فهرست دانشنامه مشاهیر

نوشته‌ها

نامه‌ی هفتم (از نامه های شمس المعالی نیریزی)

ایضاً مرحوم شمسالمعالی به یکی از افاخم نوشته

نفسی فداؤک لا لقدری بل اری

اِنَّ الشعیرَ وقایهُ الکافورِ(۱)

اما بعد هر چند آینه ضمیرِ منیرِ بیضا نظیر(۲) که نمودار تجلیّات غیبی و الهامات لاریبی(۳) و مظهر عکوس(۴) شموس حقایق و مطرح(۵) اشعهی دقایق و مَحَطِّ(۶) انوار معارف و محل اسرار عوارف مثابه(۷) جام جهان نما حاکی از حقایق اشیاء است

آیینهی خداست ضمیر منیر دوست

اظهار ماجری خود آنجا چه حاجت است

هُوَ البَحرُ جوداً والکِرامُ جداول

هوالشمس قدرا والملوکُ کواکب(۸)

نسیم اخلاقش چون باد بهار روحپرور، شمیم(۹) انفاسش همچو نکهت(۱۰) مصر

بندهی جود او بنی برمک

برخیِ بذل او بنی شیبان(۱۱)

فَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِی کَفِّه غَیْرُ روُحِهِ

لَجادَ بها فَلْیَتَّقِ اللهَ سائِلهُ(۱۲)

الحمد که امروز بر همه اهل فارس نعمت تمام است و بادهی عشرت به جام هرکس بقدر همّت خود، از سرکار بهرهمند و به اندازه نیت و قابلیت از آن سرکار صاحب مرتبه و بلند گردیده جمّ لایحافل و بحر لایساحل(۱۳)

هُوَ الْبَحْر مِنْ أَیِّ النواحی أَتَیْتَهُ

فَلُجَّتُهُ المعروفُ والجُودُ ساحِلُهْ(۱۴)

رخ مینهند خلق برین امتان از انک

دولت درین سرا و گشایش درین در است

جمعی از قِبَل آن خداوندگار کامروا گشتند و مجمعی به توسط آن عالیمقدار به نوا رسیدند مع ذلک میتوان گفت عصبیت(۱۵) سرکار دربارهی این ارادت شعار کمتر از اغیار(۱۶) است مرحوم حاجی قوام(۱۷) چه قدر جوشش و کوشش داشت در حق اهل فارس سبحانالله(۱۸)!

گر قوام الملک بود از ملَکَ

صیت تقویم تو برشد از فلک

از آن گذشته آتشکدهی فارس(۱۹) مشهور قیاس مینتوان کرد نار را با نور

مروّت حقیقی را دربارهی همه مرعی و فتوّت معنوی را در حق جمله مرضی میدارید

من که فاضلتر و ادیبترم

در حق من همی کنی اهمال

خدا دانا و رسولش گواه در این روزها جیوشِ(۲۰) افلاس(۲۱) و جنود(۲۲) استباس(۲۳) چنان هجوم آورده که اصل و اساس قلعهی بدن را از میان بردهاند

عجبی نیست که بینند مرا با رخ زرد

قالبی هست که بنیاد شده از غم و درد

پیش از این اگر به لقمهی نانی رضا بودم و گوشهی انزوا اختیار مینمودم اینک باید به مقتضای حکمت اصل برائت جاری نمود رهبانیت را شعار و صومِ وصال را اختیار نمود تا دین عیسی روایی و آیین موسی رواجی گیرد

اصوم من رمضان الدهر منطویا

صومالوصال الی شوال ایدائی(۲۴)

