فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۳ -زندگینامه شهید محمودرضا بهرامی

یوسف گم‌گشته‌ام، ای به خون آغشته‌ام مانده در دشت بلا، آهوی سرگشته‌ام

قاسم گلگون قبایم، رود ای به خون بسته حنایم، رود

آنان که در وفاداری به عهد و پیمان، نه‌تنها جان، بلکه جسم را هم بی‌نشان پسندیدند، آیا شود که نام بلندشان از لوح دل‌ها بیرون رود؟ حاشا! که رسم روزگار چنین نبوده و چنین نخواهد شد. از میان آن‌ها که یاد زیبایشان بر لوح دل‌ها مانده، قصه محمود رضا بهرامی را که در سال ۱۳۴۴ در شهرستان نی‌ریز در میان خانواده‌ای متدین، مذهبی و فرهیخته دیده به جهان گشود، خواهیم سرود. دوران قشنگ کودکی را در کنار مادر و پدر با بازی‌های کودکانه سپری نمود. وقتی توانایی آموختن پیدا کرد به دبستان رفت و در مدرسه حاج قطبی نی‌ریز، دوره ابتدایی را طی کرد. سپس وارد مدرسه راهنمایی بزرگی شد. پس از گذراندن دوره راهنمایی راه دبیرستان شهید بهشتی را برای ادامه تحصیل پیش گرفت. در محیط همین دبیرستان بود که به عضویت انجمن اسلامی دبیرستان درآمد و فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی خود را آغاز کرد. مبلغ نماز شد و به همراه دوستان دانش‌آموز خود در نماز جماعت‌ها به‌طور مستمر شرکت کرد و دیگران را نیز به این فریضه الهی دعوت نمود. در همین دوران بود که دست جنایتکار شیطان بزرگ از آستین صدام فلقی بیرون آمد و غرب و جنوب ایران اسلامی را برای ارضای هوای نفسانی، به آتش کشید و خانواده‌های زیادی را داغدار و آواره بیابان‌ها کرد. رضا که غیرت و شهامت را در مکتب سالار شهیدان و در مجالس عزاداری آموخته بود، توان نشستن و تماشا کردن ددمنشی دشمن را نداشت، بر آن شد که لباس رزم بر تن کند و به مقابله با دشمن دون بپردازد. برای ایجاد آمادگی روحی و جسمی، کار خودسازی را از خانه شروع کرد. مادر رضا می‌گوید: شب‌ها وقتی به منزل می‌آمد، بدون اینکه زیرانداز نرمی را به زیر خود بیندازد، بر روی فرش ساده‌ای می‌خوابید و وقتی علت تحمل این سختی‌ها را از او می‌پرسیدیم، در پاسخ می‌گفت: می‌دانید! رزمندگان مسلمان در جبهه برای خوابیدن، خاک را بستر و قطعه‌سنگ پیچیده در چفیه را بالش خودکرده‌اند، ما هم باید خود را برای حضور در جبهه آماده کنیم. رضا اهل نیایش و مناجات بود و قرائت قرآن را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کرد. ۱۳۶۱/۶/۱۶ برای رسیدن به آرزوی خود و پاسخ دندان‌شکن به دشمن بعثی، راهی جبهه‌های نور علیه ظلمت شد. عشق به‌حق و روحیه حق‌طلبی، رضا را شش مرحله به جبهه‌ها برد و افتخار حضور در عملیات مختلف را نصیب او کرد. سرانجام در میان رزمندگان جمعی گردان کمیل بود، ـ ۱۳۶۳/۳/۲۵ در شرق دجله، عملیات بدر، ـ که عملیاتی سنگین و آبی‌خاکی بود، پس از طی کیلومترها راه‌آبی و سپس خاکی، به‌صورت راهپیمایی و نفوذ به عقبه دشمن، به عرصه نبرد درآمد و با واردکردن ضربات مهلک به متجاوزین به مبارزه با آن‌ها برخاست. هنگام عقب‌نشینی، اصابت ترکش خمپاره‌ای راه را بر او بست و عرشیان جسم و جانش را از منظر نگاه خاکیان بیرون بردند و برای همیشه بر سفره خوان دوست در دیار «عند ربهم یرزقون» نشاندند. حال که سال‌ها از آن واقعه می‌گذرد، جان‌های زیادی در فراق رویش می‌سوزند و به انتظار آمدن دوباره‌اش نشسته‌اند. با رسیدن هر شهید گمنامی به دنبال تابوت او می‌دوند و نشان رضا را از او می‌گیرند.

روحش شاد و نامش جاودان



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :