فهرست دانشنامه مشاهیر

نوشته‌ها

شرح حال شعله نیریزی

     على‌‌رغم اینکه شعله نیریزى در سده ۱۳ و ا وایل سده ۱۴ ه . ق. مى‌‌زیسته،  اما دانسته‌‌هاى ما درباره زندگانى وى اندک و مبتنى است بر گزارشها و اطلاعاتى که برخى از تذکره نویسان فارس به دست داده‌‌اند.
     محمدحسین شعاع الملک شیرازى در تذکره شعاعیه ؛ شیخ محمد مفید شیرازى متخلص به داور در تذکره مرآت الفصاحه  و احمد دیوان بیگى شیرازى در حدیقه‌‌الشعرا  به شرح احوال وى پرداخته و اشعارى نیز از او نقل کرده‌‌اند. همچنین مرحوم دکتر نورانى وصال به نقل از آقاى سید حسین علوى در مقدمه مثنوى خسرو و شیرین اطلاعات سودمندى آورده است .
    نام وى میرزا محمد جعفر، متخلص به شعله، فرزند محمد باقر خان و نوه محمدحسین خان بود. خاندان او از حاکمان نیریز بودند. نیاى او میرحسام الدین عرب ـ از طایفه شیبانى عرب فارس ـ سالها بر نیریز حکم راند. پس از وى پسرش.، محمدحسین خان نیریزى ـ پدربزرگ شعله ـ حکومت نیریز را عهده دار شد .
    محمدباقر خان، با دختر سید عفیفا فرزند سید نعیم، شیخ الاسلام نیریز، ازدواج کرد. ثمره این ازدواج به گفته مرحوم سازگار شش پسر بود :
۱ـ میرزا محمد جعفر، متخلص به شعله
۲ـ میرزا محمدعلى خان، متخلص به فانى که شاعرى بذله‌‌گو بود
۳ ـ میرزا محمدحسین خان که همواره به تجهیز قوا همت مى‌‌گماشت
۴ـ اسماعیل خان که به امور سیاسى مشغول بود
۵ـ اکبرخان، وى کشاورزى مى‌‌کرد و در ضمن مخارج اردو را نیز فراهم مى‌‌آورد
۶ـ میرزا محمد (جد مرحوم معاون الدیوان فاتح) .
    تاریخ ولادت شعله دانسته نیست، اما با توجه به اینکه هنگام ورود سید یحیى دارابى بابى به نیریز ، در سال ۱۲۶۶ ه . ق.، وى مردى کامل بوده، مى‌‌توان ولادت او را در دهه ۱۲۳۰ ه . ق. حدس زد.
     پس از وفات محمدحسین خان نیریزى در دهه ۱۲۴۰ ه . ق.، میان فرزندان او بر سر حکومت نیریز نزاع درگرفت. به نقل نورانى وصال، محمدباقر خان همواره در این باره با برادران خود به ویژه با حاج زین العابدین خان و على اصغر خان اختلاف داشت و سرانجام زین العابدین خان به کمک سایر برادران بر مسند قدرت تکیه زد. از آن پس محمدباقر خان، پنهانى دست به تحریک علیه زین العابدین زد و همین امر سبب شد که سرانجام در سال ۱۲۶۲ ه . ق. به دست گماشتگان زین العابدین خان در منزلش  به قتل برسد.
    بعد از آن واقعه، شعله و برادرانش به دست عمویش به زندان افتادند .
