نوشتهها
نی ریز در دوره قاجاردر این دوره بعد از میر حسامالدین عرب، فرزندش محمد حسینخان نیریزی (متوفی حدود ۱۲۴۰ ه. ق.)، حاکمنیریز شد. وی، چنانکه مؤلف فارس نامه ناصری میگوید: «سالها به احترام گذرانید و به حسن سلوک معروف گردید». محمد حسینخان در طول حکومتش با بزرگان علم و هنر معاشرت داشت و خدماتی نیز انجام داد. ملاعبدالجواد نیریزی، خوشنویس توانای نیریز در سده سیزده هجری قمری، ازجمله مصاحبان محمدحسین خان بود و قرآنی نیز برای او در سالِ ۱۲۳۲ ه. ق. کتابت کرد که نسخهای از آن در کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار (مدرسه عالی مطهری) موجود است. همچنین محمد حسینخان، سی پارهای را در تاریخ ۱۲۲۷ ه. ق. وقف کرد. این سی پاره به شماره ثبت ۹۲۸ و ۱۶۷۴ - ۱۶۸۱ در کتابخانه آستان حضرت احمد بن موسی شاهچراغ موجود است. بعد از وفاتِ او در حدود ۱۲۴۰ ه. ق.، میان فرزندانش بر سر حکومت نیریز نزاع درگرفت و سرانجام زینالعابدین خان به کمک برادر دیگرش علیاصغر خان حاکم نیریز شد. این امر سبب گردید که محمدباقرمان ـ پدر شعله نریزی ـ برادرِ دیگر زینالعابدین خان به اختلاف با وی برخیزد. این اختلاف تا حدود دو دهه طول کشید و سرانجام زینالعابدین خان، او را در سالِ ۱۲۶۲ ه. ق. کشت و فرزندانِ وی، ازجمله شعله را به زندان افکند. این مسئله، چنانکه اشاره خواهیم کرد، موجب مشکلاتی برای حکومت نیریز و سرانجام قتل زینالعابدین خان شد.
زینالعابدین شروانی ـ یا شیروانی ـ (۱۲۵۳ ه. ق.)، که ظاهراً در زمان حکومت زینالعابدین خان، به نیریز سفرکرده، از حاکم آن بهخوبی یاد نکرده و گفته است: «حاکمش ستمکار [است] و اولادش درویش آزار» هستند. ظلم و تعدی زینالعابدین خان به مردم نیریز، سبب اختلاف و درگیری مردم با وی شد. این موضوع یکی از علل و عوامل مهم در بروز وقایع مربوط به ورود سید یحیی دارابی و جنگ و خونریزی آن دوره است. مآخذ دانستههای ما درباره این موضوع به دودسته تقسیم میشود:
الف ـ منابع و مآخذ دوره قاجار که مؤلّفان آنها در همان دوره و یا نزدیک به آن میزیستهاند و
ب ـ اطلاعات و روایات شفاهی که بخش اعظم آن در مقدمه خسرو شیرین شعله نریزی به نقل از مرحوم سید حسین علوی آمده است.
در اینجا نخست، جریان ورود سید یحیی دارابی به نیریز و شرح وقایع آن دوره را به نقل از منابع و مآخذ میآوریم؛ پسازآن، روایات شفاهی را که در مقدمه خسرو شیرین شعله نریزی آمده است، ذکر میکنیم.
سید یحیی فرزند سید جعفر دارابی، ملقّب به کشاف بود. پدرش از بزرگان علم و زهد به شمار میرفت؛ امّا سید یحیی مقارن با ادعای بابیتِ سید علیمحمد شیرازی (متوفی ۱۲۶۶ ه. ق.)، به او تمایل یافت و یکی از مبلّغان جدّی وی شد. او برای تبلیغ اندیشهها و افکار باب به نقاط مختلف، ازجمله یزد و فسا سفر کرد و در آن مناطق، عدّه معدودی ـ حدود سیصد نفر ـ به او گرویدند. سید یحیی سرانجام در حدود سال ۱۲۶۶ ه. ق. راهی نیریز شد. همزمان با ورود وی به نیریز، اهالی آنجا از زینالعابدین خان، حاکم نیریز به ستوه آمده و با او به مخالفت برخاسته بودند. زینالعابدین خان نیز به خاطر مخالفت مردم، حکومت آنجا را به برادرش علیاصغر خان سپرده و خود به قطرو (قطرویه) رفته بود. چنانکه رضاقلیخان هدایت در روضهالصفای ناصری و حامد الگار در کتابِ دین و دولت در ایران اشارهکردهاند، اختلاف مردم با حاکم آنجا و نیز وفاداری آنان به روحانیان و سابقه آشنایی با سید جعفر کشفی، پدر سید یحیی، سبب استقبال برخی از اهالی از سید یحیی و هوادارانش شد.
