نوشتهها
مرحله دوم عملیات کربلای پنجنیروهای گردان علیرغم خستگی ناشی از مرحله اول و شهادت تعداد زیادی از نیروها و مجروح شدن تعدادی دیگر؛ از جمله فرماندهی گردان، در مرحله دوم عملیات بر اساس دستور فرماندهی حضور مییابند. در این مرحله قرار بود ابتدا گردان فجر عمل کند و سپس گردان کمیل عملیات را ادامه دهد. هدف؛ عبور از نهر جاسم و ضربه به نیروهای دشمن بود. امّا رزمندگان فجر موفق به انجام عملیات نشده و نیروهای گردان کمیل وارد عمل می شوند و با دشمن به نبردی همه جانبه میپردازند.آقای اصغر ماهوتی درباره ی این عملیات چنین شرح می دهد که
"
بعد از مجروح شدن من در مرحله اول عملیات، مرا به تهران اعزام کردند. حدود یک هفته آنجا بودم سپس به نیریز آمدم. بچهها از اهواز تماس گرفتند و گفتند: فردا شب عملیات است. دستهایم را به سینهام بسته بودم و نمی توانستم چندان کاری بکنم، اما سریعا" عازم اهواز شدم. شنیدم که قرار است فرماندهان گروهانها را به منطقه عملیاتی ببرند تا آشنا شوند. من هم همراه آنان به منطقهای واقع در پشت نهر جاسم رفتیم. دشمن به شدت آتش می ریخت. آنقدر به دشمن نزدیک شده بودیم که نمی شد بلند صحبت کرد. آقای همتایی، آقای حاج خلیل داودی، آقای یزدانی و..... آنجا بودند. گفتم: با این وضعیت دشمن همه را به اسارت خواهد گرفت. در زیر همان آتش بود که نیروها را هم آوردند. چون در مرحله اول، گردان ما ابتدا عمل کرده بود، این بار به گردان فجر گفتند: شما عمل کنید. گردان فجر به جلو رفت، چند لحظه گذشت دیدم دارند بر میگردند، پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: نمیشود جلو رفت، آتش دشمن شدید است. در همین موقع از طریق بیسیم مرا صدا زدند، از فرماندهی لشکر بود. گفتند: اصغر آماده هستید؟ گفتم: بله. بلافاصله گروهان یک به فرماندهی آقای سمیع یزدانی آماده شدند و رفتند جلو و با دشمن درگیر شدند.
آقای سمیع یزدانی ادامه می دهد:
وقتی که آقای ماهوتی با آن حال مجروح بودن به منطقه آمدند، بچهها بسیار خوشحال و از لحاظ روحی تقویت شدند. بچههای گروهان یک را زیر آتش شدید دشمن، که از زمین و هوا آتش می ریخت، جلو بردیم. یکمرتبه گلولهای کنار دستم به زمین خورد و زخمی شدم. آقای کاظم رضایی آمد و گفت: اصغر گفته بروید جلو و عمل کنید. به او گفتم: مرا آهسته بکش و یک گوشهای بگذار و به آقای ماهوتی هم بگو که این مشکل برای سمیع پیش آمده، تا خودش تصمیم بگیرد که چه کند.
آقای ماهوتی ادامه میدهد:
بعد از اینکه گردان فجر نتوانست عمل کند و گروهان یک وارد عمل شد. آقای یزدانی زخمی شد و آقای اکبر مسرور که جانشین آقای یزدانی بود به پیشروی ادامه داد. عراق یک دژی درست کرده بود که در وسط آن هم یک کانال حفر شده بود. عرض کانال حدود دو متر بود و جلو کانال هم سیم خاردار کشیده و سپس میدان مین درست کرده بودند. تا بچهها به دژ رسیدند ۱۳ نفر شهید دادند. به وسیله بیسیم به آقای مسرور گفتم: داخل کانال نروید که تلفات زیادی میدهیم، چون یک تیر بار داخل کانال گذاشته بودند و مرتبا" کار می کرد. گروهان دوم به فرماندهی شهید قدسی از رزمندگان داراب وارد عمل شدند. چون از داخل کانال رفتند حدود ۲۴ نفر از آنها شهید شدند. در نهایت آقای حسین ربیعی این تیر بار را با نارنجک خاموش کرد. در ادامه همین مرحله عراق اقدام به پاتک کرد. آنها به شدت آتش می ریختند. آقای اسدی فرمانده لشکر شخصا" آمده بود و روی خاکریز نشسته و تیراندازی میکرد. با اصرار او را پایین آوردیم. فردای آنروز کنار آقای همتایی نشسته بودیم که خمپاره ای در کنارمان زمین خورد و هر دو مجروح شدیم و ما را به عقب بردند. حالا دیگر اکثر بچهها زخمی شده بودند، آقای حاج داودی، آقای حاج نیکخواه، آقای یزدانی و آقای همتایی و تنها کسانی که باقی مانده بودند آقای محمدزاده و آقای مسرور بودند.