همانا از طالع منحوس(۲۵) من است و الاّ از امثال و اقران هر یک از بلاد نائیه(۲۶) و مسافت غیر متناهیه(۲۷) که قطع نموده به این شهر هر کدام به عملی و شغلی مشغولند خلاف من که جز افسردگی طرفی نبستم(۲۸) چه از بدو ورود الی یوم الموعود در این بلد مفادِ:  اربعینَ سنه یَتیهُون(۲۹) سرگشته و در بادیهی تیه(۳۰) و ضلالت گمگشته، سبحانَ الله قبطی(۳۱) نیستم که دجلهام خون نماید و سبطی(۳۲) نیم که خطاب ذبحم آید.  نه هوش و هنگی(۳۳) که به آن افتخار کنم نه فهم و فرهنگی که آن را شعار خود قرار دهم نه حکمتی که بجمال مربوط شوم و نه شهرتی که به عمّال طریق عمل را مضبوط دارم فوائد سیاست مدنیه را شعار و قواعد حکمت عملیه را اظهار نمایم. نه تورّعی(۳۴) که تقرب جویم و قدم به وادی ایمن(۳۵) گذارم تا خطابِ: فاخلع نَعْلَیْکَم،(۳۶) کند و نه تضرّعی که بدان راه توسّل پویم تا جواب لبیّکم(۳۷) در رسد نه صنعتی که دل جمعی را صید و نه حُسن صورتی که از سلسلهی کمندش عالمی را گرفتار و قید نمایم نه علم ایقاعی(۳۸) که آن را وسیلهی کار خود سازم گهی بر مثنی(۳۹) و گاهی بر مثلث(۴۰) زنم تا از زیر و بم آن نشانی دهم تا به حاجب و دربان آشنا گردم از آنکه:

سگ و دربان چو یافتند غریب

آن گریبان بگیرد آن دامن(۴۱)

نه طبع سلیمی و ذهن مستقیمی که تعلّق به ممدوح پیدا کنم و تملق از آن گویم تا مردمک دیده را به انتظار صله(۴۲) و جائزهی آن بردوزم مانا شنیدهای حکایت زبیر، ممدوح فضاله(۴۳)، را که پس از زحمت بسیار و مشقّت بیشمار از خستگی و دلتنگی طریقِ خونخوار(۴۴) که به منزل رسید به خواندن قصیده آغاز نمود. زبیر لب به اعراض گشود. سهم نومیدی(۴۵) را بر چلّهی کمان(۴۶) گذاشت قلب فضاله را هدف یاس و قنوط(۴۷) ساخت. فضاله با طبع سرد آه از دل پر درد برآورد و گفت: انّ ناقتی تعبت(۴۸). قال الزبیر: ارحها(۴۹). قال: عَطَشَها الطریقُ.(۵۰) قال الزبیر: اسقِها.(۵۱) فتنفس الصُّعداء(۵۲) ثم قال: لَعَنَ اللهُ ناقه حملتنی الیک(۵۳). قال الزبیر: ان و راکبها(۵۴). پس همان به که صبر پیشه نمایم؛ چارهای نیست درین مرحله اِلاّ تسلیم

اخلاّء الرخاء هم کثیر

ولکن فیالبلاء هم قلیل(۵۵)

معاشرت با تجار باعث کدورت و مباشرت به ابنای روزگار موجب نفرت

و ان اصاحبهم قالوا به طمع

وان اجانبهم قالوا به ملل(۵۶)

چه سرکار عظمت مدار جلالت آثار چندی قبل به این ارادت شعار اظهار فرمودند که خیال نزول موکب(۵۷) اجلال و کوکب اقبال است در خانهی وبال همین که شنیدهاند که مردیام (متن: مردیم) درویش و از گرفتاریِ فاقه(۵۸) سینهام ریش بلکه کوسِ(۵۹) افلاسم به چرخ سابعه(۶۰) برگذشته بلا حاصل شد و ازین اراده نکول(۶۱) فرمودند بلی چنین است لکن والله اگر از شرمندگی عیال سفیدی از گچ و سیاهی از زغال درگذرد هرگز زبان سؤال(۶۲) به مصداق: لنقل الصخر من قلل الجبال(۶۳)، نمیگشایم تا عرق خجلت و انفعال(۶۴) از خود مشاهده نمایم کلام معجز نظام سیّدِ انام(۶۵) را نصب العین ضمیر خود نموده و در مهد استراحت غنوده از آنجایی که فرموده، ماء وجهِک جامد یقطره السؤال(۶۶). ولکن سماحت اصلی و سخاوت فطری سرکار سامی(۶۷) که کیفیت آن از حوصلهی وهم بیرون و کمیّت آن از اجزای مقداریه افزون است:

اصح و اقوی ما سمعت منالندی

من الخبر المأثور و هو جدیر

احادیث ترویها السیول عنالحیا

عنالبحر عن کفالامیر امیر(۶۸)

نتوان گفت بر همه نوبهار و بر بنده خشک و بیآب آنچنان که خزان.  گذشته از آن،

گر بپرسند اهل شهر از من

در حق تو چه کرد میر جهان

نیک انصاف را فرومگذار

که چه گویم به پاسخ ایشان

گر بگویم امیر بخل نمود

نپذیرند کاین بود بهتان(۶۹)

بر خود سرکار معلوم است که نهاد این عالم به اسباب مربوط است و قوام(۷۰) بنی نوع آدم به تمدّن مضبوط،  مرا که تعلق و توثّق(۷۱) به کسی نیست چگونه اظهار کنم که واسطهی کارم شوند تا از لجّهی(۷۲) همّ و غم به عروهی(۷۳) نجاتم آرند البته روابط دوستی موقوف است به جهتی و علاقه یک جهتی منوط است به خصوصیتی، بالجمله حاصل استدعا و ماحصل تمنّا این است که به مقتضایِ: الدالُ عَلَی الخیرِ کفاعِلِه(۷۴)، خدمت فلک رفعت(۷۵) نواب(۷۶) مستطاب(۷۷) شمسالسماء العزه و الجلال(۷۸) و بدراً لفلک الدوله والاقبال(۷۹)

اقرّ له کلالسّراه بخوفه

ودان له کل الملوک معبّدا

وان تنطرنه بالاریکه خلته

سلیمان فیالصرح الممرد مقعدا(۸۰)

شاهزادهی آزاده فلان، دام مجدُه العالی، واسطهی کارم شده بلکه از همّت و خلوص نیت و صفای طینت سرکار، آبی به روی کار آید(۸۱)

من که راضی شوم ز تو یک حرف

درحق من چرا زیان داری

شاید خدمت یکی از اولیای دولت به شرف مصاحبت و منادمت فایض شده و این عمل را پایه و مایه خود قرار داده و امر معاش را به آن گذرانیده و سرکار جلالتْ آثارِ عظمتْ مدار قائم مقام : «اشدُد بِهِ اَزریِ»(۸۲) و نائب منابِ: «وَ اجعَل لِی وَزیراً مِن اَهلی»(۸۳) شاهزاده اعظم نائب الایاله(۸۴) که خلاصهی اوقات را پس از اشتغال ملکی و مهمات دولتی مصروف و معطوف به صحبت ادباء میداشتند و مطالعه کتب ریاضی و مسائل طبیعی قرار و استمرار داشته پس اگر مصلحت و قابلیت حقیر را در آن دانسته که سزاوار و شایستهی آن باشم در این سفر خیریت اثر به مقتضایِ : ولَو کانَ سفراً قاصداً لاتَّبَعُوک(۸۵)، در رکاب ظفر انتساب(۸۶) زنّار ارادت را به منطقهی(۸۷) اطاعت بسته شرفِ فیض خدمت را دریافت نموده همراه باشم خواستم مضمون این فقرات را به عرض آفتابِ برجِ شرف و بختیاری و کوکبِ سپهرِ سعادت و کامکاری:

آنکه چرخ تیره اندر کارهای صعب و سخت

بیصلاح او نیارد دم زدن نعمالمسیر

برسانم چون معیّت نبود گفتم خصوصیت قبل از آشنایی بی معنی است من که حالْ کعبتینِ(۸۸) بختم نقشِ کم(۸۹) برآورده و مهره اَمَل در ششدر یاس افتاده رخ به هر وزیری آورم جز مات و حیرانی متصور نه و رو به هر امیری آورم جز پریشانی و سرگردانی چیزی منظور نیست پس چارهی این درد ز تو جویم درمان، چه: انّی اذا داویت بغیرکم فزادالداء(۹۰)

الحمدلله علی فضله

اذ رَجَعَ الحقُ الی اهلِه(۹۰)

بُشْرَی فَقَدْ اَنْجَزَ الْاِقْبالُ ما وَعَدا

وَ کَوکَبُ الْمَجْدِ فِی اُفْقِ العُلَی صَعَدا(۹۱)