سید یحیی بهمحض ورود به نیریز در قلعه خواجه اقامت گزید و به تهیه و تدارک نظامی پرداخت. نصیرالملک میرزافضلاللّه علیآبادی که در آن زمان نایبالحکومه فارس بود، سید یحیی را از هرگونه جنگ و خونریزی بر حذر داشت، امّا سید یحیی توجهی نکرد و با کمک هوادارانش و برخی از مردم به مبارزه و درگیری با نیروهای علیاصغر خان پرداخت و در مراحل نخست به پیروزیهایی نیز دستیافت. به دنبال این واقعه، امیر فیروز میرزا ملقب به نصرت الدوله، فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما (متوفی ۱۳۱۵ ه. ق.) که حاکم فارس بود، سپاهی مجهّز به فرماندهی ولی خان سیلاخوری، مصطفی قلی خان قراگزلو مهر علیخان نوری برای مقابله با آنان به نیریز گسیل داشت. نیروهای حکومتی پس از جنگوگریزهای بسیار، در همان سال، موفق به شکست بابیان و کشته شدن سید یحیی و بسیاری از طرفدارانش شدند. در نحوه درگیری و شکست سید یحیی و طرفدارانش سخن به اختلاف گفتهاند که خارج از موضوع موردبحث است، ازاینرو، از ذکر آن خودداری میکنیم. بابیان تا مدتها بهطور مخفیانه در نیریز زیستند و باعث بروز حوادثی نیز شدند. ازجمله در سال ۱۲۶۹ ه. ق.، زینالعابدین خان را که دوباره به حکومت نیریز منصوبشده بود، در حمام کشتند و همچنین حوادث دیگری نیز به وجود آوردند که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد.
این حوادث در یادداشتی تاریخی به خط شکسته خوش در تاریخ ۱۲۷۰ ه. ق.، به قلم سید ابراهیم بن سید حسین، از نوادگان سید نعیم، شیخالاسلام بزرگ، نوشته و بر دیوار مسجد بازار (مسجد امام خمینی کنونی) چسبانده شده بوده است. این نوشته را استاد ایرج افشار دیده و در مجله یغما به چاپ رسانده است.
مطالبی که در این مکتوب آمده، با مطالبی که مورّخان گفتهاند در برخی موارد اختلاف دارد، ازاینرو، جهت اطلاع، تمامی متن کتیبه را نقل میکنیم:
هو اللّه تعالیان فی ذلک عبره لالوا [لاولی] النهی. از حوادث این عالم کون و فساد و سوانح این وارون دهر کجنهاد آنکه در غایت دولت خدیو گیتی ستان و خسرو دارا دربان خاقان خلدآشیان محمدشاه قاجار نورالله مضجعه و بدایت سلطنت شهریار جم اقتدار و جهان دار نصیحت مدار حضرت ظلّاللّه پادشاه جم جاه ناصرالدینشاه قاجار خلّداللّه ملکه در سنه ۱۲۶۳ بروز عقاید اقوال و پاره مقال و خطاب از میرزا علیمحمد باب در دارالعلم شیراز آغاز آمد و ظهور طغیان و فتنه آن در ممالک محروسه ایران در غالب محال زنجان و تمامی ملک مازندران بلکه در عراق و فارس بینالناس روی نمود در سنه ۱۲۶۶ میبود. از آن جمله شرارهای از آن آتش سوزان پرکین بر کانون سینه برخی از اهل این سرزمین ریخت که یکباره از تندباد حادثه آن خاک بنیان وجود بسیاری را با آب نیستی برآمیخت، چنانچه شرح اخگری از آن شراره اینکه آقاسیدیحیی که یکی از دلدادگان آن عده از ارکان میبود در چندین سنه به جهات چند در این بلوک با غالب از مردم طریقه سلوک و آمیزش و مؤانست و سازش داشت، از این رهگذر تخم آشوب در سرزمین بعضی از قلوب کاشت. منجمله سید مذکور از دارالعلم شیراز پس از عبور از این جاده خود را بدارالعباده کشانده و در آنجا رسانده و دامنی بر آتش فتنه ... افشانده و محلهای از دارالعباده که دلداده او بودند متابعت او نمودند. بنا برحسب حکم حکمران نواحی اموال و عیال یک محله از آن تباهی آمد. سید مزبور پس از ظهور این فقره از روی اضطرار فرار را برقرار اختیار و از راه بوانات سرحدات بچندین جهات تمکن این بلوک را مایل چراکه یاران و دلدادگان این مکان را مستعد و قابل میدانست، همهجا از پیش برده [پیشبرد] عقاید و رسایل خویش را قائد نموده تا آنکه در بقعه خواجه احمد انصاری نزول فرموده عالی جاه فخامت انتباه حاجی زینالعابدین خان ضابط نظر به مؤاخذه و سیاست سلطان و مصلحت و خیراندیشی مردمان در قصبه دخول سید مزبور را قبول ننموده ورود آن را منع فرمود و ازآنجا سید تا قصبه اصطهبانات چندی ثبات ورزیده و جمعی به آن گرویده و ازآنجا خود را تا شهر فسا رسانیده و چون مقرب الخاقان آقا میرزا محمد سید را در امر طغیان یکدل و ممهد دیده او را به لطایفالحیل از آن مکان برگردانیده دوباره او بصوب قصبه اصطهبانات و چندروزه در آنجا ثبات، چون ازآنجا به اکناف و اطراف ... و دور خود را جمهور یافته یکباره عنان عزیمت را بهجانب نیریز تاخته بهمحض ورود به مسجد جامع کبیر محله چنار سوخته که از هر کنار معاهدان خود را آماده کار و مستعد در کارزار، به قرب نهصد نفر مکمل از تفنگ و شمشیر و مسلح از تیغ و تیر، دید با سیف کشیده خود را بالای منبر رسانیده و به اتیان بعضی از سخنان پرداخته و خود را مهیای جدال ساخته در همان محل لوای قتال برافراخته. عالی جاه حاجی زینالعابدین خان