فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

زندگینامه جانباز احمد ایثاری زاده

احمد ایثاری زاده (نارنجی) فرزند اکبر در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸ در روستای مشکان بخش پشتکوه از توابع شهرستان نی‌ریز متولد گردید. دوران طفولیت خویش را در دامان پرمهر و محبت پدر و مادر خویش و در روستای با صفای مشکان سپری نمود.

ایشان دوره ابتدایی را در دبستان شهید دکتر حسن آیت‌ و به خاطر پاره‌ای مشکلات مجبور به ترک تحصیل شد. در تاریخ ۱۶ تیرماه سال ۱۳۶۵ از طریق بسیج به جبهه اعزام گردید. با خوشحالی و عشق به اینکه توانسته است در جنگ سهمی داشته باشد در جبهه حضور پیدا کرد.

بعد از مجروح شدن و پیوستن به جمع جانبازان انقلاب اسلامی، دوره راهنمایی را در مدرسه ایثارگران شهرستانهای نی‌ریز، فسا و استهبان طی نمود.

در تابستان سال ۶۵ بود که به جزیره مجنون اعزام شدیم و در واحد ادوات روی قبضه دوشیکا کار می‌کردیم - باید هر قبضه ۵ نفر خدمه داشته باشد- ایام عید قربان بود. به برادران خدمه دوشیکا گفتم: بیائید تا سر به سر نیروهای عراقی بگذاریم. بچه‌ها با پیشنهاد من موافقت کردند و عصر همان روز رفتیم و یک رگبار دوشیکا بر سر خط دشمن شلیک کردیم. نیروهای عراقی خشمگین شدند و جزیره را به رگبار خمپاره ۱۲۰ بستند. ما هم همگی به داخل سنگر رفتیم و به تماشای آتشبازی عراقیها نشستیم. صحنه‌ای جالب و تماشایی بود. شاید هزاران خمپاره بر سر نیزارها فرو ریختند. ما هم بسیار خوشحال و خندان بودیم از این که توانسته‌ایم آن زیان سنگین را به دشمن بعثی وارد آوریم. البته خوشبختانه به هیچکدام از بچه‌ها و یا تجهیزات جنگی ما در آن آتشبازی آسیبی وارد نیامد.

ایشان در یاد و خاطره یکی از همسنگران شهیدش می‌گوید:

یکی از همسنگرانم شهید علی هاتفی بود. یک شب قبل از عملیات، سر، دست و پاهای خود را با حنا خضاب کرده بود. پرسیدم: چرا اینکار را کردی؟ گفت: خواب دیده‌ام که شهید می‌شوم. وقتی برای عملیات آماده می‌شدیم، پیش من آمد. باچشمهای گریان مرا در آغوش گرفت و گفت: ‌ احمد ‌حلالم کن و مرا ببخش!.

از تو خواهشی دارم. گفتم: بگو! گفت: می‌دانی پدرم فوت کرده و مادرم هم علاقه زیادی به من دارد‌ و من یقین دارم که در این عملیات شهید می‌شوم. می‌خواهم که برای تسلی دل مادرم بعد از شهادتم، جنازه مرا در صورت امکان با کمک بچه‌ها به عقب برگردانید و تحویل مادرم دهید.

شهید هاتفی با برادرم علی حسین نارنجی مسئول قبضه تیربار بودند. در آن عملیات، برادرم مفقودالاثر شد و شهید هاتفی مفقودالجسد. بچه‌ها او را دیده بودند شهید شده است ولی نتوانستند او را به عقب برگردانند. البته آنها در گردان کمیل از اولین کسانی بودند که وارد خط دشمن شدند و ما نتوانستیم خواسته او را انجام دهیم.

سرانجام این جانباز عزیز، در تاریخ ۲۰ فروردین ماه سال ۱۳۶۶ هنگامی که در گردان کمیل بود، در عملیات کربلای ۸ در جبهه شلمچه از ناحیه شکم و بوسیله ترکش خمپاره مجروح گردید. اما این عزیز ایثارگر از پا ننشست و یکبار دیگر بعنوان بسیجی در جبهه حضور پیدا کرد.

ایشان خاطره زمان مجروح شدن خویش را اینگونه بیان می‌نماید:

با توجه به اینکه ‌ در عملیات‌های قبلی چندین بار زخمی شده و بخاطر پارگی روده و معده مجبور شده بودم عمل کنم در هنگام مجروح شدن در عملیات، دل درد شدیدی داشتم؛ بطوریکه هر لحظه احساس می‌کردم به زودی به جمع شهدا و همسنگران شهیدم می‌پیوندم. ولی چنین نشد. از آن وضع خسته شده بودم. به پزشک جراح گفتم: مرا از بیمارستان مرخص کنید تا به خانه بروم و در کنار خانواده‌ام بمیرم. البته وضعیت جسمی من آنچنان بود که در آن زمان حتی مایعات را هم نمی‌توانستم بخورم. دکتر قبول کرد و فردای آن روز از بیمارستان ترخیص و راهی خانه شدم. زمانی که به خانه رسیدم احساس کردم دیگر دردی در شکم من وجود ندارد و کاملا" خوب شده‌ام. از آن زمان به بعد هم هیچگونه کسالتی پیدا نکرده‌ام. این را از معجزات و عنایت خداوند مهربان نسبت به خود می‌دانم.

آری مجروح شدن وی را با ایمان‌تر ومقاومتر ساخته است و اکنون بعنوان جانبازی سرافراز با ۵۲% جانبازی در خدمت جامعه می‌باشد.

 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :