میزند: آقای همتایی! آقای همتایی! نگاه کردم دیدم پیک گروهان سوم آقای احمد محمدی، از رزمندگان اقلیدی است که چهار شب پیش با هم بودیم. ترکش به پیشانیاش خورده و خون تمام چهره اش را گرفته بود او هیچ جا را نمی دید فقط دست تکان میداد و صدا میزد، نگاهش کردم. سوال کردم، کجا بودی؟! گفت: من همان شبی که با هم بودیم، زخمی شدم، دو شب هم زیر دست عراقیها بودم و حالا که تو اینجا آمدی صدایت را شناختم و مطمئن شدم عراقیها نیستند و شما را صدا زدم. گفت: خیلی گرسنهام، ما نیز سریع او را با اولین قایق به عقب فرستادیم. او را به اورژانس و سپس به بیمارستان برده بودند، بعد از ۴-۳ سال او را دیدم که بحمدالله خوب شده و عینک زده بود و دانشگاه هم قبول شده بود. این یکی ازخاطرات بسیار شیرینی بود که در این عملیات داشتم. جمع آوری پیکر شهداء را به همراه آقای سیاوش فیروزینژاد ادامه دادیم. غنایم را هم جمع آوری کردیم، خصوصا" دوربینهای چشمی مادون قرمز، که بچهها از دشمن به غنیمت گرفته بودند. همه را بوسیله قایق به عقب فرستادیم.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...