سابقالبیان حین ورود سید و گروش جمهور مردم در قریه قطره [قطرویه] بهطور قهر میبود بهمحض گوشزد این واقعه در مقام مدافعه برآمده و معادل یک هزار و پانصد نفر جمعیت از توابع و معادن و سکنه از ایلات و احشامات فراهم آورد وارد خانه خود گردید که حصنی مستحکم و محکم بود. پیش از ظهور گیرودار در چهار روز فاصله کار سادات و مصلحان خیریت شعار از این دیار و علمای قصبه اصطهبانات همه نفر مصالحه اوقات بسیار صرف نمودند و جدوجهد بیشمار فرمودند. چون ناوک لسان در قلوب ایشان مؤثر نگردید کار به تیر و سنان رسید و تفرقه کلی در اهل محله چنار پدید آمد. بسیاری خود را به خان حاکم رسانیده و ظاهراً خود را از این مخمصه عری و بری گردانیده. چون بدین منوال احوال مردم گذشت سید مزبور شبهنگام خود را با یکصدو هشتاد الی دویست نفر به قلعه خواجه رسانیده و آن بارو را حصن حصین خود درآورده بامداد آنکه گوشزد خان و نشان این حرکت از ایشان آمده از راه اطمینان به جمعیت و قوت و حمیت خود قریب پانصد نفر از تفنگچی و سوار به حوالی آن حصار فرستاد. از قلعه سید مذکور تفنگچی مأمور داشته بیرون آمده و آن جمعیت را از میان تیغ بگذاشته باز خان مزبور از روی غرور بر جمعیت فرستاده خود افزوده نیز ایشان را منهزم نموده. چون کار به اینجا کشید و امر حجتالله بدین حد رسید خود عالی جاه حاجی زینالعابدین خان با برادر مهتر خود علیاصغر خان که چهارده سال حکومت همین بلد را کرده بود با تمامی اعوان و همه طایفه و خویشان خود یکطرف آن بارو را سنگر و در کمال اطمینان خاطر در حد شرقی لنگرانداخته و چادر و خیمه برپا ساخته از آن شب گذشته دیگر شب با هزاران تعب شبیخونی از جمعیت قلعه ناگهان بر سنگریان زده قریب به چهل نفر از اقارب و تفنگچیان خان مذکور کشته و زخم دار و در همان شب پارهای فرار کرده و شب ثانی کره اخری شبیخونی بر سنگریان زده و دست به روی ایشان آورده که یکتن از آنها را در آن مکان نگذارده بسیاری دستگیر و برخی کشته و شکنجه تیغ و تیر گشته ناچار از روی اضطرار فرار را برقرار اختیار نمودند و عالی جاه علیاصغر خان که مهتر برادر خان سابقالبیان میبود که برخی از صفاتش در سبق ذکر رفت که ریاست و حکومت همین بلوک را با طرز رفتار و سلوک نموده از تیغ بیدریغ آن طایفه اعضایش را مقطوع ساختند و حق نیکوئیاش را خوب بپرداختند و از آن مکان خان سابقالبیان با قلیلی از گماشتگان خود را به خانه خود که حصنی محکم و بنیانی مستحکم داشت کشانده و آن روز را تا شام رسانیده و در ظلمت شب به قلعههای قریه قطره [قطرویه] دواسبه دوانده و از این مهلکه توسن سلامتی را برجهانده. یکباره سید و تبعه آن استیلا یافته [و حصن مذکور را به دست آورده] و از این رهگذر ماهی دلها بشست برآمد. بعد از ظهور استیلا و آنهمه ریزش خون به میرغضبی و جلادی شیخا نام دوازده نفر را امر به گردن زدن نمود، چنانچه ترس و خوف تمام و بیم وحشت مالاکلام در قلوب مردم راهیافته که از هستی و عیال و حب فرزند و مال روبرتافته و به مصداق یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه الی آخره ظاهر نمود. چنانچه سلسله سادات که باعث قوام و بودنشان سبب زیست خاص و عام در این بلد میبود از بیم جان قوه تابوتوان نیاورده و از مرحله پرستیز ورطه خونریز گریز را اختیار و تا بلوک شهربابک فرار نموده قریب پنجاه روز اشراف و بزرگان ایشان نشاط انوار دلهایشان استفاضه فیض کمالات صوری و معنوی آن طایفه میبود. به حدی خوف و خشیت و بیم وحشت از این طایفه در قلوب عباداللّه راهیافته که چندین تن زهره را باخته و قالب را تهی ساخته. چون حکایت طغیان و فساد ایشان کما ینبغی جلوهگر پیشگاه حضور نواب اشرف امجد والا نصرت الدوله حکمران مملکت فارس گردید که فتنه این طایفه در نیریز بدین حد رسید سواری به سرداری مقربالخاقان مهر علیخان شجاعالملک و سربازی به سرتیپی مصطفی قلی خان قرهگزلو امیر خمسه و بعضی صاحبمنصبان حسبالفرمان وارد آن مکان و به سمت قبلی قلعه مذکور نصب خیام و مضرب اردوی با احتشام شد و خان سابقالبیان نیز از قلعه قریه مذکور خود را ملحق و به شرف ادراک خدمت سرداران موفق گردید و تدارک قتال و اسباب و آلات جدال از توپ و تفنگ و ضروریات جنگ آراسته دید. سید مذکور از زیادتی غرور و اعتماد به قوت و زور خودسر شب به عزم شبیخون مصمم و با تفنگچیان محله قرار را باهم چنین دادند که ازیکطرف اردو تفنگچی محله و از طرفی جمعیت قلعه یکباره خود را بر اردو زنند و آنها را از میان برکنند. بیمحابا و متهورانه چون پروانه خود را به شعله توپهای آتشبار زدند ... (در اثر کوبیدن میخ چند کلمه خوانده نشد) چون شمع آسا در محفل بیقراری سوختند و متاع جان را ارزان در این گرم بازار فروختند.