آفتاب شرف از مشرق امید دمید، چشم جهان روشن شد و خاطر هواخواهان گلشن. بندگان حقیقی که سالها آرزو داشتند که سرکار بر سریر(۹۲) امارت(۹۳) و کامکاری تکیه زند و قدم بر مسند ولایت و ایالت و بختیاری گذارد خصوص بنده که از غایت نشاط و نهایت انبساط، زندگانی از سر و شاهد عیش دربرگرفت

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای نعمت خود کامران شدم(۹۵)

پس اگر به مشار الیه(۹۶): مَنْ یُصْرف عنه یومئذٍ فَقَدْ رَحَمَهُ(۹۷)، توجهی آورید الخ

 

یادداشت‌های نامه‌ی هفتم

۱- نفسی ... : بیت از أبوجعفر محمّدبن عبدالله الاسکافی است (← تتمه یتیمهالدهر، ج۵، ص۲۳۲). و ترجمهی آن چنین است: جانم فدایت باد، نه برای آنکه قدر و منزلتی دارم بلکه از آن رو که جو نگاهدارندهی کافور است. در گذشته برای جلوگیری از تبخیر کافور در سرزمینهای گرم آن را در ظروف شیشهای میکردهاند و بر آن جو میریختند.

۲- بیضا نظیر: بهسانِ یدبیضا

۳- لاریبی: راستین، حقیقی

۴-عکوس: جِ عکس

۵- مطرح: جای انداختن چیزی (معین)

۶- محطّ: محل فرود آمدن (معین)

۷- مثابه: مانند

۸- ترجمه: او دریای جود و بخشش است و بخشندگان دیگر به مثابت جدولهایی که ازو آب میگیرند. او آفتاب بلندی و قدر است و پادشاهان اخترانی که از وی نور میستانند.

۹- شمیم: بوی خوش (معین)

۱۰- نکهت: بوی خوش

۱۱- بنی برمک: فرزندان برمک، برمکیان. این واژه در شعر اصمعی آمده است. زنده یاد مرحوم قزوینی مینویسد:

والبرامکه کانوا یرمون بالزندقه اِلاّ اقلهم و فیهم قال الاصمعی:

اذا ذکر الشرک فی مجلس           اضاءتْ وجوهُ بنی برمک

و ان تلیت عندهم آیه               اتوا بالاحادیث عن مردک [ ظ: مزدک]

یادداشتهای قزوینی، ج ۱۰-۹، ص [۲۹۴۲]

ترجمه: چون در مجلسی شرک و دوگانهپرستی یاد شود، رخسار برمکیان میشکفد و چون آیهای در نزد آنان خوانده آید، سخن از مزدک گویند.

برخی: قربان، قربانی، فدا، فدایی (معین)

 بنیشیبان: نام قبیلهای از قبایل عرب

۱۲- بیت از ابوتمام است (دیوان أبی تمام، ج ۲، ۱۵). مطلع چامه چنین است:

أجَلْ ایّها الربع الّذی خَفَّ آهِلُهْ

لَقَدْ أدْرَکَتْ فیک النّوی ما تُحاوِلهُ

بیت دیگری از این قصیده در سه سطر بعد آمده است.

ترجمه: اگر جز جان در دست نداشته باشد، بیدرنگ آن را خواهد بخشید، پس گدای وی باید از خدا بترسد (و از ممدوح چیزی نخواهد چه جانش را به گدا خواهد بخشید)

۱۳- ترجمه: ...  و دریای بیکرانه است.

۱۴- بیت از ابوتمام است (دیوان، ج ۲، ۱۴). در دیوان به جای «البحر»، «الیَمّ» نشسته است.