    در مقدمه خسرو و شیرین آمده است : "... زین العابدین خان براى از بین بردن ایشان دستور داد تمام منافذ و پنجره‌‌هاى اطاق را مسدود کردند تا... در نهایتِ سختى جان دهند. از قضا یکى از آشپزهاى زین العابدین خان از راه ترحم به وسیله منفذى مخفى، همه روزه مقدارى غذا به زندانیان مى‌‌رساند تا شاید زمانى فرا رسد و غضب خان فرو نشسته، زندانیان مشمول عفو شوند. چندى بدین منوال گذشت که ناگاه سید یحیى کشفى... براى ترویج مرام على محمد باب از داراب به نیریز وارد گردید و در مسجد جامع عتیق به وعظ و خطابه و دعوت مردم به دین جدید پرداخت. رعایا که از  جور خان به تنگ آمده و از ستم او بر برادرزادگان خشمگین شده بودند به دین جدید گرویده و سرانجام با تحریک عوام بر علیه خان، در زندان را شکسته، شعله و برادرانش را آزاد ساختند .»
    از آنجا که مطالب بالا، به نقل و به طور شفاهى و بدون ذکر منبع و مأخذى مستند ذکر شده، در صحت آن بایست تأمل کرد.
     به گفته مؤلف فارسنامه ناصرى، زین العابدین خان در حدود سال ۱۲۴۰ واند ه . ق. جانشین پدر شد. از این رو، این مطلب که درگیرى وى با برادرش تا ۱۲۶۲ ه . ق. به طول انجامیده باشد، قابل تردید است.
     به هرحال، شعله در یکى از پرآشوب‌‌ترین دوره‌‌هاى تاریخى این سرزمین مى‌‌زیسته است. هرچند بررسى وقایع تاریخى ـ اجتماعى این دوره به بحث تاریخ نیریز مرتبط است، اما براى روشن شدن موضوع به اختصار به شرح آن مى‌‌پردازیم.
     آنچه میرزا حسن حسینى فسائى درباره حکومت زین العابدین خان نیریزى آورده، با آنچه برخى دیگر ذکر کرده‌‌اند، متفاوت است. حسینى فسائى در این باره گفته است : "... زین العابدین خان نیریزى به جاى پدر نشست و سالها والى مملکت فارس و رعیت نیریز را آسوده داشت...".  اما برخى منابع دیگر از جور و ظلم او و نارضایتى مردم سخن رانده‌‌اند.  از این رو، هنگامى که سید یحیى دارابى ـ در ۱۲۶۶ ه . ق. ـ به نیریز وارد شد، برخى از رعایا به او گرویدند و علیه حاکم خود شوریدند و این امر مقدمه فتنه بزرگى شد. شعله نیز پس از آزادى از زندان به اتفاق برادران خود، میرزا محمدحسین خان و اسماعیل خان به تجهیز قوا پرداخت و برادران دیگرش میرزا محمدعلى متخلص به فانى و اکبرخان، مشغول جمع‌‌آورى آذوقه تفنگچیان و برانگیختن مردم علیه زین العابدین خان و على اصغر خان شدند.
     در مقدمه خسرو و شیرین اضافه کرده است که شاعر براى انتقام خون پدر از عموهاى خود، حیله‌‌اى اندیشید و آن اینکه : "در بین عوام الناس انتشار داد که مرام بابى گرى حق است و خود او به سید باب و نماینده او سید یحیى ایمان آورده و چون ایام فترت شروع شده است هرکس هر عملى بنماید خداوند او را خواهد بخشید و بر او حرجى نیست و... دختر سید یحیى را به زنى گرفت و سید مزبور را به قیام علیه زین العابدین خان تحریص کرد و به قدرى او را وسوسه نمود که امر بر خود سید یحیى به کلى مشتبه شده تصور کرد که این امور از برکات و معجزات دین جدید است و با اینکه در اوایل، سوداى جهانگردى نداشت و تنها به وعظ و خطابه اکتفا مى‌‌کرد ، تصمیم به قیام گرفت و در قلعه خرابه‌‌اى به نام قلعه خواجه... اردوگاهى برپا ساخت. شعله با یاران خویش هم قسم گردید که تا توفیق به تلافى ستمى که از اعمام بر او رفته بود، علت گرویدن به دین جدید را با کسى در میان ننهند و با پیروى از سید یحیى و فریب عوام الناس، حاج زین العابدین خان و على اصغرخان را به انتقام خون پدر کشته، آن وقت حقیقت امر را آشکار کنند."      مرحوم سید على حشمت الاسلام به نقل از شعله گفته است :