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام همه ناکامی اما عین هر کام
در شبیخون شب اول آخر عمر چهل نفر از پیش جنگان از آن طایفه کشته شد و در شبیخون کرت ثانی جمعی دیگر به معرض تلف و پی رفتگان سلف شدند. چون امر مقاتله از جانبین سبب کین در ... (جای میخ خوانده نشد) اردو گردید فیالجمله هدیه برسم نیاز سپرده اصحاب ممتاز سید که آمدوشد نموده فرمودند و اظهار ارادت بسیار به قانون اهل روزگار به معتمدان سید به خرجش دادند که تمامی ماهها بینهایت دلداده تو هستیم و خاطر را از گرد اطاعت تو بههیچوجه نمیپوشیم. چنانچه توجهی به اردو فرمایی خاک قدومت را کحلالجواهر دیده خود مینماییم. بدین و تیره کلمات شیرین و عبارات رنگین در طی تقریر و تحریر ارشاد و انشاء فرمودند و رسولان عنان خرد و دانش از کف سید ربودند. یکباره با خاصان خود از قلعه سوار و در اردوی ایشان قدم گذار شد. تمامی سرباز باآنهمه ساز و نواز و سرهنگان او را استقبال و بهغایت جلال او را وارد نموده و در خیمه خاص نزول اجلال فرموده با هزاران چربزبانی و شیرین لسانی بدان تکلم نمودند. چون هنگام برخاستن شد یوز باشی را با صد هزار تحاشی و قلاشی که در همان اردو میبود رسید بر سید وارد نمودند که الآن از خدمت نواب اشرف والا با احکام و ارقام در باب گرفتن سرداران یا به دست آوردن سید رسیده است رهایی شما از کف ما بیرون رفت. قراول به اطراف آن خیمه محکم نشست. قلعه و یاران و تبعه آن به دست سربازان آمد. در فاصله چهار روز که جلاد و میرغضب حسبالامر نواب نصرت الدوله و مقربالخاقان مصطفی قلی خان وارد گردید که باید سید یحیی را سپرده عالی جاه حاجی زینالعابدین خان نمائی که احقاق خون برادر و سایر مقتولین را نماید، بنا برحسب حکم والا قبض رسید از خان مذکور گرفته و دست سید را به دستش داده، وقوع این واقعه که تمامی سرباز وارث مقتولین و سایر مردم که با او خونین بوده او را نصیب چوب و سنگ و سرنیزه تفنگ او را از پا درآورده. روز دیگر نعش او را در سمت صبوی بقعه سید جلالالدین عبدالله مشهور به سید چسبیده به دیوار در محله بازار مدفون کردند. وقعه این واقعه شگفت و عجب در شهر رجب ۱۲۶۶ صادر شد. بعد از گرفتن سید و تبعه آنکه علیخان سرهنگ با یک فوج از سرباز سیلاخوری وارد و در حین ورود پیگیر و در داخل محله چنار شدند که تمامی سرباز یکباره با ساز و نواز داخل و آن محل را غارت و تاراج نموده و بیست روز الی یک ماه توقف آنها در آن محل میبود که آنچه در چاه و دفینه و در مابین جُدران قدیمه پنهان کرده بودند بیرون آوردند، چنین یغمائی کسی یاد نمیداد. هر معظم سری که به تاراج رفته بود اینقدر اسباب و دولت به دست نمیآمد و پارهای از کوچهها و ملحقات محله بازار هم به غارت رفت. از آن گذشته حسبالامر نواب والانصرتالدوله مبلغ پنج هزار تومان به محولی خان سابقالبیان از این طایفه خواستند. آنچه ملک و بساتین و میاه و خانه و عشیره داشتند بر اهل محله بازار بهطور زور و اجبار و شکنجه و آزار طرح دادند و از آنها پول گرفتند. آنچه از این رهگذر بر اهل محله بازار وارد آمد بر اهل محله وارد نیامد. حقا که چنین وحشتی و دهشتی از برای ساکنین این سرزمین روی نمود که بیان آن با صد هزار زبان نتوان کرد. چه خونها که ریخته و چه تنها که با خاک و چمن بیابان آمیخته شد. در این هنگامه گیرودار قریب بهزارتن از جانبین به خون خویشتن آغشته گشتند. حساب غارت اموال که از تصور وهم و خیال افزون آمد. هرچه از رجال محله کشته باقی آنها آواره و فرار هر دیار گشته است. مؤخری از واقعه نیریز و سید یحیی و تبعه حضرت باب " ان فی ذلک عبره لالوا [لاولی] الالباب واللّه اعلم بالصواب". بعد از صدور این واقعات روز بروز لطمات و صدمات از جهت این طایفه وارد میآمد و امر حکومت و ریاست بعد از ظهور این حکایت از جهت خان سابقالبیان محکم شد و در کمال قوت در مقام تلافی و تدارک ازآنچه به ایشان رسیده بود میبود. تا آنکه رفتهرفته سه سال از این مقدمه رفته که کینههای نهفته را ظاهر ساختند و به امری غریب و بدیع پرداختند. آنکه در سنه هزار و دویست و شصتونه پنج روز از نوروز گذشته که شبهنگام کربلایی محمد نام با سه پسر و قاسم شاگرد بنای بد اختر در حمام بازار یک ساعت از روز گذشته مخفی در کمین خان فخامت دستگاه حاجی زینالعابدین خان نشسته یکباره بر بدن عریان آن ریخته و بر سر و گردنش درآویخته و با کج کارد بنائی و چاقو تیغ شکسته آن بروبازو که چون پیلتن و برزو بود ازهمگسسته، " اذاجاء القضاء ضاق الفضاء اذجاء القدر عمیالبصر"، و حالآنکه قریب پنجاه نفر در آن حمام از هر خویش و اقوام مقر داشتند و از تقدیر حی قدیر یکقدم از محل خود خارج نگذاشتند وقع ماوقع، و خان مجروح که قریب به شش زخم که بر سینه و شکم داشت از حمام زنده بیرون آورده و به خانه رسانیده و آن روز را گذرانیده و در آخر شب رخت از این سرای پرتاب و تعب بربست. الحق مردی بزرگ و شایسته و جوانی آراسته و پیراسته، حاکمی خردمند و حکیمی دانشمند بود و بسیار آثار خیر و ثواب و بنیان و عمارات در این بلد از اوست و قاتلین آن در همان مکان به دست گماشتگان کشته شدند.