ترجمه: او دریاست از هر سو که به نزدش آیی، ژرفا جای آن نیکی و کنارهاش بخشش است (سراسر بخشش و نیکی است)

۱۵- عصبیّت: حمایت و طرفداری و مدافعه از کسی که خود را به شخص بستگی داده (نفیسی)

۱۶- اغیار: جِ غیر؛ دیگران، بیگانگان (معین)

۱۷- حاجی قوام:خاندان قوام (هاشمیّه) از خانوادههایی است که در تاریخ سیاسی فارس، نقش و حضور برجستهای داشته است. فارس در طول تاریخ با پنج قوامالملک روبهرو بوده و آنان کم و بیش بر آن مملکت حکم میراندهاند؛ قوامالملک اول حاج میرزا علیاکبر(۱۲۰۳-۱۲۸۲)، در سال ۱۲۴۵ مهشیدی به روزگار فتحعلی شاه بدین لقب (قوام الملک) نائل شد. قوام الملک دوم علی محمد خان(۱۲۴۵-۱۳۰۱)، به سال ۱۲۸۲. این لقب را دریافت و...( والیان و استانداران فارس بین دو انقلاب ج ۱، ص ۲۲-۲۳، فارسنامه ناصری، ج۲، ۹۶۴-۹۶۷)  بظاهر، منظور شمسالمعالی از حاجی قوام، قوام الملک اوّل است که با شمس المعالی تقریباً هم سن و زاد بوده است.

۱۸- سبحانالله: عجبا، شگفتا!

۱۹- آتشکدهی فارس: مقصود نام آتشکدهای است که در پارس بوده است «اندر خره [بناحیت پارس] یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند و بنیاد او را دارا نهاده است (حدود العالم، نقل از لغتنامه). گویند پارسیان هفت آتشکده معتبر به عدد هفت کوکب سیار داشتهاند و نامهای آنها بدین قرار بوده است: آذرمهر، آذرنوش و .... (لغت نامه)

۲۰- جیوش: جِ جیش، لشکرها، سپاهها، سپاهیان

۲۱- افلاس: نادارگشتن، تنگدستی

۲۲- جنود: جِ جند؛ لشکرها، سپاهها

۲۳- استباس: ظاهراً در کتابت این واژه، لغزشی صورت گرفته است.

۲۴- طالع منحوس: بخت بد، طالع نامیمون

۲۵- اصوم: معنی و نقش واژه « ایدائی» را نمیدانم. ترجمهی ناقص بیت. از رمضان روزگار تا شوال، روزه وصال میگیرم ... (صوم الوصال: یعنی روزه امروز را به روزه فردا پیوسته کردن بدون آن که در شب افطار کند و چیزی خورد.)(لغت نامه)

۲۶- نائیه: مؤنث نائی: بعید، دور. به هنجار زبان تازی برای جمع مکسّر، صفت مؤنث آورده.

۲۷- غیر متناهیه: بی نهایت،

۲۸- طرف بستن: نفع یافتن، سود بردن (معین)

۲۹- اربعین ... : بخشی از آیهی ۲۶ سورهی مائده:چهل سال در بیابان سرگردان خواهند بود.

۳۰- تیه: گمراهی، سرگردانی.

۳۱- قبطی: منسوب به قبط؛ از قوم قبط: سکنهی قدیم کشور مصر

۳۲- سبطی: منسوب به سبط؛ سبط: فرزند یعقوب علیهالسلام و سبط از بنیاسرائیل، نسل هریک از اولاد یعقوب (لغتنامه)

۳۳- هنگ: وزن، مقدار، ثبات

۳۴- تورّع: پارسایی، پرهیزگاری

۳۵- وادی ایمن: صحرا و بیابانی است در جانب راست کوه طور. در آنجا ندای حق تعالی به موسی علیهالسلام رسید.

۳۶- فاخلع نعلیک: آیهی ۱۲ از سورهی ۲۰. «م» در «نعلیکم» ضمیر است و سامان دستوری عبارت چنین است: تا مرا فاخلع نعلیک خطاب کند.

۳۷- لبیک: اجابت باد تو را. «م» در «لبیکم» ضمیر (= من) است؛ تا پاسخ لبیک به من رسد.

