نوشتهها
شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید غلامحسین حائم
در اولین روز از خردادماه سال ۱۳۴۵ دریکی از خانوادهای متدین و مذهبی شهرستان نیریز کودکی به دنیا آمد که پدرش محمود آقا، او را غلامحسین نامید. تا عشق به حسین (ع) و اهلبیت عصمت و طهارت (س) را در دلش جا بگیرد و همیشه پیرو خوبی برای آنها باشد. غلامحسین که آخرین هدیه خداوند به خانواده حائم بود، خیلی زود دوران کودکی را طی و وارد مدرسه ابتدایی بختگان شد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی، برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی شهید مصطفی خمینی (فضل نیریزی) رفت و این دوران را نیز با موفقیت سپری کرد. تعلمیات خانواده چنان آداب اسلامی را درجانش نشانده بود که در دوران راهنمایی سعی میکرد همیشه نمازهای واجبش را به جماعت بجا آورد. درحالیکه هنوز شانزدهمین بهار زندگی را لمس نکرده بود، تصمیم گرفت سنگر مدرسه را گذاشته و به وظیفه دینی و ملی خود در دفاع از انقلاب اسلامی و کشور عزیز ایران عمل نماید. به بسیج، مدرسه عاشقان روحالله وارد شد و درخواست اعزام به جبهه کرد. کمی سن را به او یاد آورد شدند، اصرار فراوان کرد، ولی مؤثر واقع نشد. این بار با همکاری چند نفر از دوستانش و با استفاده از شناسنامه برادر بزرگترش محمدعلی حائم، موفق شد در بسیج ثبتنام کند. برای اینکه شناسایی نشود، روز عزیمت رزمندگان بهسوی جبهه، ـ ۱۳۶۰/۱۲/۶ ـ با هماهنگی دوستانش در بیرون شهر ـحدود ۵ کیلومتری شهرستان نیریزـ در ابتدای گردنه استهبان سوار اتوبوس حامل رزمندگان شده و راهی جبهه نبرد گردید. وقتی به اهواز رسیدند، به مخابرات رفته و از با تماس تلفنی از خانواده خود خداحافظی کرد. از اینکه بدون خبر راهی جبهه شده و در کسب رضایت آنها وظیفهاش را انجام نداده بود از پدر و مادرش پوزش و حلالبودی طلبید.
یکی از همرزمان وی نقل میکند: در عملیات فتحالمبین، وقتیکه در محاصره نیروهای عراق بودیم، با مینهای پراکنده برخورد کردیم. در آن لحظات نمیدانستیم باید چکار کنیم. تا حدودی روحیه خود را ازدستداده و در حالت اضطراب و نگرانی بسر میبردیم. در آن هنگام شهید غلامحسین حائم تنها فردی بود که با خندههای پیدرپی به ما روحیه میداد و میگفت: اینها که ترس ندارد، نهایت این است که شهید میشویم و به دیدار پروردگار میرویم. بچهها این آرزوی من است که شهید شوم! شماها مین پیدا کنید تا من بروم روی آن.
سرانجام در روز سوم از اولین ماه سال ۱۳۶۱ یعنی درحالیکه دقیقاً پانزده سال و ده ماه بیشتر نداشت، طی یک درگیری با دشمن در جبهه شوش و در عملیات فتحالمبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش به زادگاهش منتقل و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
همسنگرانش نقل کردهاند: غلامحسین میگفت: سن من برای آمدن به جبهه به حد قانونی نرسیده بود، از شناسنامه برادرم محمدعلی استفاده کردم و پرونده من در بسیج بنام برادرم است. سپس میخندید و باروحیهای شاد به همسنگرانش میگفت: اگر من شهید شدم شما حواستان باشد که غلامحسین شهید شده نه محمدعلی.
پیام شهید: نسل حاضر باید به نسلهای آینده پیام شهیدان را منتقل کند و به آنها بفهماند که آنان چه کسانی بودند و چرا از جان خود گذشتند؟ پیام شهیدان را که پیروزی انقلاب و دوری جامعه اسلامی از فساد و تباهی بوده است، به نسلهای بعد انتقال دهند و به آنها بگویند که عزت و جلال اسلامی با پیروی از دستورات اسلام و در زیر سایه ولایتفقیه و در مواقع لزوم، گذشتن و ایثار کردن از جان و مال خویشتن پابرجا میماند. از ملت ایران نیز میخواهم که به هوش باشند تا اجانب و در رأس آنها آمریکای جهان خوار نتوانند به هیچ طریقی، چه فرهنگی، چه سیاسی و چه اقتصادی بر آنها غلبه کنند و برای صلابت و سربلندی میهن اسلامی با تمام مشکلات مقابله کنند و همیشه به خدا توکل کرده و از او یاری بخواهند چراکه خدا یاور صابران است.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۱ -زندگینامه شهید غلامحسین حائم
- زندگینامه جانباز محمد رضا صادقی
- شهدا سال ۶۳ -زندگینامه شهید علیرضا حائم
- شهدا سال ۶۵ -زندگینامه مفقودالاثر مجید مقبلی
بیشتر »