تحریرا فی سنه ۱۲۷۰ علی ید احقر الخلیقه و افقر البریه
اقل السادات ابن عالیجناب قدس خطاب آقا سید حسین
ابراهیم النیریزی
در مقدمه خسرو شیرین شعله نریزی مطالبی دراینباره به نقل از مرحوم سید حسین علوی آمده است که در اینجا بهاختصار به نقل و نقد آن میپردازیم.
مقارن ورود سید یحیی به نیریز در سال ۱۲۶۶ ه. ق.، شعله نریزی و برادرانش که در اسارت عموی خود ـ زینالعابدین خان ـ بودند، موفق به فرار شدند.
در مقدمه خسرو شیرین آمده است که شاعر جهت انتقام خون پدر از عموهای خود، حیلهای اندیشید و آن اینکه: «در بین عوامالناس انتشار داد که مرام بابیگری حق است و خود او به سید باب و نماینده او سید یحیی ایمان آورده و چون ایام فترت شروعشده است هرکس هر عملی بنماید خداوند او را خواهد بخشید و بر او حرجی نیست و ... دختر سید یحیی را به زنی گرفت و سید مزبور را به قیام علیه زینالعابدین خان تحریص کرد و بهقدری او را وسوسه نمود که امربر خود سید یحیی بهکلی مشتبه شده تصور کرد که این امور از برکات و معجزات دین جدید است و بااینکه در اوایل، سودای جهانگردی نداشت و تنها به وعظ و خطابه اکتفا میکرد، تصمیم به قیام گرفت و در قلعه خرابهای به نام قلعه خواجه ... اردوگاهی برپا ساخت. شعله با یاران خویش همقسم گردید که تا توفیق بهتلافی ستمی که از اعمام بر او رفته بود، علت گرویدن به دین جدید را باکسی در میان ننهند و با پیروی از سید یحیی و فریب عوامالناس، حاج زینالعابدین خان و علیاصغر خان را به انتقام خون پدرکشته، آنوقت حقیقت امر را آشکار کنند».
همچنین به نقل از شعله آمده است:
«چون در اخبار و احادیث خوانده بودم که اصحاب امام زمان با شمشیر قیام میکنند، من و برادرانم ابتکار عملیات جنگی را علیه زینالعابدین و علیاصغر خان به دست گرفته و با مشتبه ساختن امربر سید یحیی، داستان سیف آزاد و حرز زمان را جعل کردیم، بدین معنی که به عدهای از یاران خود دستور دادیم با شمشیرهای آخته به فواصل معین در مجلس وعظ سید یحیی حاضر گردیده و دراثنای سخن او فریاد زنند: "سیف آزاد یا مولای صاحبالزمان". سید یحیی که از این ماجرا اطلاعی نداشت، از ما که مقرب درگاه و بهخصوص از من که داماد و مورد اعتمادش بودم پرسید که این فریاد و غلغله در بین سخن من چیست؟ ما بهطور حقبهجانب وانمود کردیم که واقعاً معجزهای در کار است و بعدها در یکشب که مزاج او را برای انقلاب، مستعد یافتم اظهار کردم که فرشتگانی در خواب، به من امر نمودند که برای از کار انداختن اسلحه ناریه قوای دولتی حرز زمان را بر روی کاغذ بنگار و آن را به گردن اصحاب انداز تا از گلولههای آتشین خصم درامان باشند، از آنکه از برکات این حرز است که حامل آن را اسلحه آتشین کارگر نیفتد و در آخر گفتند فریاد "سیف آزاد" هاتفی الهی و ندایی روحانی است که ما به کمک اصحاب سید یحیی در میدهیم تا هرکس ایمان کامل دارد قیام کند. برای فریب سید و تحریص بیشتر او به قیام علیه زینالعابدین خان، به یاران خود دستور دادم به همان شیوه داستان سیف آزاد در مجلس وعظ سید بهطور پراکنده حاضرشده در میان سخن او فریاد زنند: "معجزه معجزه"، ماه در پیشانی آقا [سید یحیی] ظاهر گردیده و فریاد یا صاحبالزمان برآوردند. عدهای دیگر را مأمور کردم که اگر کسانی این موضوع را انکار کنند به آنها بگویند: شما ایمانتان کامل نیست و عوامالناس را به بوسیدن پیشانی سید و محل طلوع ماه وادار نمایند. به هر صورت پس از وقوع این اعمال چنان امربر سید مشتبه شد که در روزهای آخر بهکلی باعقل بیگانه شده و فیالواقع باور کرده بود که موضوع سیف آزاد و حرز زمان و ماه در پیشانی او صحت دارد و ما هم به مقصود خود که سلطه جنون بر دماغ سید و حفظ ابتکارات جنگی بود نائلآمده و برای فریب سید چنان وانمود میکردیم که این معجزات بینات را مشاهده میکنیم و بهطوری سید را فریب دادیم که مجال اندک تعمق و تدبر از او سلب گردید. از طرف دیگر انتشار یافت که بلاد روم به دست مریدان باب فتح [شده] و بهزودی ربع مسکون در حیطه تصرف بابیان درخواهد آمد. این تصادف نیز ما را در فریب سید مساعدت نموده و ایمان او را به فتح و پیروزی دوچندان کرد. در این اثنا یورش و حملات شبانه شروع شد ... و چندین جنگ محلی بین [آنان] درگرفت».