     "چون در اخبار و احادیث خوانده بودم که اصحاب امام زمان با شمشیر قیام مى‌‌کنند، من و برادرانم ابتکار عملیات جنگى را علیه زین العابدین و على اصغرخان به دست گرفته و با مشتبه ساختن امر بر سید یحیى، داستان سیف آزاد و حرز زمان را جعل کردیم، بدین معنى که به عده‌‌اى از یاران خود دستور دادیم با شمشیرهاى آخته به فواصل معین در مجلس وعظ سید یحیى حاضر گردیده و در اثناى سخن او فریاد زنند : "سیف آزاد یا مولاى صاحب الزمان". سید یحیى که از این ماجرا اطلاعى نداشت، از ما که مقرب درگاه و به خصوص از من که داماد ومورد اعتمادش بودم پرسید که این فریاد و غلغله در بین سخن من چیست ؟ ما به طور حق به جانب وانمود کردیم که واقعا معجزه‌‌اى در کار است و بعدها در یک شب که مزاج او را براى انقلاب، مستعد یافتم اظهار کردم که فرشتگانى در خواب، به من امر نمودند که براى از کارانداختن اسلحه ناریه قواى دولتى حرز زمان را بر روى کاغذ بنگار و آن را به گردن اصحاب انداز تا از گلوله‌‌هاى آتشین خصم در امان باشند، از آنکه از برکات این حرز است که حامل آن را اسلحه آتشین کارگر نیفتد و در آخر گفتند فریاد "سیف آزاد" هاتفى الهى و ندائى روحانى است که ما به کمک اصحاب سید یحیى در مى‌‌دهیم تا هرکس ایمان کامل دارد قیام کند. براى فریب سید وتحریص بیشتر او به قیام علیه زین العابدین خان، به یاران خود دستور دادم به همان شیوه داستان سیف آزاد در مجلس وعظ سید به طور پراکنده حاضر شده در میان سخن او فریاد زنند: «معجزه معجزه»، ماه در پیشانى آقا (سیدیحیى) ظاهر گردیده و فریاد یا صاحب الزمان برآوردند. عده‌‌اى دیگر را مأمور کردم که اگر کسانى این موضوع را انکار کنند به آنها بگویند : شما ایمانتان کامل نیست و عوام الناس را به بوسیدن پیشانى سید و محل طلوع ماه وادار نمایند. به هر صورت پس از وقوع این اعمال چنان امر بر سید مشتبه شد که در روزهاى آخر به کلى با عقل بیگانه شده و فى الواقع باور کرده بود که موضوع سیف آزاد و حرز زمان و ماه در پیشانى او صحت دارد و ماهم به مقصود خود که سلطه جنون بر دماغ سید و حفظ ابتکارات جنگى بود نائل آمده و براى فریب سید چنان وانمود مى‌‌کردیم که این معجزات بینات را مشاهده مى‌‌کنیم و به طورى سید را فریب دادیم که مجال اندک تعمق و تدبّر از او سلب گردید. از طرف دیگر انتشار یافت که بلاد روم به دست مریدان باب فتح (شده) و به زودى ربع مسکون در حیطه تصرف بابیان در خواهد آمد. این تصادف نیز ما را در فریب سید مساعدت نموده و ایمان او را به فتح و پیروزى دو چندان کرد. در این اثنا یورش و حملات شبانه شروع شد ... و پس از چندین جنگ محلى که بین [آنان] درگرفت، شعله شبى ظلمانى از مجراى فاضلاب آسیاب خُبار که در نزدیکى قلعه خواجه واقع است خارج گشته و درحالى که صورت خود را پوشانیده بود طورى از سخن گفتن پسرعموى خود محمدقلى خان تقلید کرد که عمویش على