فهرست دانشنامه تاریخ

نوشته‌ها

خاطرات حاج سیّاح در گذر از نی‌ریز

حرکت از سیرجان (دولاب) به سوی نی‌ریز (اواخر رمضان ۱۲۹۵ قمری- مهر ۱۲۵۷ شمسی)

میرزا محمد علی محلاتی ملقب به حاج سیاح متولد ۱۲۵۲ قمری (۱۸۳۶ میلادی)، یک جهانگرد و نخستین ایرانی است که رسماً تابعیت ایالات متحدهٔ آمریکا را پذیرفت.

وی در خانواده‌ای روستایی اما اهل علم و ادب، در محلات به دنیا آمد. پدرش ملأ محمدرضا محلاتی او را برای تحصیل به تهران فرستاد و عمویش ملأ محمد صادق که متمکن و اهل علم بود، وی را برای تکمیل تحصیلات راهی عتبات کرد. چند سالی در نجف و کربلا به تحصیل علوم قدیمه مشغول و با اندیشمندانی که از نقاط مختلف برای تدریس و تحصیل آمده بودند آشنا شد و بر اثر این آشنایی‌ها در اندیشه و نگرشش تحولی روی داد که به نظر می‌رسد مراحل بعدی زندگی او در دامنهٔ تأثیر همین تحول بوده باشد.

او سفرهای طولانی مدتی به اقصی نقاط اروپا و آمریکای شمالی و همچنین کشورهای شرق از جمله هندوستان صورت داده و کشورهای زیادی را دیده بود. پس از ۱۸ سال سفر به فرنگ، وی در سال ۱۸۷۷ به ایران بازگشت و وارد صحنه انقلاب مشروطیت شد و بخاطر نوشتن نامه‌ای انتقادآمیز به مدت ۲۰ ماه رهسپار زندان گردید. وی از دوستان نزدیک سید جمال‌الدین اسدآبادی بود. حاجی سیاح از روشنفکران عصر قاجار محسوب می‌شود که سختی زیادی کشید و کتاب‌هایی هم نوشت. حاج سیاح در سن ۸۹ سالگی در سال ۱۹۲۵ درگذشت.

وی به سبب سفر هجـده سالهٔ خود به دور دنیا و سفرهای فراوانش در سراسر ایران به حاجی سیـاح معروف شده‌است.

سفرنامهٔ حاجی سیاح محلاتی وقایع سفرهای او را شامل می‌شود.

وی در سفر خود به نقاط مختلف ایران، از نی‌ریز هم گذر کرد که بخش‌هایی از سفرنامهٔ او به همین سفر اشاره دارد. در زیر ماجرای سفر او و گذرش از نی‌ریز را می‌خوانید.

*****

ظهر، بعد از صرف غذا سواری همراهم کرد (برادر یحیی‌خان کلانترحاکم دولاب) که مرا تا خیرآباد برسانند.

راه از کویر نمک عبور می‌کند. شعاع آفتاب به نمک‌زار تابیده و منعکس شده چشم را می‌زد. راندیم از کویر نمک گذشته قدری هم رفته وارد خیرآباد شدیم که اولِ خاک فارس است. این قریه بد نبود و لوازم قافله مهیّا بود. در کنار آبی زیر درختان پیاده شده بودم. یک نفر چند کبک که شکار کرده بود به من هدیه کرد، مبلغی به او دادم. گویا این کبک‌ها پیر بودند. دادم طبخ کنند، زیاد جوشانیدند باز پخته نشد.

نیم شب با قافله از خیرآباد حرکت کردم. این راه‌ها که سابقاً از خطر دزد ناامن بود به واسطهٔ اقتدار معتمدالدوله (حاکم فارس)  مردم با کمال آسودگی می‌رفتند و به او دعا می‌کردند.