سرانجام نیروهای دولتی، قوای بابیان را در هم کوبیدند و سید یحیی و بسیاری از هوادارانش کشته شدند. در مقدمه خسرو شیرین در ادامه وقایع آمده است: «شعله گفت مصمم بودم که زینالعابدین خان را به قتل برسانم ... لیکن تقویت قوای دولتی و قتل یحیی و معلوم شدن حقیقت معجزات دروغی سیف آزاد، حرز زمان و ماه در پیشانی، نیروی مقاومت ما را سلب کرد و بهناچار با عدهای به کوهستان مرتفع جنوبی معروف به کوه قبله در نزدیکی آبشار معروف به طارم و در دهنه معروف به گلو طارم سنگربندی کردیم و چون موقعیت خیلی مهمی داشتیم، مقاومت ما تا دیرزمانی به طول انجامید. در این موقع زینالعابدین خان که از جنگ با ما خسته و از شکست دادن ما مأیوس شده بود، ترجیح داد که به تمشیت اوضاع داخلی نیریز بپردازد. چون پایههای حکومتی خود را متزلزل میدید، مالیات سنگینی به رعایا تحمیل مینمود. من از موقعیت استفاده کرده و رعایای نیریز را به عدم تمکین از حکومت در پرداخت مالیات جدید تحریض کردم. روزی خان حاکم به پنج نفر از رعایا که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند سخت میگیرد، آنان میگویند قادر نیستیم وی میگوید: بروید از کوهستان برف بیاورید ... وقتی آن پنج نفر را در کوهستان دیدم و این داستان را گفتند، از عصبانیت آنان استفاده کرده ایشان را بر قتل خان واداشتم. روز جمعه که خان بهاتفاق مرحوم سید علی شیخالاسلام در حمام بود پنج نفر مزبور که قبلاً خود را در قسمتهای تاریک حمام پنهان کرده بودند، به خان حمله کردند».
بههرحال، در صحت این مطالب باید تأمل کرد و در صورت صحت مطالب یادشده در مقدمه خسرو شیرین، مسبب اصلی این فتنهها و خونریزیها را باید شعله دانست که فقط به خاطر انتقام خون پدر، این آشوب و کشتار فجیع را موجب شد، که البته قبول آن بعید به نظر میرسد واردکردن چنین اتهامی به شاعر و سخنپرداز باذوق و دانایی چون شعله، دور از انصاف و عقل است. بهعلاوه، هیچکدام از منابع همعصر وی نیز اشارهای به این موضوع نکردهاند.
بعد از قتل زینالعابدین خان، در حدود ۱۲۶۹ ه. ق.، در همان سال ـ یا به گفته حسینی فسایی در سالِ ۱۲۷۲ ه. ق. ـ حکومتِ نیریز همراه با حکومت بلوکاتِ داراب، جهرم، قیر و کارزین، جویم [گویم] و بیدشهر از طرف مؤید الدوله طهماسب میرزا (متوفی ۱۲۹۱ ه. ق.) که در فاصله ۱۲۶۹ تا ۱۲۷۵ ه. ق. حکومت فارس را بر عهده داشت، به میرزا نعیم نوری لشکرنویسباشی «که صدراعظم را برادرزن و بنی عم بود» واگذار شد.
مؤلّف تاریخ قاجار، حقایقالاخبار ناصری، از ظلم و تعدی میرزا نعیم سخن به میان آورده است و مؤید الدوله طهماسب میرزا را «حاکمی محکوم» که «لاعلاج از این بود که تعدیات میرزا نعیم را در بلوکات کأن لم یکن انگارد» خوانده است. بعد از واقعه سید یحیی باب در نیریز، مردمان این دیار تا مدّتها در هر اعتراضی علیه حاکمان جور و ستم به بابیگری متهم میشدند. در همان سال اهالی نیریز از ظلم و ستم میرزا نعیم به ستوه آمده و نایب وی را که عامل خراج بود ازآنجا اخراج کردند. این امر موجب درگیری و جنگ و خونریزی شد. مؤلف حقایقالاخبار، اخراج نایبالحکومه را به تحریک چند تن از بابیان دانسته و در ذیل حوادث ۱۲۶۹ ه. ق.، گفته است: «چون این خبر به میرزا نعیم رسید، به نوع دلخواه خویش خدمت امیرزاده مؤید الدوله معروض گردانید. چون به سبب اتفاق بابی و محل نیریز ظاهراً دور از صدق و صواب نمینمود مسموع افتاده ... این ماجرا بر ذمّه خود میرزا نعیم نهاد، با جمعی از پیاده نظام و دو عراده توپ و تفنگچی چریک به سفر نیریز مأمورش گردانید. در عشر آخر محرم خود میرزا نعیم به نیریز رسید. غرّه صفر کار به مقاتلت و مبارزت انجامید. جمعی کثیر از صالح و طالح و فقیر و شریر نریزی مقتول گردید و برخی را نیز اسیر و دستگیر نموده مغلولاً به شیراز آوردند. مؤید الدوله به حضور احضار، پس از تحقیق و استفسار اشرار را به داربوار فرستاد و اخیار را متعرض نگردید».
