نوشتهها
شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید هوشنگ جلالی
درود بر تو ای معلمی که راه معلم تاریخ، حسین بن علی(ع)، سرور شهیدان را انتخاب کردی. درود بر تو ای عاشق راه حسین(ع).
هوشنگ جلالی در خانوادهای که مملو از عشق اهلبیت(ع) بود، روز اول مردادماه ۱۳۳۹ در شهرستان جهرم چشم به جهان گشود. اولین مهاجرت خود را در حالیکه هنوز بیش از یکسال نداشت، همراه پدر، که از کارمندان اداره پست بود، از شهرستان جهرم به شهرستان لار، تجربه کرد. پدر و مادر که از محبین اهلبیت(ع) بودند و به اصول انسانساز دین مبین اسلام مقید، ایشان را از کودکی در نماز جماعت و مجالس روضه همراه خود میبردند. شرکت در این مجالس وی را از همان دوران کودکی، با قرآن و نهج البلاغه آشنا نمود. سپس خود تا پایان عمر پر فروغش، همیشه از برپاکنندگان و اعضاءِ کلاس های یادگیری قرآن و معارف اسلامی شد.
در سن شش سالگی وارد دبستان دهخدا در شهرستان لار شد و پس از اتمام دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی رازی رفت. فعالیت های جدی خودش را در راه اسلام و قرآن در همین دوره آغاز کرد. برادرش منوچهر جلالی، که از جانبازان انقلاب اسلامی است، چنین میگوید: "من خود از زبان هوشنگ شنیدم که میگفت: زمانی که در دوره راهنمایی بودم، در تابستانی، حجت الاسلام محسن قرائتی به لار دعوت شده بود. در اولین جلسهای که در کلاس درس ایشان شرکت کردم، به وی علاقمند شدم و سعی کردم در تمام سخنرانی ها و کلاس های ایشان در لار شرکت نمایم.
وی دوران راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از آن وارد دبیرستان شد. در رشته علوم انسانی دبیرستان صحبت لاری به ادامه تحصیل پرداخت و پس از پایان سال دوم متوسطه، دومین مهاجرت خود را به همراه خانواده به نیریز انجام داد. به محض ورود به شهرستان نیریز در دبیرستان شهید بهشتی (شعله) در سال سوم متوسطه مشغول به تحصیل شد. او که در عرصه آموختن از نظر فراگیری دروس، شاگردی فعال و با استعداد بود؛ در جامعه ورزش نیز به عنوان ورزشکاری نمونه در رشته فوتبال میدرخشید.
مدیریت دبیرستان را در آن زمان معلم شهید، ناصر صابر به عهده داشت. او یکی از معلمین مبارز و متدینی بود که هوشنگ با وی آشنا و رابطه نزدیکی برقرار کرد. این ارتباط، روحیه مبارزه با ظلم و ستمگری را در او رشد داد.
در تمامی دوران تحصیل به عنوان شاگردی ممتاز و فعال شناخته میشد. در سال چهارم متوسطه، موفق به کسب رتبه اول، در رشته علوم انسانی شهرستان نیریز، با معدل ۱۷/۰۳ شد و یک مجلد کتاب شریف «کلیات نهجالبلاغه» به عنوان جایزه از سوی اداره آموزش و پرورش شهرستان نیریز به وی اعطا شد.
پس از اتمام تحصیلات متوسطه، تصمیم گرفت در سنگر تعلیم و تعلم به کشور خود خدمت نماید. در دانشسرای تربیت معلم شیراز ثبت نام و ادامه تحصیل داد. این دوران همزمان بود با اوجگیری انقلاب اسلامی، از این رو در روزهای تعطیل به نیریز میآمد و با تبلیغ نهضت اسلامی، دوستان و خویشاوندان را درمسیر آن راهنمایی و ارشاد مینمود. آن زمان که بساط رژیم ستمشاهی برچیده شد، تحصیلات وی هم در مرکز تربیت معلم به پایان رسید. سپس به استخدام آموزش و پرورش درآمد. برای خدمت به مردم محروم، راهی روستای چاهگز از توابع بخش آباده طشک شد و در سمت مسئول مدرسه راهنمایی شهید غفاری کار خود را شروع کرد.