۳۸- ایقاع: همآهنگ ساختن آوازها

۳۹- مَثْنی: نام تاری از چهار تار بربط که بعد از مثلث است (لغتنامه)

۴۰- مَثْلَثْ: سوم تار از بربط، نام تاری از چهار تار بربط که بعد از بم است، تار سوم عود

۴۱- بیت از سعدی است که در گلستان چاپ زندهیاد دکتر یوسفی (ص ۷۲) به گونهی زیر است:

سگ و دربان چو یافتند غریب

این گریبانش گیرد آن دامن

۴۲- صله: عطیه، جایزه

۴۳- فضاله: ظاهراً « فَضَاله بن شریک بن سلمان بن خویلد الأسدی، شاعر مِن اهل الکوفه، أدرک الجاهلیه و اشتهر فیالاسلام. شعره حجهٌ عندَ اللغویین. و کان یهجو عبدالله بن الزبیر ...... (الاَعلام، ج ۵، ۱۴۶)

در «اَعلام» نام چند فَضَاله دیگر هم هست و نمیدانم منظور شمسالمعالی کدام بوده است.

۴۴- طریق خونخوار: صفتِ خونخوار را برای بیجان، طریق (= راه) آورده است

۴۵- سهم نومیدی: تیر نومیدی

۴۶- چلّه کمان: زه کمان، وتر کمان

۴۷- قنوط: ناامیدی

۴۸- انّ ........... : شترم خسته شد.

۴۹- ارحها: آسودهاش بگذار.

۵۰- عطشها الطریق: راه او را تشنه ساخت

۵۱- اسقِها: سیرابش کن

۵۲- فتنفّس الصعداء: آه بلندی کشید

۵۳- لَعَن الله ناقهً ....... : خداوند شتری را که مرا به سوی تو آورد، لعنت کند.

۵۴- ان و راکبها: و سوارش را ( = فَضاله)

۵۵-ترجمه: دوستانِ راحتی و شادمانگی بسیارند امّا دوستان در رنجها و سختیها بس اندکند.

۵۶- ترجمه: اگر با آنان بیامیزم گویند در او طمع و آزی است و اگر از آنان کناره کنم گویند که در او ملالت است.

۵۷- موکب: گروه سواره و پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند.

۵۸- فاقه: تنگدستی، فقر

۵۹-کوس: طبل

۶۰- چرخ سابعه: چرخ هفتم، هفتمین فلک

۶۱- نکول: روگردانی

۶۲- سئوال : درخواست، تقاضا

۶۳-  لنقل الصخر من قلل الجبال: حرکتِ سترگْ سنگ ها از قلههای کوهساران

۶۴- انفعال: شرمساری

۶۵-  سید انام: سرور مردمان ( = پیامبر(ص))

۶۶- ماء وجهک .......... : آبِ روی تو مانا و پایدار است، گدایی و درخواست آن را میریزد.

۶۷- سامی: عالی، بلندمرتبه. در خطاب به شخص محترم گویند.

۶۸- اصحّ و اقوی ...... : در «وفیاتالاعیان، ۱/۱۵۸) این دو بیت به صورت زیر آمده است:

أصَحُّ وَ اعلی ما سمعناه فیالندی

منالخبر المأثور منذ قدیم

احادیث ترویها السیل عن الحیا

عنالبحر عن کفالامیر تمیم

ترجمه: درستترین و بلندترین گفتارهایی که دربارهی بخشش، از دیرینهترین روزگاران تا به امروز شنیدهایم، سخنانی است که سیلها از بارانِ دریای دست امیر تمیم روایت میکنند.

۶۹- گر بپرسند ...: به استناد به هامش دستنویس منشآت، این ابیات از خود شمسالمعالی است.

۷۰- قوام:پایه، نظم، نظام

۷۱- توثّق: به استواری فراگرفتن، استوارکاری کردن، تقوی و تثبیت (لغتنامه) به ظاهر در اینجا به معنی توثیق: معتمد داشتن و ثقه گفتن کسی را (لغتنامه)، و اطمینان و اعتماد، آمده است.

۷۲- لُجّه: میانهی آب دریا، عمیقترین موضع دریا

۷۳- عروه: آنچه که بدان اطمینان دارند، دستاویز.

۷۴- الدال علی ... : حدیث است؛ نیکآموزی چون نیکوکاری است (امثال و حکم، ج ۱، ۲۴۶). « این مثل از پیغمبر- صلّی الله علیه و سلّم –در اثنای حدیثی روایت میکنند و مفضّل میگوید که اول کسی که این مثل گفت مردی بوده است از بنی یربوع. این مثل آنجا باید گفت که کسی مر کسی را بر نیکی و خیری هدایت کند.» (لطایف الأمثال و طرایف الاقوال، ص۸۲)

۷۵- فلک رفعت: آنکه در بلندمرتبگی مانند فلک است.