بعد ازمیرزانعیم تا مدتها تنها بلوک نیریز بهعنوان «تیول» به فرخ خان امینالدوله (متوفی ۱۲۸۸ ه. ق.) واگذار شد و او نیز یکی از عموهایش ـ میرزا حسینخان یا عبدالله خان ـ را بهعنوان حاکم نیریز برگزید. بر سر در کاروانسرای سروی نیریز سنگ منقوشی است که در زمان حکومت فرخ خان امینالدوله بر فارس نصبشده است. در این کتیبه که تاریخ کتابت آن ۱۲۷۹ ق. است، از آقا میرزا موسی بهعنوان حاکم نیریز یادشده است.
هوالله تعالی شأنه العزیز در زمان ... جناب جلالت مآب امینالدوله العلیه العالیه فرخ خان که حکومت نیریز مفروض به عالی جاه آقا میرزا موسی نائبالحکومه میبود امر نمود که صنف نسّاجی [نسّاج] و حیّاک و طرح دوشاب و تنباکو سایر اجناس از قلم مرفوع و متروک بوده باشد فمن غیره و لم یقبله فعلیه لعنهالله و الملائکه و الناس اجمعین ... فی شهر رجب المرجب من شهور سنه ۱۲۷۹ من الهجره.
پس از وی، حکومت نیریز به فتحعلی خان نریزی (متوفی ۱۳۱۲ ه. ق.)، فرزند زینالعابدین خان رسید. وی در دوره حکومتش بارها عزل و نصب و حتی مؤاخذه و تنبیه نیز شد.
یکی از مهمترین منابع و مآخذ این دوره، گزارشهای خفیه نویسان انگلیسی است که با عنوانِ وقایع اتفاقیه به چاپ رسیده است. این اثر، اطلاعات نسبتاً مفیدی از وضع ولایات جنوب و نیز نیریز در فاصله سالهای ۱۲۹۱ تا ۱۳۲۲ ه. ق. به دست میدهد. در آن اثر، ذیل حوادث ۱۲۹۱ ه. ق. از شخصی به نام محمدرضا خان، حکمرانِ نیریز و اصطهبانات یادشده است. همچنین آمده است که در سال ۱۲۹۲ ه. ق.، مردم نیریز به خاطر مالیات زیادی که از آنان مطالبه کرده بودند، شکایت به ناصرالدینشاه (حک ۱۲۶۴ - ۱۳۱۳ ه. ق.) بردند وی حدود پنج هزار تومان به آنان تخفیف داد.
در آن سال، برخی از اهالی نیریز، از دست فتحعلی خان نریزی که ظاهراً تا ۱۲۹۵ ه. ق. حکومت آنجا را بر عهده داشت، نزد معتمدالدوله فرهاد میرزا (متوفی ۱۳۰۵ ه. ق.) که حاکم فارس بود، شکایت کردند و پس از اثبات جرم او، از حکومت عزل و تنبیه شد و سید باقر تفرشی از طرف معتمدالدوله بهعنوان حاکم نیریز انتخاب گردید.
حاج سیّاح گزارشی جالب و خواندنی درباره نیریز در سال ۱۲۹۵ ه. ق. به دست داده است. وی ضمن توصیف نیریز و باغات و میوههای آن، از پریشان احوالی مردم سخن به میان آورده است. اهالی آنجا در پاسخ سؤال حاج سیّاح درباره نایبالحکومه، «گفتند: سید باقر خان نام تفرشی است و چنان ظالم و غدار است که به هیچچیز کسی ابقاء نمیکند و احدی یک کلمه قدرت شکایت ندارد». آنان از حاکم سابق خود یعنی فتحعلی خان نریزی، به نیکی یادکردند و علّت عزل او را «پیشکش زیادی» که معتمدالدوله از او خواسته بود برشمردند: «او دید مردم اینجا طاقت تحمل آن مبلغ بزرگ را ندارند قبول نکرد. پس او را متهم کردند به دوستی مشیرالملک و شاهزاده حکم به قتل او کرد، او مبلغ زیادی داد و خود را خرید». وی به نقل از اهالی آنجا گفته است: «و چون سابقاً اینجا از اهل بیان بودهاند و آن محله که متهم به این اسم بود ویران کردهاند حالا این سید نایبالحکومه هر ظلم میکند مردم از ترس اینکه اگر حرفی بزنند یا متهم میکنند به تحریک فتحعلی خان یا متهم میکنند به بابیگری لهذا احدی قدرت نطق ندارد».