اصغر خان که سپهدارى قواى خان را به عهده داشت، واقعا تصور کرد که پسرش محمدقلى خان است که او را مى‌‌خواند و از او استمداد مى‌‌طلبد... مرحوم شعله حکایت کرد که من مترصد فرصت بودم و چون مرا به نام محمدقلى صدا کرد، به او نزدیک شده و با شمشیر او را به قتل رسانده و مقدارى از خون او را به سر و صورت خود زده شکر خداى را به جاى آوردم که مرا به گرفتن انتقام پدر موفق ساخت و هنگامى که عمویم على اصغرخان در زیر چنگال من در خون مى‌‌غلتید به او گفتم: «برادر برادر بر آذر نهد» و این اشاره به قتل پدرم به دست على اصغرخان بود. "
    سرانجام نیروهاى دولتى، قواى بابیان را در هم کوبیدند و سید یحیى و بسیارى از هوادارانش کشته شدند. مرحوم حشمت الاسلام در ادامه وقایع آورده است : "شعله گفت وقتى على اصغرخان را کشتم، مصمم بودم که زین العابدین خان را نیز به قتل برسانم و سپس حقیقت کیش و آیین خود را برملا سازم، لیکن تقویت قواى دولتى و قتل یحیى و معلوم شدن حقیقت معجزات دروغى سیف آزاد، حرز زمان و ماه در پیشانى، نیروى مقاومت ما را سلب کرد و به ناچار با عده‌‌اى به کوهستان مرتفع جنوبى معروف به کوه قبله در نزدیکى آبشار معروف به طارم و در دهنه معروف به گلوطارم سنگربندى کردیم و چون موقعیت خیلى مهمى داشتیم، مقاومت ما تا دیرزمانى به طول انجامید. در این موقع زین العابدین خان که از جنگ با ما خسته و از شکست دادن ما مأیوس شده بود، ترجیح داد که به تمشیت اوضاع داخلى نیریز بپردازد. چون پایه‌‌هاى حکومتى خود را متزلزل مى‌‌دید، مالیات سنگینى به رعایا تحمیل مى‌‌نمود. من از موقعیت استفاده کرده و رعایاى نیریز را به عدم تمکین از حکومت در پرداخت مالیات جدید تحریض کردم. روزى خان حاکم به پنج نفر از رعایا که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند سخت مى‌‌گیرد. آنان مى‌‌گویند قادر نیستیم و وى مى‌‌گوید : بروید از کوهستان برف بیاورید، مى‌‌گویند : الاغ نداریم، مى‌‌گوید : بر پشت عروسها و زنهاى خود حمل کنید. وقتى آن پنج نفر را در کوهستان دیدم و این داستان را گفتند، از عصبانیت آنان استفاه کرده ایشان را بر قتل خان وا داشتم. روز جمعه که خان به اتفاق مرحوم سیدعلى شیخ الاسلام در حمام بود پنج نفر مزبور که قبلاً خود را در قسمت‌‌هاى تاریک حمام پنهان کرده بودند به خان حمله و به وسیله کرزن (شفره) شکم خان را پاره و سپس او را قطعه قطعه مى‌‌کنند"  
    در منابع تاریخى قضیه فتنه سید یحیى و کشته شدن زین العابدین خان به صورتى دیگر آمده است. در کتاب فارسنامه ناصرى آمده است : "در سال ۱۲۶۹ (ه . ق.) در حمام نیریز مرد دلاکى که مشغول خدمت او (زین العابدین خان) بود، با تیغ دلاکى شکم او را درید، چون دلاک را گرفتند معلوم گردید که این دلاک با جماعتى دیگر در مذهب میرزاعلى محمد باب بود، پس دلاک بدبخت را بکشتند و بعد از دو روز حاجى زین العابدین خان به رحمت ایزدى پیوست. "
    همچنین درباره این واقعه (فتنه سید یحیى) شرحى به خط شکسته نستعلیق به مرکب بر بلندى دیوار شبستان عمارت مسجد بازار نیریز (مسجد امام خمینى کنونى)موجود بوده که در آن نیز اشاره‌‌اى به مطالبى که در مقدمه خسرو و شیرین آمده و ارتباط شعله نیریزى با این وقایع نشده است.
