فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

خاطراتی از جمع اوری کمکهای مردمی

ترسیم کردن و بیان نمودن شور و عشق مردم و علاقه آنان برای مشارکت ملی و کمک به میادین نبرد کاری بس مشکل است . شاید بیان برخی از خاطرات بتواند گوشه‌ای از صحنه‌های شورانگیز و وصف ناشدنی را ترسیم کند. آقای کاویانی برخی از خاطرات خود در هنگام جمع آوری هدایای مردمی را اینگونه شرح می‌دهد: (۴-KAVIANI-۷)

" ... یکروز در روستای چاه نصرویه و چاه دیمه در حال جمع‌آوری هدایا بودیم. هر کسی نسبت به وسع خود، گندم، آرد، کشمش، قند و چای و... ‌‌می‌آورد و تحویل می‌داد. من چشمم به مادر مسنی افتاد که کنار کودهای حیوانی انباشته شده نشسته بود و گریه می‌کرد.‌ جلو رفتم و احوالش را پرسیدم، از او سئوال کردم که چرا گریه می کنی‌؟ گفت: من هم دلم می‌خواهد به جبهه کمک کنم ولی نه بچه‌ای دارم که به جبهه بفرستم و نه اموالی دارم که تقدیم جبهه کنم.! فقط صاحب مقداری کود حیوانی هستم، ایکاش فروش رفته بود تا مبلغی کمک می‌کردم. رفتم چند گونی آوردم و به او گفتم اینها را پر از کود کن تا به جبهه بفرستیم. او در ابتدا تعجب کرد و گفت مرا مسخره می کنی؟ ‌به او گفتم: خیر! . در جبهه بچه‌ها سبزی کاری هم می‌کنند. شما کود بده برای سبزی کاری در جبهه، او خوشحال شد و چند تا کیسه کود پر کرد و در اختیار ما قرار داد. من این کودها را به شهر آوردم و به یکی از برادران به مبلغ ۵۰۰ تومان فروختم و به حساب واریز نمودم. "

‌در ادامه خاطره‌ای از روستای شرق آباد می‌گوید: (۴-KAVIANI-۷)

" در روستای شرق آباد مشغول جمع‌آوری هدایا بودیم، با جوانی که ماری را گرفته و دندانهایش را نیز کشیده بود برخورد نمودیم. از من سئوال کرد، چی جمع می‌کنی؟ گفتم: وسایل برای جبهه. با یک حالت خاص و عجیبی گفت ما که چیزی نداریم !! من گفتم همین مار، بده !!! گفت مار را برای چه می‌خواهی؟ به شوخی گفتم: به جبهه می‌فرستیم تا آنرا به طرف سربازان عراقی پرتاب کنند این جوان هم در عین ناباوری خوشحال شد و مار را داد و من هم آنرا برای نگهداری در الکل به بهای ۳۰۰۰ ریال فروختم و به حساب جبهه واریز نمودم. "

وی در ادامه ماجرای خرگوش اهدایی را چنین شرح می‌دهد:

" روزی برادر کارگری به من مراجعه کرد و گفت من چیزی ندارم تا به جبهه کمک کنم. یک خرگوش دارم که بچه‌ام در خانه با او بازی می‌کند. اگر بدرد می خورد آن را بیاورم !!! گفتم اشکال ندارد، خرگوش را بیاور، خرگوش را آورد و من نیز خرگوش را در محوطه جهاد رها کردم. همکاران جهاد مرتبا" سئوال می‌کردند حالا گاو، گوسفند، مرغ و... بدرد جبهه می‌خورد، خرگوش به چه درد می خورد؟ تا اینکه یکی از مسئولین ادارات به جهاد سازندگی آمد. بچه‌اش هم همراهش بود، بچه ایشان خیلی به خرگوش نگاه کرد. خلاصه به او علاقه‌مند شد. من هم خرگوش را به او هدیه کردم. این مسئول اداره رفت و برگشت و یک گونی بادام آورد و گفت اینهم به جای خرگوش!! ما هم از بادامها برای تهیه شیرینی استفاده کردیم و شیرینها را به جبهه فرستادیم. "

آقای کاویانی در مورد نحوه تبلیغات جهت جمع‌آوری هدایای مردم در روستاها اظهار می‌دارد: (۴-KAVIANI-۷)