آقای سعید محمدزاده ادامه مرحله دوم عملیات را چنین توصیف میکند:
بعد از زخمی شدن مجدد آقای ماهوتی، سرپرستی گردان به من وا گذار شد، فردای آنروز آتش سنگین دشمن شروع شد. از صبح تا حدود ساعت ۳ عصر، آتش سنگین دشمن ادامه داشت. یادم هست آنروز ۱۶ ماشین تویوتا را فرستادند تا ما را تدارک کند ولی هر ۱۶ تویوتا هدف قرار گرفتند. غذا هم نتوانستند برای ما بیاورند. عقبه هم مرتبا" بمباران میشد. چندان فاصلهای با دشمن نداشتیم. یک ایفای عراقی می خواست مهمات ببرد. دقیقا یادم هست آقای حسین خاوندی بلند شد و با آرپیجی ایفا را زد. دشمن با ده تانک پاتک را ادامه داد. بچهها با آرپیچی استقبال گرمی از تانکها کردند. آنها را یکی پس از دیگری هدف قرار داده و منهدم کردند. نزدیک پنج روز در آن خط ماندیم. هر چه با فرماندهی لشکر تماس میگرفتیم که بچهها خسته هستند ما را عقب بکشید. اعلام میشد چون گردان با منطقه آشنایی بیشتری دارد، یکی دو، روز دیگر صبر کنید. بچهها هم جانانه تحمل کردند.
آقای علی اکبر همتایی مرحله دوم عملیات کربلای ۵ را چنین تشریح مینماید:
همه فرماندهان گروهانها، معاونین گردان، فرماندهان دستهها و بیسیمچیها به منطقه آمدند. تا با منطقه عملیاتی آشنا شوند. برای ادامه عملیات در آنجا فرماندهان توجیه شدند. یک دژ بسیار بزرگ و مستحکم بود، که وسط آن کانال زده بودند و دو طرف آن هم سنگرهای دشمن مستقر بود. شب نماز خواندیم و آماده عملیات شدیم. از حدود ساعت ۹ دشمن آتش بسیار سنگینی می ریخت. اگر بگویم مثل باران آتش از آسمان می ریخت اغراق نکردهام! گردان فجر اول رفت ولی نتوانست کاری انجام دهد و بر گشت. بعد از آن گردان کمیل وارد عمل شد. آنقدر جنگ در آن شب شدید بود که هرجا نگاه می کردی، پیکر شهداء افتاده بود. گروهان یکم که جلو رفت، فرمانده گروهان آقای یزدانی مجروح شد. گروهان دوم هم رفت و آقای حاج قدسی به شهادت رسید. آقای حاج عبدالرحیم بناکار هم روی مین رفت و زخمی شد. آقای حاج نیکخواه هم زخمی شدند و شهید ابو القاسم امینپور هم مجروح شد. آقای داودی هم زخمی شد. لحظات بسیار بحرانی بود، شاید یکی از شبهای استثنایی جنگ بود. آن شب آقایان حاج جعفر امینپور، خاوندی و اکبر مسرور مقاومت بسیار خوبی کردند و منطقهای که در اختیارشان بود را حفظ کردند. فردا صبح زود آقای حاج اسدی فرمانده لشکر به خط مقدم آمد و به پشت دژ رفتیم. در فاصله ۲۰۰ متری ما، تانکهای دشمن در حال رفت و آمد بودند. بچهها با هر سلاحی که در اختیار داشتند تیراندازی میکردند. شهید مرتضی جاویدی مرتب با آرپیجی تانکهای دشمن را هدف میگرفت، آقای حاج اسدی مرتبا" تیراندازی میکرد، تا اینکه مقداری رفت و آمد دشمن قطع شد. یک ساعت و نیمی گذشت، فرمانده لشکر هم به عقب برگشت. در همان زمان که داشتیم سنگر می زدیم یک خمپاره به زمین خورد، که من و آقای ماهوتی مجروح شدیم و ما را به عقب منتقل کردند.
آقای جعفر امین پور که در این مرحله به اتفاق آقای اکبر مسرور حضور داشتند میگوید:
در مرحله دوم عملیات کربلای ۵، ما به اتفاق آقای اکبر مسرور با بچههای گروهان یک جلو رفتیم. برای عبور از نهر جاسم از پلهای چوب پنبهای استفاده کردیم و به پیشروی ادامه دادیم. البته خبر نداشتیم که گردان فجر قبلا" به این قسمت آمده و به علت حجم زیاد آتش برگشته است. باید دژی مستحکم را از دشمن میگرفتیم، دژی که وسط آن کانال بود و دو تیربار قوی از آن حفاظت میکردند. تیربارها مانع پیشروی بودند. با آقای ماهوتی تماس گرفتیم و گفتیم که اگر ممکن است چند دستگاه تانک بفرستید تا بتوانند تیر بارها را خاموش کنند. پس از مدتی دیدیم پشت سر ما چند دستگاه تانک دارد میآید. آقای مسرور گفت فکر کنم به محاصره دشمن در آمدهایم. به جلو رفتیم دیدیم تانکها از لشکر ثار الله هستند. تانکها هم نتوانستند تیر بارها را خاموش کنند. تعداد زیادی از بچهها شهید و مجروح شده بودند. مرتبا" تقاضای کمک میکردیم. حدود ساعت ۷ صبح نیروهای کمکی رسیدند و توانستیم دژ را بگیریم. و با رشادت آقای حسین ربیعی بود که تیر بارها خاموش شدند و دژ فتح گردید.
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
-
* هیچ موردی پیدا نشد...