به دلیل علاقه به ورزش و درخشش وی در عرصه ورزش فوتبال، آموزش و پرورش پیشنهاد پذیرش مسئولیت تربیت بدنی شهرستان نیریز را به او داد. اما پاسخ وی نه بود. چون مایل بود در کنار مردم روستا بماند و زحمت آموزش به فرزندان آنها را بدوش بکشد. مدرسه راهنمایی چاهگز را با همت عالی و پشتیبانی آموزش و پرورش شهرستان نیریز توسعه داد. اولیاء مدرسه هم به خاطر سپاس از تلاشهای چشمگیر و ی، مدرسه راهنمایی را پس از شهادت آن معلم شهید و مدیر لایق، به نام او نامگذاری کردند.
برای آبادانی و رفع نارسائی های روستای چاهگز، بطور مستمر با جهاد سازندگی و کمیته امداد نیریز در ارتباط بود و علاوه بر ایفای رسالت خطیر معلمی، همواره در جهت رفع مشکلات روستائیان زحمتکش تلاش مینمود.
با شروع جنگ تحمیلی از اولین افرادی بود که جهت گذراندن دوره آموزش نظامی، خود را معرفی و پس از پایان آموزش برای اولین بار در تاریخ ۱۳۶۱/۰۱/۰۲ در عملیات فتحالمبین شرکت کرد. سپس برای دومین بار در جبهه جنوب در منطقه پاسگاه زید، به عنوان رزمندهای فداکار انجام وظیفه نمود. پس از گذشت چهار ماه برای سومین بار، در حالیکه فکر ساختن مسجدی برای روستای چاهگز او را مشغول کرده بود، به سوی جبهه شتافت. وقتی برای خداحافظی پیش مادر آمد، مادرش برای انصراف وی از رفتن به جبهه، بحث ازدواج را به میان کشید. گفت: پسرم، شما تاکنون دوبار به جبهه رفته و دین خودت را ادا نمودهای، بهتر است نسبت به تشکیل زندگی مشترک آستین بالا بزنی. هوشنگ با رعایت احترام مادر، خطاب به وی گفت: مادرجان، اکنون دفاع از اسلام از هر واجبی واجبتر است. وقتی جنگ تمام شد من هم ازدواج خواهم کرد. اما اکنون وقت دفاع از کشور و نوامیس مسلمانان است.
۱۳۶۱/۱۱/۲۴ راهی جبهههای نبرد شد. یکی از دوستانش در خاطرهای از وی چنین میگوید: یکی دو شب قبل از شهادت هوشنگ، باهم در سنگر نشسته بودیم و تا دیر وقت صحبت میکردیم. در صحبت هایش میگفت: اکنون دفاع از اسلام واجبتر از هر چیزی است و بایستی ما معلمها در این دوران با شرکت در جنگ الگویی خوب برای آیندهسازان این مملکت اسلامی باشیم. معلم باید در کنار آموختن الفبای خواندن و نوشتن، معنویات را هم به شاگرد بیاموزد، این نمیشود مگر اینکه خود او الگویی عملی برای آنها باشد. با این عقیده و هدف بود که در اولین مرحله از عملیات والفجر۱، در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۲۲ در منطقه شرهانی وارد عرصه نبرد شد. هنگامی که به پیش میرفت، ناگهان انفجار مین، پای او را از بدن جدا کرد و در حالیکه بر روی زمین افتاده بود و با صدای بلند فریاد میزد: یا مهدی(عج) یا مهدی(عج)، به لقاءالله پیوست. پیکر مطهر و به خون نشستهاش را به زادگاهش نیریز آوردند و در گلزار شهدا به خاک سپردند.
هوشنگ معلمی بود که کمتر صحبت میکرد و بیشتر سعی میکرد عمل کند. مطالعه را بسیار دوست میداشت و بر این عقیده بود که معلمین ضمن ارتقاء سطح اطلاعات علمی خود، باید سعی کنند دانش آموزان را هم افرادی با سواد، متعهد و مسلمان تربیت کنند. اگر چنین کردند، به عنوان نیروهای فعال و کار آمد به اداره جامعه اسلامی همت خواهند گذاشت. بیشتر اوقات سعی داشت نمازش را با جماعت بجا بیاورد و به نماز اول وقت فوقالعاده اهمیت میداد. امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یک فرضیه الهی دانسته و یکی از اهداف قیام امام حسین(ع) را برپایی این سنت الهی میشمرد.
روحش شاد و یادش جاودان باد
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید هوشنگ جلالی
- زندگینامه جانباز محمد رضا صادقی
- زندگینامه جانباز سید حسن ابطحی
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید رضا زینل پور
بیشتر »