" در یکی از ماههای رمضان سالهای اول جنگ، با گروهی از دوستان بعد از ظهرها به روستاها می‌رفتیم. شهیدان مسیح بهرامی، حمید و مجید مستفیضی و در برخی مواقع شهید حمید کیوانی و همچنین مرحوم حمید ده بزرگی و شهید علی اکبر محمد حسنی جزء این گروه بودند، فیلمی سینمایی بنام " سقای لب تشنه " را در روستاها به نمایش می‌گذاشتیم و ضمن انجام برنامه‌های فرهنگی به جمع آوری هدایای مردم هم می‌پرداختیم . در یکی از این روزها به روستای خواجه جمالی رفتیم. ابتدا خدمت مرحوم حجه الاسلام و المسلمین حاج سید محمد باقر اسلامی، روحانی روستای خواجه جمالی رسیدیم و گفتیم: می‌خواهیم امشب فیلم سینمایی به نمایش بگذاریم. ایشان گفتند: مردم استقبال نمی‌نمایند. ولی بهر حال شما ترتیب نمایش فیلم را بدهید و من هم بعد از برنامه مسجد، شرکت می‌کنم. ما آنروز عصر تبلیغات گسترده‌ای در سطح روستا انجام دادیم و مردم هم جمع شدند. می‌توان گفت که اکثر اهالی از کوچک و بزرگ برای تماشای فیلم تجمع کرده بودند. بعد که مرحوم حاج آقا اسلامی آمدند از حضور مردم تعجب کردند، ایشان مردم را تشویق به کمک به جبهه‌ها نمودند. در آن مراسم اهالی شریف این روستا کمک زیادی به رزمندگان و جبهه‌های جنگ کردند. "

وی در مورد کمک دانش آموزان به جبهه‌ها می‌گوید‌:

" یک روز به این فکر افتادیم که قلک‌هایی تهیه کنیم و در اختیار دانش آموزان قرار دهیم تا پس از آنکه به مرور پر شد به ستاد پشتیبانی جنگ تحویل دهند. با برخی از دوستان مشورت کردم. قرار شد که از کودکستان‌ها شروع کنیم و بعد هم مسأله را تا سطح دبستانها توسعه دهیم. پس از مدتی قرار شد تمام دانش آموزان با صفهای منظم در میدان ۱۵ خرداد ( میدان مرکزی شهر نی‌ریز‌) تجمع کنند و قلکهای پر شده را تحویل دهند. آنروز خیلی باشکوه بود. خرمنی از انبوه قلکها جمع شد. صحنه بسیار جالب و زیبایی بود. از این مراسم عکس برداری هم شد و احتمالا" عکسهایی در اداره آموزش و پرورش موجود می‌باشد. "

وی در خاطره ای دیگر از خانواده های تحت پوشش کمیته امداد می گوید: (۱-KAVIANI-۱۳)

" خیلی از خانواده‌های تحت پوشش کمیته امداد امی خمینی(ره)، مقداری از همان ارزاقی را که ماهیانه از طرف کمیته در اختیارشان قرار می‌گرفت به رزمندگان اهدا ‌‌می‌کردند. خصوصا" خانواده‌های روستایی تحت پوشش از همان زمانیکه کمیته امداد، ارزاقی مثل قند و چای و حبوبات در اختیارشان قرار می‌داد، سهمی را جدا‌ می‌کردند و در منزل نگاه می‌داشتند تا زمانیکه ما مراجعه می‌نمائیم تحویل دهند. اینها طبق معمول خودشان این قندها را در کیسه‌ای قرار و به دیوار آویزان‌ می‌کردند و چون بیشتر از هیزم جهت گرم شدن و پخت وپز استفاده می‌کردند، موقعی که ما مراجعه می‌کردیم، مواد درون کیسه‌ها دود خورده بود و مخصوصا" قندها بوی دود آتش می‌داد. رزمندگان خیلی علاقمند به این قندها بودند، چون می‌دانستند متعلق به خانواده‌های روستایی و طبقه پایین است. در برخی موارد به من سفارش می‌کردند که از قندهای دودی برایمان بفرست . "

 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...

نوشته های مرتبط :

    * هیچ موردی پیدا نشد...

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...