حکومت سید باقر خان بر نیریز تا سال ۱۲۹۸ ه. ق. ـ یعنی تا زمانی که معتمدالدوله بر فارس حکومت میکرد ـ ادامه یافت. در سال ۱۲۹۶ ه. ق.، جمعی از اهالی نیریز، از او نزد معتمدالدوله شکایت کردند که البته نهتنها راهی بهجایی نبردند، بلکه در جواب آنان گفته شد: «باید همگی بروند دست میرزا سید باقر را ببوسند و بروند به نیریز». در سال ۱۲۹۷ ه. ق.، سید باقر خان، از خویشان و نزدیکان فتحعلی خان که به گفته او «محرک به اشرار و الواط شدهاند نزدیک است که یا مرا بکشند یا از شهر نیریز اخراج کنند و باعث تعویق مالیات است» نزد معتمدالدوله شکایت کرد. فتحعلی خان و فرزندش که در شیراز بودند، مورد تعقیب قرار گرفتند، و «حکم کردند که هرچه وابسته و اقوام در نیریز دارد ازآنجا بروند و الا هم سیاست و هم غارت خواهند شد».
در سال ۱۲۹۸ ه. ق.، به دنبال عزلِ معتمدالدوله، سید باقر نیز علیرغم تأکید ظلالسلطان مسعودمیرزا فرزند ناصرالدینشاه (متوفی ۱۳۳۶ ه. ق.)، مبنی بر ابقای وی، برکنار شد. در همان سال، نیریز ـ بهعنوان تیول ـ به میرزا حسینخان مقربالخاقان پسر جناب صاحب دیوان واگذار گردید و فتحعلی خان نریزی دوباره به حکومت رسید. امّا در اوایل سال ۱۲۹۹ ه. ق. دوباره عزل، و میرزا یوسف داماد حاجی معدل بهجای او انتخاب شد، به دنبال این امر، اغتشاش و درگیری روی داد که موجب قتل برخی از اهالی آنجا گردید.
در سال ۱۳۰۰ ه. ق.، ظلم و تعدی حاکم وقت ـ میرزا یوسف ـ سبب اعتراض و شکایت مردم شد که سرانجام در ۱۳۰۱ ه. ق. حکومت فارس به خواسته مردم تن درداد و فتحعلی خان را دوباره به حکومت نیریز منصوب کرد.
در سال ۱۳۰۲ ه. ق.، نیریز بهعنوان تیول، از طرف ظلالسلطان مسعودمیرزا به صاحب دیوان واگذار شد و او نیز آن را به حاجی میرزا آقاخان، خواهرزاده خود واگذار کرد.
در ۱۵ جمادیالثانی سال ۱۳۱۱ ه. ق.، در نیریز سیلی به وقوع پیوست که به دنبال آن دو محله آنجا خراب شد. سال بعد در ۱۸ جمادیالاولی سال ۱۳۱۲ ه. ق.، فتحعلی خان، حاکم نیریز، درگذشت و پسرش، محمدحسن خان نریزی بهجای او برگزیده شد، امّا مالیات زیادی که از قبل پرداختنشده بود، باعث نگرانی، ترس و سرانجام فرار او به تهران گردید. در مدت یک سال، حسینعلی میرزا بهعنوان ضابط نیریز منصوب شد، ولیکن در سال ۱۳۱۳ ه. ق.، محمدحسن خان دوباره بهعنوان حاکم نیریز انتخاب گردید. امّا ظلم و تعدی وی نسبت به مردم، موجبات اعتراض و نارضایتی اهالی نیریز را فراهم آورد. در وقایع اتفاقیه ذیل حوادث ۱۸ رمضان ۱۳۱۴ ه. ق.، دراینباره آمده است: «دیگر آنکه اهالی نیریز با حاکم خود نزاع کرده بودند توپ و سرباز به جهت تنبیه آنها از ایالت فرستادهشده بود، ریختهاند توپ را شکسته و حاکم را از نیریز بیرون کردند، حاکم دواسبه فرار به شیراز آمده قریب دویست سیصد نفر از اهل نیریز به شکایت در مسجد نو بست آمدهاند. از اینکه حاکم آنها هم تعدی و ظلم به آنها کرده است حرفی نیست. حکومت کشیکچیباشی خود را با چندین سوار و سرباز معین کردند که به نیریز بفرستند بهجهت تنبیه و سیاست اشرار آنجا». به دنبال این واقعه در سال ۱۳۱۴ ق. پس از اثبات جرم محمدحسن خان، او را تنبیه کردند و به زندان افکندند، و نیریز ـ ظاهراً بهعنوان تیول ـ به قوام الملک واگذار شد.
دوره قاجاریه، دوره انحطاط فکری، مذهبی و سیاسی بود. بهویژه در دوره ناصرالدینشاه، ازیکطرف علل و عوامل طبیعی، و از طرف دیگر، ظلم و تعدی شاهزادگان و تجاوز نیروهای بیگانه در شهرهای جنوب ایران ازجمله نیریز، سبب تخریب و ایجاد مشکلات مختلف اجتماعی - سیاسی و مذهبی شد. چپاول شاهزادگان قاجار، ازجمله شعاعالسلطنه، در منطقه نیریز و مشکان، مشکلات اقتصادی بسیاری را برای مردم این مناطق ایجاد کرد.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: کتاب تاریخ و فرهنگ نیریز
- نویسنده/گردآورنده: محمد جواد شمس نیریزی
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1393/1/31
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- نی ریز در دوره قاجار
- شبانکارگان در نیریز
- تأسیس ادارهی امنیه (ژاندارمری) در نیریز
- خاطرات حاج سیّاح در گذر از نیریز
بیشتر »