۷۶- نوّاب: در دورهی صفویان و قاجاریان به عنوان کلمهی مفرد و به معنی فرمانروای بزرگ یا شاهزاده به کار بردهاند.

۷۷- مستطاب: پاک، پاکیزه. جناب مستطاب: در عنوان بزرگی برای احترام گویند و نویسند.

۷۸- شمسالسماء ... : خورشید آسمان عزّت و بزرگی

۷۹- بدرالفلک ........... : ماه فلک دولت و بخت.

۸۰- اقرّله: همهی بزرگان به ترس از وی اقرار میکنند و همهی پادشاهان بندهوار در برابر او سر فرود میآورند و اگر او را بر تخت ببینی، میانگاری که حضرت سلیمان در کاخ مرمری و بلند نشسته است.

۸۱- آبی به روی کار آمدن: رونق یافتن. آب به روی کار آوردن: امری را ترقی دادن، کاری را رونق بخشیدن (امثال و حکم، ج۱، ص۴)

۸۲- اشدد ..... : آیهی ۳۱ سورهی طه. پشتم را به او استوار کن.

۸۳- واجعل ...... : آیهی ۲۹ سورهی طه.و برای من دستیاری از کسانم قرار ده.

۸۴- نائبالایاله: کسی که به نیابت از والی حکم راند.

۸۵- ولو کان .... : آیهی ۴۲ سورهی توبه : لَو کانَ عَرضاً قریباً و سفراً قاصداً لاتّبَعُوکَ. اگر مالی در دسترس و سفری [آسان و] کوتاه بود قطعات از  پی تو می آمدند.

۸۶- ظفر انتساب: مظفّر، پیروز

۸۷- منطقه: کمر، میان

۸۸- کعبتین: دو مهرهی شش پهلوی بازی نرد که معمولاً از استخوان سازند، دو طاسِ نرد.

۸۹-  نقشکم: مقابلِ نقش زیاد. نقش زیاد: زیاد، نامِ بازی دوم از هفت بازی نرد است چرا که هر نقش که در کعبیتن افتد هنگام باختن یکی از آن زیاده بازند. (لغت نامه دهخدا)

۹۰-  انی اذا داویت: اگر جز به شما مداوا شوم، بیماری افزون گردد.

۹۱- الحمدللهِ ..... : سپاس خداوند را که از فضلش، حق به اهل آن برگشت. این بیت در مکاتیب سنایی هم آمده است (ص۳۷) امّا نه به صورت بیت بلکه بین دو مصرع، نشانهی درنگ «ویرگول» گذاشته شده و به جایِ «اذ» حرف «قد» آمده است.

۹۲-  بشری ..... : این بیت مطلع قصیدهای است از ابو محمّد خازن از شعراء معروف صاحب بن عبّاد و قصیده در یتیمهالدهر، ج۳، ص۷۴ مسطور است (تاریخ جهانگشای جوینی، ج۳، ۳۶) و در «منشآت قائم مقام فراهانی» با اندک تفاوتهایی دوبار آمده است (منشآت قائم مقام فراهانی، ص۲۷۸ و ۳۶۹)

۹۳-  سریر: تخت، اورنگ،

۹۴-  امارت: فرمانروایی

۹۵-  بیت از حافظ است در غزلی با آغازینه:

هرچند پیر و خستهدل و ناتوان شدم

هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم

۹۶-  مشارالیه: اشاره شده به آن، در اینجا مفاد و مضمون

۹۷-  مَنْ یُصْرَفْ عَنه ...... : (آیهی ۱۶ سوره انعام): آن کسی که در آن روز مجازات از او برداشته شود قطعاً مورد رحم و لطف خداوند قرار گرفته و ...

 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: هفته نامه عصر نی ریز، شماره 548 تا 553
  • نویسنده/گردآورنده: دکتر مختار کمیلی
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1393/3/19

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...