    به هرحال، همچنان که قبلاً اشاره شد، در صحت این مطالب باید تأمل کرد و در صورت صحت مطالب یاد شده در مقدمه خسرو و شیرین، مسبب اصلى این فتنه‌‌ها و خونریزیها را باید شعله دانست که فقط به خاطر انتقام خون پدر، این آشوب و کشتار فجیع را موجب شد، که البته قبول آن بعید به نظر مى‌‌رسد و وارد کردن چنین اتهامى به شاعر و سخن پرداز با ذوق و دانایى چون شعله، دور از انصاف و عقل است. به علاوه، هیچ کدام از منابع هم عصر وى اشاره‌‌اى به این موضوع نکرده‌‌اند.
     آقاى نورانى وصال درادامه آورده است :
     شعله پس از قتل زین العابدین خان و على‌‌اصغرخان تصمیم گرفت که اتهام بابى‌‌گرى و طغیان علیه قواى دولتى را از خود رفع کند، بدین منظور با برادران خویش به مشاوره پرداخت و سرانجام مصمم شد از بى‌‌راهه خود را به شیراز یا تهران رسانیده و نزد مجتهدان و ارکان دولت از خویش رفع اتهام نماید. لذا، همچنان که در مقدمه خسرو و شیرین آمده: براى تبرى خویش نزد فرهاد میرزا  عزم به ساختن منظومه شیرین و فرهاد کرد و قصیده‌‌اى نیز در پوزش از گناه رفته سرود و به شاهزاده معتمدالدوله تقدیم داشت. از بخت بد، موقعى که نزد شاهزاده رسید، عده‌‌اى از برادران و اقوام او به جرم بابى گرى محبوس و محکوم به اعدام گردیده بودند و او را نیز بدین جرم به زندان انداختند.
مرحوم حشمت الاسلام به نقل از شعله نوشته است :
     «وقتى نوبت به اعدام من و برادرانم رسید، نگاهى به برادرم میرزامحمدعلى متخلص به فانى انداختم و اشاره کردم که اگر ساکت باشیم به زودى به تهمت بابى‌‌گرى و طغیان معدوم خواهیم شد، پس چون کشته مى‌‌شویم چرا حقایق را نگوئیم، آن بیچاره هم نگاهى ملامت بار به من انداخته سخنان مرا تأیید کرد،  بالاتفاق فریاد کشیدیم : شاهزاده والا از کشتن ترسى نداریم ولى اجازه دهید حال که کشته مى‌‌شویم حقیقت قضایا و وصیت خود را بیان کنیم. ایلخان عرب که در مجلس حاضر و ناظر ما بود به حال ما رأفت آورده و از شاهزاده درخواست کرد که اجازه دهد تا مطلب خویش را معروض داریم... در این موقع  حقیقت قضایا و نیرنگى را که براى تلافى کین پدر و فریفتن سید یحیى و ازدواج با دختر او به کار برده بودیم بیان کرده و مورد بخشایش شاهزاده قرار گرفتیم و من به منصب مباشرت دیوان منصوب گردیدم. طبق دستور وى، با فتح على خان ـ فرزند زین العابدین خان ـ که در این موقع به حکومت نیریز منصوب بود، آشتى کردیم ."
    از جمله کسانى که شعله را دیده و با او مصاحبت داشته، مؤلف تذکره شعاعیه بوده است. در آن تذکر آمده است : «گاهى به جهت تنظیم امورات ملکى خویش به شیراز آمدى و پس از انجام کار بدان دیار رهسپار شدى، کرارا خدمتش رسیدم و اشعار آبدارش را از لعل گهربار شنیدم."