دو ساعت از آفتاب رفته وارد بشنه شدیم. در این منزل خربزه و هندوانه و لبنیات و کره و سایر مأکولات فراوان بود، خود قریه هم خالی از صفا نبود. باز نیم‌شب حرکت کرده چون از خطر دزد ایمن بودم و الاغ من راهرو بود به تنهایی رانده از قافله پیش افتاده، بعد از طلوع صبح به حسن‌آباد که منزلگه دیگر است، رسیدیم. در آنجا سیراب شده، جزئی استراحت کرده، راندم تا دو ساعت به ظهر مانده وارد نی‌ریز شدم. نی‌ریز قصبهٔ معروفی است و در جای خوبی واقع شده، باغات و میوهٔ فراوان دارد خصوصاً انجیر که بسیار خوب و فراوان و ارزان است. کوهی را نشان دادند و گفتند که انجیر خودروی زیاد دارد که مردم می‌چینند. قدری در بازار و مسجد و جاهای معروفش گردش کردم، دیدم خراب است و مردم پریشان. پرسیدم: «نائب‌الحکومهٔ این‌جا کیست؟» گفتند: «سیدباقرخان نام تفرشی است و چنان ظالم و غدار است که به هیچ چیزِ کسی ابقاء نمی‌کند و احدی به یک کلمه قدرت شکایت ندارد». پرسیدم: «سابقاً که بود؟» گفتند: «فتحعلی‌خان بود از اهل خود این محل و با مردم رفتار خوب می‌کرد و همه را شناخته بود. او را معتمدالدوله به شیراز خواسته برای حکومت این‌جا پیشکش زیادی خواست،‌ او دید مردم این‌جا طاقت تحمیل آن مبلغ بزرگ را ندارند قبول نکرد. پس او را متهم کردند به دوستی مشیرالملک (میرزاابوالحسن‌خان) و شاهزاده حکم به قتل او کرد، او مبلغ زیادی داد و خود را خرید.»‌ من از این حرف خریدن خود خیلی حیرت کردم، گفتند: «فتحعلی‌خان هزاران شکر می‌کند که در سر این معامله با او ایستادند و خلف وعده نکردند که پول را گرفته خودش را مثل شیخ مذکورخان نکشته مالش را غارت،‌ خانه‌اش را خراب و عیالش را اسیر نکردند. اکتفا کردند به پول و شرط کردند که به نی‌ریز نیاید».

این سیدباقرخان تفرشی مبلغی را که از فتحعلی‌خان می‌خواستند داده، به حقیقت جان و مال نی‌ریزیان را خریده همه قسم ظلم و جور می‌کند و چون سابقاً اینجا از اهل «بیان» بوده‌اند و آن محله که متهم به این اسم بود ویران کرده‌اند حالا این سید نائب‌الحکومه هر ظلم که می‌کند مردم از ترس این‌که اگر حرفی بزنند یا متهم می‌کنند به تحریک فتحعلی‌خان یا متهم می‌کنند به بابیگری لهذا احدی قدرت نطق ندارد. واقعاً من نمی‌دانم چرا این امور را می‌بینم و هلاک نمی‌گردم.

از بدبختی از وقتی از کشتی پیاده شده به خاک ایران قدم نهاده‌ام و این دور را گردش کرده‌ام در هیچ جا بویی از رحم و عدل و انصاف به مشام نمی‌رسد. حتی به حضرت امام رضا (ع) ظلم فاحش از خُدّام و اشرار می‌شود، به موقوفات و خمس و زکات و مساجد و همه‌چیز ظلم سرایت کرده، مردم هم بس که از این بی‌تربیتی‌ها دیده و انس گرفته‌اند، این‌ها را مثل کارهای عادی می‌بینند،‌ کشتن و جریمه و غارت مال و دَه مقابل گرفتن منال از امور لازم است. خود رعایا هم اعتقاد پیداکرده‌اند که ابداً رعیت حق ندارد لباس خوب یا فرش مرغوب یا طعام لذیذ یا اسب و مرکوب پسندیده یا عمارت باشکوه یا زن جمیلهٔ پاکیزه داشته باشد، باید این‌ها را یا امراء یا بزرگان داشته باشند. 

بعد از دو روز توقف در نی‌ریز به عزم شیراز با دو نفر که به سروستان می‌رفتند همراه شده به راه افتادم، قدری که رفتیم راه به‌طرف راست دریاچهٔ نی‌ریز که خیلی باصفا است [پیچید، آنجا] منزل «خیر» است وارد آنجا شدم. بسیار جای باصفا و باروحی است. یک‌طرف دریاچه و آب موج‌زنان، یک‌طرف صحرای سبز نمایان است، شبیه بعضی جاهای سویس بود، ‌...(۱)

 

برگرفته از: 

سیاح، حمید (۱۳۵۹) خاطرات حاج سیاح یا دورهٔ خوف و وحشت، تهران: مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر، صص ۱۷۱-۱۶۹.



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: هفته‌نامه عصر نی‌ریز / شماره ۴۹۶ / تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۸
  • نویسنده/گردآورنده: به کوشش: فرهنگ بقایی دبیر بازنشسته آموزش و پرورش
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1393/1/20

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...