نوشتهها
شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حمیدرضا نبیئی
آنگاه که قاسم بن الحسن(ع) مؤدب و دو زانو در مقابل عمو نشست و از او خواست که وی را هم در جمع شهیدان کربلا شرکت دهد، و در پاسخ عمو از تفسیر واژه شهادت در نزد او، با همان زبان شیرین نوجوانی، آن را شیرینتر از عسل معرفی کرد. با آن حرکت، قاسم به نوجوانان عصرهای آینده پیام داد که میشود در سن نوجوانی هم عروس شهادت را در آغوش کشید و شانه به شانه علیاکبر و عباس دلاور ایستاد. حمیدرضا، از اقتدا کنندگان به قاسم بود که در اولین روز از شهریور سال ۱۳۴۸، میان خانوادهای مؤمن، معتقد و پایبند به دستورات اسلام و ارادتمند اهلبیت(ع) پا به عرصه وجود گذاشت. با همت پدر و مادر، آموزههای دینی را فراگرفت و آموزش علوم روز را با ثبتنام در دبستان آیتالله کاشانی شهرستان نیریز آغاز کرد و به پایان برد. مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری سپری کرد. سپس برای ادامه تحصیل وارد هنرستان شهید باهنر شد و در رشته برق، تحصیلات متوسطه را آغاز کرد.
خانواده انقلابی نبیئی، محمدرضا را در تظاهرات و راهپیمائیهای مردمی به همراه خود میبردند و او را هم در این حرکتها شرکت میدادند. آنها معتقد بودند این حرکتهای خداپسندانه، بذر عشق به خدا، اسلام و میهن دوستی را در روح و ذهن فرزندشان خواهد کاشت و او را در آینده فردی مفید برای جامعه تربیت و برای جانفشانی در راه اهداف مقدس اسلامی آماده خواهد کرد.
حمید نیز درس خود را خوب فراگرفت و هرچه بزرگتر شد، شناخت بیشتری از مسائل روز، پیدا کرد و علاقهاش به امام و یاران او زیادتر شد.
با ورود به هنرستان، به عضویت انجمن اسلامی درآمد و فعالیتهای اسلامی و اجتماعی خود را آغاز کرد. با شروع جنگ تحمیلی، همواره قلباش برای رفتن به جبهه میتپید، لکن اقتضا نکردن سن کم او، نعمت حضور در جبهه را از وی گرفته بود. با اصرار فراوان توانست برای اولین بار لباس رزم به تن کند و به آرزوی خود، که شرکت در میادین نبرد بود برسد. با کسب اجازه از پدر عازم جبهه شد. فرماندهان نبرد با مشاهده جسم نحیف و سن کم وی از او خواستند که به خانه برگردد و تا زمان مناسب صبر پیشه کند. حمیدرضا، به تأسی از قاسم بن الحسن(ع) خطاب به فرماندهان خود گفت: الگوی من در این حرکت علیاصغر و قاسم است، آنها هم با خردسالی و نوجوانی خود در نهضت کربلا سهیم شدند و دوش به دوش سایر شهدا در دفاع از راه رهبر و امام خود ایستادند. استدلال حمید مهر سکوت را بر لب فرماندهان زد و آنها نیز با مهربانی این سرباز کوچک اسلام را در میان خود پذیرا شدند. حمیدرضا، در میان دلاور مردان جبهه توحید چون شیر روز و عابد شب به انجام وظیفه میپرداخت و در فرصتهای بدست آمده دست به دعا برمیداشت و همواره از خدا میخواست تا لذت شهادت را به او نیز بچشاند. آری! همان عشق بود که باعث شد با وجود سن کم، پا به میدان عشقبازی بگذارد و سراسر وجودش را برای رسیدن به معشوق، آماده تقدیم کند. وقتی به دیدار خانواده میآمد، طاقت دوری از همرزمان و ماندن را نداشت. همه وجودش جبهه بود و جهاد در راه خدا.
دی ماه سال ۱۳۶۴ دوباره عازم میدان نبرد حق علیه باطل شد. هنگام خداحافظی، رو به برادرانش کرد و از آنها خواست که برای او از خدا طلب شهادت کنند. گوئی چون قاسم حلاوت شهادت را درک کرده بود و با رشادت و بزرگی روح خود به تقدیم جان در راه دوست که از مشکلترین مراحل تکامل و مهمترین مسئله وجودی هر انسان است رسیده بود. سرانجام در عملیات ظفرمند والفجر ۸ شرکت کرد و در تاریخ ۲۱/۱۱/۱۳۶۴ ـ منطقه فاوـ تیر و ترکشهای دشمن پیکر نورس اورا چون پیکر مقتدایش پارهپاره کردند. در آستان ملائک پاسبان الهی به روی حمیدرضا گشوده شد و جام پر از می ناب شهادت را به دست او دادند و در کنار سفره یار به میهمانیاش فرا خواندند. پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای نیریز در کنار سایر همرزمانش به خاک سپرده شد.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهرو باد
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حمیدرضا نبیئی
- زندگینامه جانباز و آزاده مهدی دهقانی
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حسین شریعت
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید علی محمد معانی
بیشتر »