    درباره وضعیت ظاهر شعله گفته‌‌اند که وى هیکلى نیرومند وبازوانى قوى و انگشتانى درشت و قیافه موقر و اندامى بلند و صدایى بس رسا و با مهابت داشت. نگاه وى غضب‌‌آلود و رعب آور بود و به علت شرکت در چند جنگ محلى، آثار زخم و شکستگى فراوان در بدن او به نظر مى‌‌رسید.
    به گفته مؤلف تذکره شعاعیه :  "راستى درچشم چپش علتى بود که آن علت در نظرش ذلتى، روزى به مناسبتى براى فقیر خواند :
                            چشم چپ خویشتن برآرم                         تا دیده نبیندت به جز راست "
    شعله دوبار ازدواج کرد. یکى از همسران او دختر سید یحیى دارابى بود. از زن دیگر وى هیچ اطلاعى در دست نیست. ظاهرا او فرزندى نداشت و به همین جهت، رنج مى‌‌برد و این محرومیت، روح شاعر را متأثر و او را دلتنگ مى‌‌داشته است.
    با توجه به برخى از سروده‌‌هاى شعله، به ویژه قصیده‌‌اى که در "شکایت از گردش روزگار" به سبک خاقانى شیروانى گفته و همچنین خاتمه مثنوى خسرو و شیرین، به نظر مى‌‌رسد که وى خاطرى اندوهناک و روحى افسرده داشته است. در خاتمه کتاب گفته است :
 
زمانى چند لب بستم ز گفتار                            دلى فرسوده از دهر جفاکار
ز خاموشى، زبانم تاب بگرفت                            ز اشکم، کاخ دل سیلاب بگرفت
حریفان، لب به طعنم باز کردند                          ملامت هر طرف آغاز کردند
که تا چندت چنین خاموش بودن                        زبان بستن سراپا گوش بودن
زبان بگشا که چون افزون شود غم                    چو بیرون آید از دل، غم شود کم
چو دیدم همدمان را سخت در کار                     سخن سر کردم از خاطر به ناچار
نمودم در فضاى عشق جولان                           پریشان زاید از طبع پریشان
دل پژمرده و گفتار دلکش                                بود گل خواستن از طبع آتش
دلى کز غم بود همواره پرخون                            نخیزد زو به غیر از اشک گلگون
سخن کاندر زبان آشفته راند                              پریشان چون دل آشفته ماند  
 
    قصیده وى در "شکایت از گردش روزگار" در بخش آثار خواهد آمد.
     شعله که از جهت مالى در شمار ملاکان و متعینان بود، در آخر عمر عزلت گزید و اموال و املاک خود را به پسر برادرش، رضا قلى خان ملقب به مشیرالدیوان بخشید و خود به عبادت وانابه روى آورد.
    در مقدمه خسرو و شیرین، علت عزلت و گوشه‌‌گیرى او ندامت و پشیمانى وى از کارهاى گذشته‌‌اش گفته شده است.
    شعله سرانجام در زادگاه خود، نیریز، وفات یافت و  همانجا در مصلاى معروف به امامزادگان مدفون شد. تاریخ وفات او را اکثر منابع ۱۳۱۵ ه . ق. دانسته‌‌اند.  از جمله شعاع الملک شیرازى که از مصاحبان او بوده، وفات او را در ۱۳۱۵ ه . ق. گفته است.  اما در مقدمه خسرو و شیرین به نقل از آقاى سید حسین علوى، آمده است که تاریخ فوت او به روى سنگ آرامگاهش به سال ۱۳۱۶ ه . ق. نوشته شده بود. به علت تغییراتى که بعدها در مصلاى مذکور رخ داد، قبر این شاعر از بین رفت و اکنون اثرى از آن باقى نمانده است.

 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: کتاب تاریخ و فرهنگ نیریز
  • نویسنده/گردآورنده: محمد جواد شمس نیریزی
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1392/3/4

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...